گوشه ای از راهرو دادسرا تنها کِز کرده بود و قطرات اشک مدام از چشمانش سرازیر می شد وهر از گاهی سرش را از روی زانوی غم زده اش بالا می آورد .از پشت بلورهای اشک نیم نگاهی به در ورودی می انداخت و دوباره سر به جبین و هق هق گریه ای که صدایی شبیه به ناله ی طفلی شیرخوار داشت.
گوشهای از راهرو دادسرا تنها کِز کرده بود و قطرات اشک مدام از چشمانش سرازیر می شد وهر از گاهی سرش را از روی زانوی غم زده اش بالا می آورد .از پشت بلورهای اشک نیم نگاهی به در ورودی می انداخت و دوباره سر به جبین و هق هق گریه ای که صدایی شبیه به ناله ی طفلی شیرخوار داشت.
جو حاکم در دادسرای جنایی برایم طوری است که از چند کیلومتری نرسیده به حیاط دادسرا هوای غم آلود و اندوهناک مردان و زنان نشسته بر نیمکت های فلزی حیاط دادسرا که در چله ی تابستان هم می توان سردی اش را حس کرد آوار می شود بر روح و جانم ،حتی روزهایی که نه به عنوان وکیل دادگستری که در قالب رهگذری حسب اتفاق از آن مسیر عبور می کنم فضای غم آلود و پر استرس منتشر شده در اتمسفر محدوده ی دادسرای جنایی را حس می کنم.شک ندارم که اگر در و دیوارهای ساختمان این مجتمع قضایی زبان سخن داشتند محضر خدا شکایت می بردند که این چه سرنوشتی است برای ما رقم زده ای؟چطور ممکن است در چندصدمتری باغ ارم شیراز و باغ ناری باشی وحال و هوایت مدام بسان شب های کویر وهم انگیز و دلهره آفرین باشد!یقین دارم کاربلدترین متخصصان جغرافیا و هواشناسی نیز در حل این معما در می مانند که چطور ممکن است حال و هوای یک نقطه از شهر که چهار گوشه اش به باغات شیراز منتهی می شود تا به این حد دلگیر و ملال آور باشد هرچند که علت و دلیل این رویداد عجیب در علم توپوگرافی* هیچ جایگاهی ندارد اما حسب تجربه باید گفت در فهم و استدلال بنده و همقطارانم( وکلای دادگستری) که ساعاتی از روزگار خویش را در چنین فضاهایی گذرانده ایم توجیهی منطقی و استدلالی منطبق بر واقع دارد که چیزی نیست جز ارتباط حال و هوای مردم ِشهر بر اتمسفر شهر و تاثیر متقابل این دو بر حال برهم!
در این بین کافی است پدر یا مادر باشی تا با تمام وجود دلیل نگاه سرد ونومید والدین متهمان که سر در گریبان رگه های سیاه موزاییک های حیاط دادسرا را می شمارند و به بخت سیاه فرزندشان ربط می دهند بفهمی! آنجاکه فرزند دلبندشان پابند به پا و دستبند به دست کشان کشان به اتاقی هدایت می شود برای حل معمایی که ممکن است پاسخ معما حبس یا سلب جان شیرینِ کودک گریزپای دیروز باشد که امروز پابندی آهنین به پایش گره خورده آنگاه حاضری تمام دنیا را بدهی برای فرصتی مجدد در تربیت فرزند اما افسوس که دیر شده!
در راهروهای دادسرای جنایی پارادوکس چهرها حکمفرماست. چهره ی پیش از دستگیری و غل و زنجیر شدن متهمان ِقفل شده به نرده ها که با سبیل های از بنا گوش در رفته و زخم های نقش بسته بر صورتشان حاصل شکاف قمه و تیزی که خروجی اش چهره ی غضبناک ایشان شده و چهره ی اکنون ایشان که برخلاف لحظات پیش از بازداشت دیگر خشم و غضبی از آن تراوش نشده بلکه کم مانده به طفل معصومی شبیه شوند که اگرمجال خلوتی فراهم بود ، گودی زخم ها که بسان برکه ی خشکیده ایست سیرآب اشک می شد.
