یادداشتی از یعقوب درویشیان؛
فلسفه زندگی تا مرگ در انسان
26 آذر 1400 ساعت 23:43
ما تمام زندگیمان مرگ شده است تا جایی که در گورستانها به تفریح میرویم، این نوعی زندگی بیمار گونه است. ما به جایی رسیدهایم که مرتب به عقب میرویم. میراث فرهنگی عزیز است اما ما نباید با گذشته زندگی کنیم. گذشته برای تجربه بردن و استفاده است نه اینکه آن را به زندگی برگردانید و با آن زندگی کنیم و در جابزنیم.
یعقوب درویشیان - افلاطون میگوید: مرگ هدف زندگی است. به مرگ اندیشیدن، بهترین راه برای برتری بر مرگ است. این فلسفهی اشراق است. حملهی هول و هراس در انتهای چهلمین روزِ ریاضت. تجربهی ریاضت و مهار غرایز وخشونت انسان، از آغاز با اسطوره گیل گمش که هراس از مرگ است وقهرمان به جستجوی آب حیات میرود آغاز میشود و حتی اسکندر. فرهنگ زندگی کم کم تبدیل به فرهنگ مرگ میشود. کسانی که به زندگی اعتقاد دارند موفق میشوند. زندگی ما قابل توجه است و بایدبه تمام آن چه به زندگی مربوط است به لحظه لحظهی آن ایمان داشته باشیم.
ما تمام زندگیمان مرگ شده است تا جایی که در گورستانها به تفریح میرویم، این نوعی زندگی بیمار گونه است. ما به جایی رسیدهایم که مرتب به عقب میرویم. میراث فرهنگی عزیز است اما ما نباید با گذشته زندگی کنیم. گذشته برای تجربه بردن و استفاده است نه اینکه آن را به زندگی برگردانید و با آن زندگی کنیم و در جابزنیم. نگاه باید به آینده باشد و امید زندگی به فردا را داشته باشیم، ابزار نو بسازیم و اندیشهی نو داشته باشیم، این هدف مدرنیته بوده است. انسانی آگاه و اندیشمند. انسانی که به آینده نگاه میکند و مقابل او آینده است و برای آینده میاندیشد، انسان موفق و اهل زندگی است.
جهان شرق از رود نیل تا درهی سند، همواره با شیوا پرستی همراه بودهاند. شیوا خدای مرگ است.. همه مرگ ستا هستند و حتی در ایران که آموزههای مانوی داریم از زمان شاپور به طور روز افزون به سمت مرگ کشیده میشویم. بین غرب (یونانیان) و شرق (هندوان) یک تفاوت بنیادی وجود دارد. یونانیان برای شکوفایی زندگی میکنند و مصریان برای خلاصی از شر زندگی.
آشیل به خاطر مرگی زیبا، در جنگ میمیرد، آشیل اصلاً از مرگ استقبال نمی کردو حتی سعی در فرار از جنگ داشت؛ اما در شبی که دوستش کشته میشود عصبانی شده و به جنگ میرود و به دلیل همین تعصب؛ که خصیصهی شرقی است، در شعر شاعران به عنوان قهرمان ستایش میشود.
آشیل در رویارویی با ادیسه میشنود:
میبینم در زمین فرمانروا بودی و در جهان مردگان هم فرمانروای مردگان، و از مرگ به نیکی صحبت میکند و آشیل میگوید: ترجیح میدهم در زمین یک زر خرید بود تا در جهان مردگان یک فرمانروا.
نه تنها از زمان هومر بلکه از زمان سقراط تا رنسانس، غرب و اروپا مرگ ستا بوده اما در زمان رنسانس فرهنگ خود را عوض میکند به خاطر پیشرفت.
هویت چیز ثابتی است و این یک القاء است که برای داشتن ثبات باید مثل گذشته باشیم. ما باید نگاهمان به زندگی باشد. مرگ اندیشی وقتی مانند موتور مارا به آینده هل بدهد خوب است زیرا به ما تلاش میآموزد و تمدنی میآفریند تا جهانی بسازیم که با قدرت به سوی آینده پیشرفت کند نه جهان رخوت و موت.
بابا افضل کاشانی میگوید: بدان که آدمی در کوشش است برای نجات. اکنون برای ما خوف بیشتر از عدم است برای وجود. ما طالب وجودی هستیم که در آن آگاهی و بی خبری نباشدکه اگر بودن، از نجابت عقل است، پس طلب کردن نزدیکتر و آسانتر و تفکر به فراق نفس نزدیکتر بُوَد.
---------------------------------------
اقتباس از: دکتر محمد صنعتی
مرگ تبتی.. مقدمهی یونگ
کد مطلب: 442492