گفتوگو/
گفتوگویی تکان دهنده با همسر جانباز اعصاب و روان گچسارانی: همه زندگی ام به تلخی گذشت!
24 فروردين 1398 ساعت 10:39
تا سال 64 حدود 5 سال در جبههها بود. تا اینکه بار سوم که آمد مشکلات حادی پیدا کرد که دیگر نتوانست به جبهه برگردد. از همان زمان تا الان، بخاطر همسرم همیشه در بیمارستانهای مختلف بودهایم. یا بیمارستان نمازی شیراز بودم یا بیمارستان مطهری. زیر نظر دکترهای مختلف بود، یا شیراز، اهواز، اصفهان، تهران بود. آن موقع جوان بودم و خودم همراهش تهران میرفتم. ولی الان دیگر توانی ندارم خودم هم مریض هستم. الان هر کسی ما را با هم میبیند میگوید این آقا پسرت است؟ انقدر که من به خاطر مشکلاتی که داشتم پیر شدم.
«مجروحیت اعصاب و روان سختترین مجروحیت در جنگ تحمیلی است. مشکلی که سالهای ابتدایی پس از جنگ هیچ درک درستی از آن وجود نداشت. حتی پزشکان هم تشخیص مناسبی از آن نداشتند و سالها طول کشید تا یک جانباز اعصاب و روان در میان مردم تعریف پیدا کرد. طبق آمار بنیاد شهید و امور ایثارگران در کل کشور 43 هزار جانباز اعصاب و روان داریم که 7 هزار و 200 نفر از آنان بیمار شدید روان پزشکی هستند.
جانبازان اعصاب و روان شاید از نظر ظاهری مشکلی نداشته باشند اما وقتی وارد زندگی آنها میشوی، میبینی که مشکلات بسیاری احاطهشان کرده است. تمام آسیب دیدگان اعصاب و روان دچار اختلال خواب، سرگیجه، سردرد، احساس از دست رفتن انرژی، خستگی، دردهای عضلانی مفصلی، عدم تمرکز حواس، یاس و ناامیدی، عدم احساس لذت از زندگی و افکار منفی دارند. جانبازان اعصاب و روان چون نمیتوانند از خود دفاع کنند، یا ادامه تحصیل بدهند یا در کار پیشرفت کنند، اکثراً در موقعیت اجتماعی از جایگاههای پایینی برخوردارند. چون نمیتوانند به اعصاب خود مسلط باشند، نمیتوانند راحت از حقوق خود دفاع کنند و تشنجهایی که ایجاد میکنند به موقعیتهای اجتماعیشان صدمه زیادی وارد میکند. به خاطر عدم ارتباط صحیح با جامعه به یک انسان سرخورده تبدیل میشوند.
اکثر جانبازان اعصاب و روان نمیتوانند با اعضای خانواده سازگاری داشته باشند، گاهی با همسر خود و گاهی با فرزندان خود درگیر شده و این بدرفتاریها باعث میشود خانوادهها جانبازان را ترک کنند. مقصر هم نیستند. گاهی رفتار برخی از جانبازان در هنگام حملههای عصبی غیرقابل تحمل میشود. هرچند که بعد از آن رفتار خود جانبازان میگویند گه هیچ چیزی یادشان نمیماند و اصلاً متوجه رفتارشان نبودهاند. اکثر آنها بهخاطر مصرف زیاد و بلندمدت از داروهای قوی اعصاب و روان، خیلی زود عوارض مختلف دارو بهسراغشان میآید و این مجروحیت برایشان دوچندان میشود.»
روی دیگر از خودگذشتگی همسران جانباز مشکلاتی است که برای آنها ایجاد میکند. همسران جانباز به دلیل ارتباط مستقیمی که با جانباز دارند با مشکلات زیادی درگیر هستند و از این نظر سلامت جسمی و روانی آنها به خطر می افتد. علاوه بر ایجاد تسهیلاتی که دولت وظیفه دارد باید برای خانوادههای جانبازان فراهم کند، همسران جانباز نیز قشری است که نیازمند توجه بیش از پیش است، زنانی که پرستاری بی دریغ خود را به خصوص در حق جانبازان اعصاب و روان دارند نیازمند این هستند که مشکلات آنها بررسی شود و راهکار و برنامهای برای بهبود وضعیت این زنان صورت گیرد.
فاطمه زارعی، همسر جانباز 50 درصد اعصاب و روان در شهرستان گچساران، یکی از زنانی است که زندگی خود را وقف جانباز کرده است، اسوه صبر و زنی نمونه برای خانواده، همسر و فرزندانش است. هیچ چیزی از خدا نمیخواهد و میگوید: از خدا میخواهم و بعد از شما میخواهم کاری کنید هوشنگ کمی حالش بهتر شود. الان در بیمارستان سلمان بستری است. بنیاد شهید هر کاری از دستش برآمده کرده، ولی خواهش دارم لااقل به جاهای دیگر منتقل شود، شاید داروی بهتری به او بدهند کمی حالش بهتر شود.