در این دو دهه فعالیت بارها از این دست اشک ریختن ها دیده ام و به کرات شنیده ام که ناظران این صحنه ی دلخراشِ شکستن غرور مردانه ی متهم را به اشک تمساح تلقی کردهاند اما کافی است لحظاتی کنارشان بایستی و سیگاری تعارف کنی تا با اولین کام سیگار سفره ی دل باز کنند،آنگاه خواهی دریافت نه تنها اشک تمساح نریخته بلکه تجربه ی دودهه حشر و نشر با این فضا و اندکی مرور علم جرمشناسی خروجی اش می شود این حکم که غالب آنان که تا دیروز قمه در دست عربده کش کوچه و خیابان ها بوده و امروز دستبند به دست محبوس قانون و ترازوی عدالت هستند می توانستند آنطرف میز بر مسند قضاوت یا این سو تر در کسوت وکالت یا روپوش به تن پرستار بیماری یامعلم دانش آموزی باشند،اینکه ایشان در روزگار کودکی عوض قلم در دستانشان تیزی گرفتند و شوخی شوخی قصه ی لات و اوباشی برایشان جدی شد فارغ از باور به جبر و اختیار انسان دلایل متعددی دارد از رودربایستی با اهل محل و قصه ی پرتکرار کم نیاوردن نزد دوستان و اهل محل تا پر کردن خلاء شخصیتی که با تیزی و عربده پر شده و سرانجام این سرنوشت را رقم زده ، هرچند که ممکن است بسیاری از ایشان در اصل و ذاتشان این کاره نبودند.
با این همه صغری و کبری کردن، منِ وکیل مکلف به حضور در این فضا هستم و حق ندارم آه و ناله کنم بلکه بلعکس باید با صلابت و خوشرو به این فضا وارد شوم، آن هم نه به صرف قرارداد و حق الوکاله که هرچند تومان به قیاس میلیون هم که گرفته باشی به ثانیه ای تحمل آنچه بر روح و روانت آوار می شود نخواهد ارزید بلکه بسیار پیش آمده که حضورت در این سرای اندوه از حیث تکلیفی است بر سرباز عدالت که وکیل تسخیری خطابش می کنند و قرار است با عبارات و کلماتی که از قانون استخراج شده و برمدار استدلال می نشیند سره را از ناسره تفکیک کنی.
در حال و هوای رصد چهره ها و نگاه ها بودم که توجه ام به سه کنج انتهایی راهرو دادسرا جلب شد،جوانی چمباتمه زده گوشه ی دیوار هر از گاهی سر از زانوی غم بر می داشت و چشم به در می دوخت، مدام و یکسره کف دستانش را به زبری کنیتکس دیوار می کشید و مشت گره کرده می کوبید به دیوار گویی زور مشتانش به زمین و زمان نرسیده بود که دیوار بیچاره را آماج ضرباتش می کرد همان دیواری که اگر چندصدمتر انطرف تر آجرهایش خالی شده بود اکنون همنشین عطر بهار نارنج و ناظر رنگ بازی باغ ارم در پاییز هزار رنگ بود،در ذهنم قرمز و نارنجی های باغ ارم را تجسم می کردم که مدیر دفتر بازپرس مربوطه کاغذی با ماژیک قرمز روی در دفتر بازپرس چسباند:بازپرس این شعبه کرونا گرفته پرونده ها عودت می شود کلانتری!لطفا سوال نکنید!
اندوه و ملال فضای جنایی دادسرا کم بود که نگرانی آلودگی هوا از انتشار این ویروس منحوس هم افزون شد،بلا درنگ پا گرفتم تا از راهرو دادسرا دور شوم که حس کنجکاوی و ندای درونی گفت بروم سه کنج دیوار ببینم چشم انتظار کیست که مدام ورودی را رصد می کند!چند قدم مانده به وی مامور بدرقه اش متذکر شد که آقای وکیل نزدیکش نشوید مشکل روانی دارد!دلم لرزید و زانوهایم سست شد،جگرم سوخت برای آن همه ابهت و زیبایی که اینگونه زمین گیر شده بود. نامش آرش بود. نه سیبیل از بنا گوش در رفته ای داشت و نه زخمی بر صورت هرچند که با شنیدن قصه اش دانستم برخلاف چهره اش که عاری از زخم بود،زخم ها بر جان و جگر دارد:
اینا میگن دیوونه هستم،دروغ میگن اصلا عاقل تر از من وجود نداره، شایدم راست می گن ....آهی کشید و اشکی از گوشه ی چشمانش سرازیر شد و گفت: دیوونه ام کردن،بیا بشین الان از در میاد داخل، راه به راه میره اتاق خواب، دوتایی نمیشه بریم داخل کمد، تو برو زیر تخت فقط قول بده چشمات و ببندی و گوش هات و بگیری زشته خجالت می کشم.
