کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

یادداشت| سروش درست

«گِپی گِپو»

8 فروردين 1400 ساعت 17:41

شاید از ندیدن و کم سو شدنِ رسم‌های رسام قوم لر، آواز غم سر داده بود. شاید از فراق زبان لری که آماج پیکان غیبی نافهمی‌ست، دلگیر بود. شاید از درد دارِ بلوطی که زخم تیشه بر ریشه دارد، اندیشه داشت. شاید از غمِ کمرشکن جوانی که نامش بیکاری و نشانش، بی‌هویتی‌ست؛ رنج می‌برد.


امروز، هشتمین روز از بهارِ سال 1400 خورشیدی، با طلیعه‌ی طلوع آفتاب جهانگیر، در پارک بزرگ جنگلی پایتخت طبیعت ایران -- بزرگ‌ترین پارک جنگلی ایران زمین--  قدم می‌زدیم و لذت می‌بردیم.
   "ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم/ ای بی خبر ز لذت شُرب مدام ما..."
 شاداب‌تر از نفس باد بهاری، دوستی از دوستان داستان زندگی، خندان نفسی هم نفسم بود. ناگه، ترنمِ ترانه‌ی دلکشِ پرنده‌ای یا مترنم به زبان لری و گویش بویراحمدی، «باهنده»ای سراسر وجودم را گوش کرد:
   گِپی ...گِپو...
   گِپی... گِپو...
 پرنده‌ای زیبا که بیشتر آوازش به فریاد زدن شبیه بود تا صدای پرنده. انگار با تکرار چند مصوت و صامت، پیامی داشت و پیامی می‌داد.
لختی خندیدیم و سپس سراپا گوش شدیم و درحالِ نیوش.
گپی گپو پرنده‌ای‌ست که سال‌ها فریاد می‌زده گِپی گِپو!
 اما این بار، ترنمش به گوشِ هوش می‌رسید:
  «گَپی گَپو» !!!


