کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

در سوگ فاجعه مینی‌بوس شوشتر؛

مینی‌بوس و دخترک نشاکار

 امین کعبی‌نیا

9 شهريور 1401 ساعت 22:20

دخترک گفت، نگران نباش مادر، صاحب‌کارمان امروز حقوق هفته‌ام را می‌دهد، برگشتنی با هم میریم درمانگاه، می گویند دکتر جدیدی اومده، این بار همه داروهایت را می‌گیرم، به زودی خوب می‌شوی...


 امین کعبی‌نیا: دخترک نشاکار به سرعت از خواب بر می‌خیزد، تند تند کارهای خود را انجام می‌دهد تا به موقع حاضر شود.
برادر و زن برادرش در آستانه در منتظرند، در را می‌زنند!
صدای در زدن داداش خود را می‌شناسد.
داداش اومدم، عروسک پارچه‌ای خود را غرق بوسه می‌کند و آن را کنار بستر مادر مریضش می‌گذارد.
مادر چشم باز می‌کند،
دخترم؛ از برادرت دور نشو، کلاهت را با خودت ببر آفتاب گونه‌های قشنگت را نسوزاند، دخترم، زود برگرد!
از دیشب تا حالا دلم شور می‌زند.
دخترک گفت، نگران نباش مادر، صاحب‌کارمان امروز حقوق هفته‌ام را می‌دهد، برگشتنی با هم میریم درمانگاه، می گویند دکتر جدیدی اومده، این بار همه داروهایت را می‌گیرم، به زودی خوب می‌شوی...
 می‌خواهد برود که نگاهش دوباره به چهره عروسک می‌افتد، عروسک این بار به چهره دخترک زل زده و به طرز عجیبی نگاه می‌کند. دخترک مات و مبهوت، دل رفتن ندارد.
دوباره صدای در زدن داداش افکار دخترک را پراند، خواست برود که نخ کاموای آستین عروسک به انگشت پایش گیر کرد.
دوباره برگشت، عروسک را در بغل گرفت، صورت مادر را بوسید، و زود به سمت در دوید.
کجایی آجی؟ مینی بوس الان حرکت می‌کند، این را برای چه آورده‌ای؟!
دخترک عروسک را سخت به سینه خود چسباند و به سرعت به سمت جاده دوید.
 سر جاده شهرک کوله‌جاز، مینی‌بوس پر از زن و کودک شالی کار در آستانه حرکت بود.
 دخترک کلاه حصیری خود را روی روسریش انداخته بود و بر صندلی تکی مینی بوس کنار پنجره نیمه باز نشسته، عروسک کاموائی‌اش را در بغل گرفته و غرق افکار خود بود.
شاید به این فکر بود که چگونه عروسک را از مزرعه‌دار پنهان کند تا بهانه‌ای برای غر زدن بی امانش نشود.
مینی بوس جاده تنگ و باریک شهرک را پشت سر می‌گذاشت نسیم مرطوب و شرجی امّا خنک سحرگاهی از میان پنجره، صورت دخترک را نوازش می‌داد، چشمان زیبای دخترک سنگین شده و پلک‌هایش روی هم افتاده بود. آنقدر خوابش سنگین شده که متوجه دست اندازهای جاده کمربندی شوشتر نشده بود.
 در عالم خواب کودکانه، متوجه تکان‌های شدید مینی بوس نشد. ناگهان عروسک از دستش افتاد و کلاه حصیری از پنجره به بیرون پرت شد. دخترک وحشت زده بیدار شد، صدای جیغ زنان، ضربه‌های پی در پی و باران تکه‌های شیشه...
سفت به دسته صندلی جلو چسبیده بود و صدا می‌زد داداش، داداش، داداش،
 ای وای خدا، صدای بوقِ وحشت و غرش کامیون می‌آید. کامیون بی امان آهن پاره‌ها را در می‌نوردد...
  لحظاتی بعد پیکر بی جان دخترک کنار عروسک کاموایی زیر تلی از آهن و صندلی‌های خونین پیدا می‌شود.
 


کد مطلب: 452018

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/note/452018/مینی-بوس-دخترک-نشاکار

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1