فاطمه خانم 3 فرزند دارد. از زندگیاش با جانباز میپرسم، میگوید: همه زندگیام را با تلخی گذراندهام. از روزی که ازدواج کردم و بعد از اینکه ایشان جانباز شد یک روز خوش نداشتم. دو هفته از زندگیمان نگذشته بود که به جنگ رفت. اولین باری که رفت وقتی که برگشت شیمیایی شده بود. دستها و پاهایش تاول میزد و حتی نمیتوانست روی پاهایش راه برود. از آلمان داروهایی میآمد که به تاولهایش میزدم. تا اینکه شیمیاییاش تا حدودی برطرف شد و میتوانست روی پاهایش راه برود. بار دوم که خواست برود ازش خواهش کردم که نرود. گفت اگر من نروم کی باید بره. بار دوم هم که رفت مشکل اعصاب و روان پیدا کرد ولی باز هم دست بردار نبود و برای بار سوم هم به جنگ رفت. در کل تا سال 64 حدود 5 سال در جبههها بود. تا اینکه بار سوم که آمد مشکلات حادی پیدا کرد که دیگر نتوانست به جبهه برگردد. از همان زمان تا الان، بخاطر همسرم همیشه در بیمارستانهای مختلف بودهایم. یا بیمارستان نمازی شیراز بودم یا بیمارستان مطهری. زیر نظر دکترهای مختلف بود، یا شیراز، اهواز، اصفهان، تهران بود. آن موقع جوان بودم و خودم همراهش تهران میرفتم. ولی الان دیگر توانی ندارم خودم هم مریض هستم. الان هر کسی ما را با هم میبیند میگوید این آقا پسرت است؟ انقدر که من به خاطر مشکلاتی که داشتم پیر شدم.
اخیراً سکته مغزی کردم. مشکل زانو دارم و باید عمل کنم. ولی حتی به بیماری خودم نمیتوانم برسم. اگر من نباشم کی ازش نگهداری کند. یک ساعت میره خانه مادرش. ولی یک ساعت نشده زنگ میزنن و می گویند توروخدا بیا ببرش، تو چطور تحمل میکنی. آنها طاقت ندارن. ایراد نمیگیرم ازشون. هر کسی مشکلات خودش رو داره.
فاطمه خانم از پرستاری و مدیریت زندگی میگوید: همه کارها روی دوش خودم بود، تا زمانی که مادرم زنده بود کمک حالم بود، مادر و برادرم در زندگی کمکم کردند، ولی هوشنگ دست خودش نیست، کاری نمیتواند انجام بدهد. نفهمید بچههای من کی بزرگ شدند، کی ازدواج کردند، کی رفتند سر کار. این درد دل خیلی از زنانی است که همسرشان جانباز اعصاب و روان است. ولی هر کاری هم بکند باز هم راضی هستم، تا جایی که جان داشته باشم به پایش میمانم چون از همان ابتدا هم خودم خواستم که باشم.
پشیمان نیستید از اینکه این زندگی را انتخاب کردید؟ اگر دوباره به عقب برگردید باز هم ایشان را انتخاب میکنید؟ میگوید: اوایل زندگیمان خیلی خوب بود، با این حال که شیمیایی شده بود ولی نمیگذاشت آب در دلم تکان بخورد، هنوز مشکل اعصاب و روان نداشت. همین الان هم خیلی نسبت به من وابسته است، یک ساعت که نباشم زنگ میزند میگوید کجایی من طاقت ندارم تنها باشم. الان هم اگر دوباره به عقب برگردم باز هم همین مسیر را انتخاب میکنم. آنها بخاطر امثال ما به جنگ رفتند، دست خودشان نیست.
سخن آخرتان؟ آرزو دارم هرچند که می دانم نمیشود ولی آرزو دارم مثل روز اولش بشود. انتظارم از این دولت این هست که برایش کاری کنند که کمی بهتر شود، هر چند می دانم که خوب نمیشود ولی همیشه امیدوار بودهام. الان دیگر قرصها هم رویش اثری ندارد و حالش از قبل بدتر شده است.
به زنانی که مشکلات شبیه به من را دارند می گویم در قبال چنین مردانی صبور باشند و فقط تحملش کنند. چون اینها به خاطر ما رفتند و جنگیدند.
----------------------------------------------------------
گفتوگو: سیده زهرا حسینیفر
---------------------------------------------------------
کد مطلب: 408621