به زعم نادانای نگارنده، خبر بهارانه را با غمی در ترانه‌اش می‌داد:
شاید از ندیدن و کم سو شدنِ رسم‌های رسام قوم لر، آواز غم سر داده بود. شاید از فراق زبان لری که آماج پیکان غیبی نافهمی‌ست، دلگیر بود. شاید از درد دارِ بلوطی که زخم تیشه بر ریشه دارد، اندیشه داشت. شاید از غمِ کمرشکن جوانی که نامش بیکاری و نشانش، بی‌هویتی‌ست؛ رنج می‌برد.
چه بسا، از افول و غروب بنیان خانواده‌هاست که این روزها، طلاق، رسم رسام‌تری از پیوند شده است. لباس سپید عروس دیگر تا درِ حجله‌گاه هم سفید نمی‌ماند چه برسد به کفنِ عروس. شاید از غم رودخانه‌ی بشار است که ناله‌اش --در بی سر و سامانی شهریاسوج-تا فرادست آبشار می‌رسد.
چه بسا که از رنج مادری‌ست که کودک بر گُرده بسته و بار زندگی بر گُرده‌اش، نشسته. شاید هم از مسئولی نالان است که قرار بود متخصص باشد و برای مردمانش، متعهد. نه تخصصی داشت و بالطبع نه تعهدی. غارتگری بود که به یغمای دسترنج پدران رنج کشیده‌ی دست پینه بسته‌ی ایل آمده بود. نامش خادم نبود، خیانت بود. شاید «گِپی گِپو» از آداب ادیب ایل که توسط عده‌ای و عُدّه‌ای نابلد، لگدمال شده و می‌شوند، می‌نالد و شاید هم از نبودِ دید و بازدیدها، از غمِ بدِ بَتر از کرونای انگلیسی -ویروس منحوس کووید نوزده- فراموشی لهجه‌ی ولایت مادری امان آوازه سر داده بود... .
به هر روی، کلام گِپی گِپو، بی حکمت نیست.
به حرمت نام «گِپی گِپو» پرنده‌ی عاشقِ بهار، به شرحی شرحه شرحه از آداب عید نوروز در بویراحمد می‌پردازم تا شاید مرهمی کوچک باشد بر نامهربانی‌ها با فرهنگ این جامعه‌ی عشایری:
بهار است و حُسن بهارانه‌ها با طبع دُرّافشان، به تکرار نامِ گِپی گِپو، دُّرْ  افشان...
 در سرزمین کهگیلویه و بویراحمد با کوچِ چله‌ی «کِچِلو" و چله‌ی «گَپُو»، «شَصْتُم»، «هَفتایم» که هر یک حکایتی زیبا دارند و قصه‌ای پرغصّه؛ سرانجام، چهارشنبه‌سوری، از ره می‌رسد. نَه خسته!...
سوری در زندگی مردمان این سامان از ایران بزرگ است و البت با شور و شعوری.
«چاله گرم کنون» درشب عید، رسمی‌ست رسام. چاله یا اجاق هر بویراحمدی، با «آش کنگری» و «مرغِ تَپنایه» و شکم‌پری از ماهی قزل‌آلای رودخانه‌ی مظلوم تنگ سرخ، گرم است به شکرانه‌ی نعمت. همه دورهم، می‌خورند و می‌آشامند و شکرانه گوی این خوانِ نعمتند. با این باورِ زیبا که تا سال بعد، نورِ چاله و شکر نعمت، نعمتت افزون کند.
روز عید، ایلبانوان با پوشیدن رخت‌های نو و رنگارنگ، رنگی هزار رنگ از طبیعت و فرهنگ مانای این دیار را به نمایش می‌گذارند. جوانان و ایلمردانِ ایل هم، رخت نو می‌پوشند تا شال و قبای نو، عطایی بر خوش بختی باشد و خوش وقتی.
 کودکان و نوباوگان، از صبح زود، دسته‌ای شکل داده و منزل به منزل، شادکامی در دل و دیده اشان منزل کرده است. هریک کیسه‌ای از انواع نُقل و نبات، در دست دارند و نَقل آب نبات دربست.
   همه‌ی ایل، از خرد و کلان، از پیر و جوان راهی، سرای ریش سپیدِ ایل می‌شوند تا بر دست بزرگشان، بوسه بزنند به پاسِ عزت و حرمتِ ایل. پس از عید مبارکی یا همان «سالْ نو مبارک!»
 «وجاغ» یا اجاق هر خانواده‌ای، به دید و بازدید همه‌ی مردان و زنان ایل، روشن می‌شود. بازار عیدی و عید دیدنی و عید دادنی، گرم‌تر از روزهای این گاهِ از سال در سردسیر است.
بزرگ‌تر یا همان «گَفْتَر»های ایل به کوچک‌ترها عیدی می‌دهند. همه دلخوشند و بازار پر صفای خنده و شوخی گرم است به دل خَشی.
شاهنامه‌خوانی، منزلت این عیدانه را دو صدچندان می‌کند. شهنامه خوانان ایل، جمشید جم، کیخسرو و کیقباد را به جامی از هفت لشکر خوانی، به ضیافتِ عید، عیدی می‌دهند.
شاهنامه‌خوانان ایل، ازبرند درسی را که اغلب  مکتب ندیده‌ی آنند.
بزم «هفت لشکر» خوانی تا هفت لشکر به گوش رستم و اسفندیار و سهراب‌های ایل می‌رسد.
ایلمردان که در بزم شاهنامه‌خوانی غصه‌ها بر دل دارند و آتش‌ها در دیده، نام یلان نامی ایرانی را بر فرزندان خود می‌گذارند و چه رسمِ زیبایی‌ست:
تا دلت بخواهد در ایل، کیقباد، کی‌خسرو، سیاوش، آرش، فرود، برزو، فراز، خورشید، گردآفرید، گردآفرین، تهمینه و رودابه می‌بینید. شیرزنان و شیرمردانی، یلانی سراسر یل و پهلوان....
 پس از آن، جشن و میهمانی و رفت و آمد ها و بریز و بپاش‌ها، تا دوازده روز تداوم دارد و تناول؛ به میمنت و مبارکی.
 سیزده به در یا همان «سیزْدَه وَ دَر» روزی‌ست که همه به درند و سیزده، دربه در.
بویراحمدی‌ها مثل همه‌ی مردم استان، «سیزده» را شوم و نحوست روز می‌پندارند و درآن، به در می‌شوند. تا در دل دارستان بلوط، در کنار شاه بلوطی سفره بیارایند و در کنار هم به بزمِ رهسپاری سیزده بپردازند.
در این روز، سرنا نوازِ ایل، «سواربازی» می‌نوازد و «جنگ نامه». دستمال‌بازی و رقص و قهص، نیز به جا و گاهِ خود، محفل آرایی می‌کند.
تا پسین و غروب واپسین سیزده، بازی‌های محلی «گُرنا»، «چِوْکِلی»، «اَلَخْتُر»، «کِلَه رُو وانَک» و... دلشادی می‌آفریند و آزادی؛ جوانانی دلشاد و از دو جهان، آزاد.
با نزدیک شدن غروب، هر شیرزنی و ایلمردی، بار وبنه می‌بندند و رهسپار مال و منزل می‌شوند، تا باز یادآور شوند:
«زن کاری و مِرد کاری، تا شود روزگاری!...»
 پسین است و باز گپی گپو، پرنده‌ی آوازه خوان بهار، بهارانه سر می‌دهد:
" گِپی... گِپو!...
گِپی... گِپو!...
شاید گپی گپو، سال‌هاست که در بهاران، مترنم می‌شود «گَپی گَپو»؛  یا همان کلام بزرگی را:
ایرجا سر بدر آور که امیر آمده است
چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است
چون فرستاده‌ی سیمرغ به سهراب دلیر
نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است...


امید که درحفظ خرده فرهنگ های قوم لر، نوشداروی پس از مرگ سهراب‌های ایل نباشید و نباشیم.
 هشتم فروردین 1400 خورشیدی

سروش درست


کد مطلب: 432491

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/news/432491/گ-پی-گ-پو

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1