یادداشتی از محمود منطقیان؛
آزمندان بدانند
5 تير 1399 ساعت 15:22
آز مایه همه بدیها و تلخکامیها است. دیو آز سیری ناپذیراست و اگر انسان او را مهار نکند و آزاد و رها گذارد همه جهان را به کام خود میکشد و اشتهایش روز افزون وسیری ناپذیر است.
یادداشتی از محمود منطقیان؛
یک روز به اتفاق یکی از دوستانم به دیدارطبیعت میرفتیم تا کمی باهم گپ بزنیم و دل و جان از تماشای طبیعت تازه کنیم. هوا ملایم و دلنشین بود و طبیعت مرطوب و سبز.
دربین راه ازخانه یک آشنا که در روستای سر راهمان بود یک فلاکس چای و دوسه قرص نان و یک کاسه کوچک ماست گرفتیم وبا آن دوست قدری پیشتر رفتیم و درجایی سرسبز و دلنواز در دامن تپهای نشستیم و آن نان وماست و اندکی پیاز راکه همراهمان بود باهم خوردیم و چای نوشیدیم.
این خوردنیها هرچنداندک بود لیکن بس بود و ما را سیرکرد. در آنجا بود که حس کردم انسانها میتوانند با سادگی وبدون نیاز به زیاده خواهی در جاه ومال، خرسند وشاد ودر آرامش زندگی کنند، به شرط آنکه اندازه نگه دارند و ساده زندگی کنند. آنگاه پیش خود گفتم راستی وقتی آدمی با مقدار کمی خوراک سیر و بی نیاز میشود، چرا مردم دنیا این همه برسر مال و جاه میجنگند وزندگی را برخود ودیگران تلخ وناگوارمی کنند؟. این همه جنگ وجدال اهل قدرت و مردم دنیا برسرچیست؟ وفکرکردم اگرما انسانها ساده زندگی کنیم و درقدرت وثروت زیاده خواه نباشیم وبه اندازه نیازطبیعی بسنده کنیم، میتوانیم با راحتی و آرامش و با صلح وصفا در کنارهم زندگی کنیم.
در شاهنامه سترگ، شاهکار بی همتای فردوسی، آز مایه همه بدیها و تلخکامیها است. دیو آز سیری ناپذیراست و اگر انسان او را مهار نکند و آزاد و رها گذارد همه جهان را به کام خود میکشد و اشتهایش روز افزون وسیری ناپذیر است.
تبهکاری و خودکامگی شاهان بیدادگر و فرمانروایان خودکامه وستمگر حاصل چیرگی دیو آز بر آنهاست.
وتنها بانیروی خرد ودانایی وباور به خداوند و روز رستاخیز و ناپایداری این جهان و ایمان به نیکی، میتوان اهریمن آز را تاراند و درسایه خرد و دانایی وخرسندی جهان و زندگی بهتری ساخت.
البته «ترک آز به معنای ترک نیازهای ضروری زندگی نیست. انسان همواره برای حیات خویش به خوردنیها و پوشیدنیها و گسردنیها نیاز دارد امّا بیشتر ازاندازه خواستن آز و حرص آوری است و بجز رنج و زیان حاصلی ندارد» و این جنگ و کشتارها و کینه و دشمنیها و نابسامانی و نا آرامیها از آزمندی و زیاده خواهی آدمی برمی خیزد.
"سوی آز منگر که او دشمن است.
دلش برده جان آهِرمن است.
همه تلخی از بهر بیشی بود
مبادا که با آز خویشی بود.
وگرجان تو بسپرد راه آز،
شود کار بی سود برتو دراز.
نداند همی مردم از رنج آز،
یکی دشمنی را ز فرزند باز.
بخور آنچه داری و بیشی مجوی.
که از آز کاهد همی آبروی.
چو دانی که ایدر نمانی دراز،
به تارک چرا برنهی تاج آز؟؟
که چون آز گردد زدلها تهی،
چه آن خاک و آن تاج شاهنشهی.
زشمشیردیوان خرد جوشن است.
دل وجان داننده زو روشن است."
-----------------------------------
محمود منطقیان
کد مطلب: 422499