کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

مراسم استقبال از شهید قربانعلی عادل‌نژاد در فرودگاه یاسوج؛

آمدی جانم به قربانت، توقربانی!؟ ولی حالا چرا ‌؟ ( + فیلم و تصاویر )

12 دی 1400 ساعت 2:08

پیکر شهید قربانعلی عادل نژاد و ۲ شهید گمنام پس از ۳۹ سال امروز به یاسوج برگشت و پس از استقبال به ساختمان کنگره شهدا، محل اعزام رزمندگان کهگیلویه و بویراحمدی به جبهه‌های غرب و جنوب منتقل شد.


پیکر شهید قربانعلی عادل نژاد و ۲ شهید گمنام پس از ۳۹ سال امروز به یاسوج برگشت و پس از استقبال به ساختمان کنگره شهدا، محل اعزام رزمندگان کهگیلویه و بویراحمدی به جبهه‌های غرب و جنوب منتقل شد.
به گزارس کبنا، پیکر سه شهید به تازگی به وسیله گروه تفحص سیدالشهدا در منطقه شلمچه کشف شدند. یکی از این شهدا قربان عادل زاده شهید مفقود الاثر استان کهگیلویه و بویراحمد است که در سال ۶۱ و در سن ۱۷ سالگی در عملیات رمضان به شهادت رسید.
پیکر شهدای گمنام به باشت و گچساران منتقل می‌شود و روز چهارشنبه پیکر شهدای گمنام در لوداب و پیکر شهید عادل نژاد در گلزار شهدای یاسوج به خاک سپرده می‌شوند.
       
آمدی جانم به قربانت، توقربانی!؟ ولی حالا چرا ‌؟؟ / نوش دارویی و بعد از مرگ مادر آمدی؟!
 راضیه آرچین روزنامه‌نگار کهگیلویه و بویراحمد در یادداشتی نوشت:   ۳۹ سال در انتظار تو نشسته بودم و ۳۹ سال در انتظارتوخواهرانت؛ روزی آمدی ک خانه ویرانه گشته، پدر بار سفری ابدی بسته و مادر چشمانش را در انتهای آن در که به قدم‌های توبازمی شد، آنقدرخیره شد که چشمانش را ز دست داد.
منتظر پیراهن عطرآگین توبود تادوباره تورا نظاره گر شود؛ امّا توامروز آمدی! امروز پس از سالها! به این جمعیّت این گونه نگاه نکن، پدر رفته است ومادر در انتظاردیدنت صبرش ز کف برفت و رفته است.

 امروز دردانه‌ای برای همه پدران و مادرانی ک امروز آمده‌اند، برای استقبال از تو و همه خواهران و برادرانی که در اینجایند!
  ‌ امروز پس از ۳۹ سال به زادگاهت بازگشته‌ای! ۳۹‌ سال درد، ۳۹‌ سال فراق، ‌ ۳۹ سال که می گویم درد دارد و تومیدانی معنای‌دردرا!
 ‌ آری تنها تومیدانی معنای درد را!! دردی که از استخوان‌هایت گذشت و تورا به پروازی جانانه و مقدس فراخواند و اکنون تو چون کبوتری زرین درمیان ما آسمانی شده‌ای و نوری از تلالو چهره درخشانت بر روی ما می‌درخشد؛ اما امروز از ۵‌ خواهری می گویم که ازتابوت تو ایستاده نظاره گر استخوان‌های مقدس تو هستند؛ ‌ همان استخوانهایی ک سال‌ها قبل پوتین‌هایش را می‌بست و دستانش بارسفری ابدی می‌آراستند؛ امروز تو آمدی اما چه دیر!! چه دیر آمدی شهید من! و من دلخوشم در روزهایی آمدی ک ایام شهادت مادرت فاطمه زهرا (س) است؛ و چه زیبا آمدنی قربان!
 آمدنت را سپاس می گویم و به دیده منت ‌می گذارم خوش آمدی عزیز خواهر! خوش آمدی!
 اما ای کاش مادرمان امروز زنده بود و تورا در آغوش می‌کشید؛ هرچند امروز در آغوش مقدس فاطمه زهرا (س) هستی؛ و اما ای کاش می‌آمدی آنجا که مادر هنوز چشمانش را از دست نداده بود؛ قربان ‌ بگذار امروز از مادر برایت بگویم! حالا که آمدی کاش می‌دانستی مادر در فراقت چه کشید! چشمانش آنقدر به در خیره ماندند تا سفید شدند؛ آنقدر انتظارکشید تا چشمانش را از دست داد.
 نمی‌دانم باید چه بگویم؛ بغض راه گلویم رامی‌بندد و سکوت تنها رمز ابدیت!! خوش آمدی عزیزخواهر!!
خوش آمدی برادر
نشان به آن نشان از زیر قران که گذشتی، گفتی زود برمی گردی و حالا ۳۹ سال گذشته و تو تازه برگشته‌ای.
 رفتن و برگشتنت زمین تا آسمان فرق دارد. روزی که رفتی را یادت هست؟ وسط تابستان ۱۳۶۱ رفتی و حالا چله زمستان آخر قرن برگشته‌ای.
 یادت هست وقت رفتن، هوا گرم بود و مادر نگران گرمازدگی، گرسنگی و تشنگی‌ات بود و تو و دوستانت خوشحال از فتح خرمشهر می‌خواستید بروید کار را یکسره کنید؟