که یکدفعه بسان دقایقی قبل مشت گره کرد و دیوار را نوازش داد، رد گره مشت هایش را که گرفتم گودی دیوار جار می زد که با تمام جان و توانش مکرر با هر نگاه به ورودی در که به تصورش ورودی اتاق خوابش هست به دیوار بی زبان مشت می کوبد.درست می گفت دیوانه نبود بلکه دیوانه شده بود یا بهتره بگم دیوانه اش کرده بودند. اینکه مکرر پیام دریافت کنی که همسرت با دیگری است و مدام به خودت بگویی دروغ است و حسادت رقبایی است که چشم دیدن خوشبختی ات را ندارند و بعدتر محتوای پیام ها بشود اعلان ساعت و نحوه ی حضور مردی که ...
با اصرار از مامور بدرقه اش دریافتم که: هر عصرگاه نامحرمی با همسر آرش خلوت می کرده ،چند پیام از خی ناشناس سبب می شود تا آرش جهت کشف حقیقت در کمد اتاق پنهان شود و چند دقیقه بعد ضربات مدام مشت روی گیجگاه زنی خائن می شود علت تامه ی قتل و فرار کردن مردی که اگر می بود با همه ی خباثتش می توانست بشود علت توجیه قتل که در قانون علل موجه ای در قالب قتل در فراش تفسیرش می کنند*
قصه ی آرش حکایتی است که گرچه به ندرت در محافل قضایی و صفحات حوادث روزنامه ها میخوانیم اما عمق درد و رنج این حادثه به حدی است که تصور می کنی پرتکرار ترین رویداد جنایی جامعه است.مجوز قتل در ماده630قانون مجازات اسلامی از پرچالش ترین قواعد حقوق کیفری است.فارغ از مباحث مفصل فقهی-حقوقی پیرامون دلیل وجودی این قاعده که محل و مجال بیانش در این گفتار نیست حسب مستندات موجود همسر آرش که نامش در پرونده به عنوان مقتول قید شده مدت ها با فردی به هویت الف در ارتباط بوده که پرینت پیامک ها وتصاویر ارسالی طرفین در فضای واتسپ وتلگرام موید وجود رابطه ای بود که لااقل در قالب زنای محصنه*تعریف می شد و نتیجه ی منطقی حکم محکمه همانی می شد که آرش با مشت به انجام رسانده بود هرچند که با فرار کردن مسبب اصلی و عارض شدن جنون بر آرش*تنها کسی که در این روند نامیمون محکوم به تحمل رنج بود و زندگی اش را فنا شده می دید آرش بود، همان روز به خودم قول دادم تا آخر پرونده کنار آرش بمانم و از وی در قامت وکیل مدافع دفاع کنم...
وکیل دادگستری
*توپوگرافی همان علم جغرافیاست با گستردگی بیشتر
*قتل در فراش با مقدمات و قیودی عبارت است از اینکه چنانچه مردی زنش را در بستر دیگری ببیند و علم به رضایت همسرش داشته باشد حق دارد هر دو را به قتل برساند=ماده630قانون مجازات
*در قانون مجازات دو عامل تحت عنوان عوامل رافع مسئولیت کیفری(ماده146تا159قانون مجازات اسلامی:اضطرار،اکراه،خواب و... )وعلل موجه جرم(دفاع مشروع،امر آمر قانونی و....=ماده625و625و...قانون مجازات اسلامی)قید شده است که جنون در حالت های متعدد موجب سقوط مجازات (رفع مسئولیت کیفری)یا عدم وقوع جرم (علل موجه جرم)می شود
*ماده221حد زنا را تعریف و ماده225قانون مجازات اسلامی مجازات زنای محصنه را تعریف می کند