یادت هست تو موقع رفتن فقط ۱۷ سالت بود اما لباس امدادگری پوشیدی و راهی یکی از بزرگ‌ترین جنگ‌های قرن شدی؟ می دانی حالا هیچ ۱۷ ساله‌ای را به قلب حادثه‌های بزرگ نمی‌فرستند؟ تو خیلی بزرگ بودی. اصلاً آن روزی که تو رفتی از ۱۷ ساله‌ها هر کاری بر می‌آمد. می‌توانستند تا قطره آخر جانشان از خاک کشورشان دفاع کنند. آن زمان همه ۱۷ ساله‌ها بزرگ بودند.
راستی آن عملیات آخرت را یادت هست؟ خبرها را شنیدی؟ دلم نمی‌خواهد از عملیات رمضان برایت بگویم. از آن گرمای طاقت فرسای شلمچه و زمین ناهموار و همه اتفاقاتی که باعث شد هم تو را از دست بدهیم و هم عملیات شکست بخورد.
اما همه چیز همانطور نماند. حالا ۳۹ سال گذشته و جنگ خیلی وقت است تمام شده است. همه چیز این دنیا عوض شده است اما نگران نباش همه این تغییرات و این همه سال فاصله نه تنها باعث نشده که فراموش شوی که حتی عزیزتر هم شده‌ای و نمی‌دانی چقدر همه بی تاب و بی قرار دیدنت هستند.

 خوش آمدی برادر. هرچند هنوز هم نمی‌دانم تو چرا برای آمدن اینقدر دست دست کردی!
می دانی که مادر و پدرت نمی‌توانند به استقبالت بیایند؟ اما عوضش خیلی‌ها امروز و امشب دورو برت هستند.
 خبر آمدنت که رسید، مردم روستا، اول روی قبر پدر و مادرت رفتند و خبرشان کردند حالا همه می‌دانند تو آمده‌ای. بگذار خیالت را راحت کنم؛ مادران داغدیده این خاک، پسران تازه تفحص شده را چون فرزند خودشان عزیز می‌دارند و حالا همه مادران دمچنار و یاسوج مادر تو هستند.
 دیر آمده‌ای اما قدم روی چشمان ما گذاشته‌ای. کاش روزی برسد که همه ۵۸ رفیقت که پیکرشان نیامده نیز بازگردند تا انتظارها به پایان برسد.


کد مطلب: 443046

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/gallery/443046/2/آمدی-جانم-قربانت-توقربانی-ولی-حالا-چرا-فیلم-تصاویر

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1