افسانه صلح طولانی؛
سناریوهایی مهیب برای پایان جنگ اوکراین
18 فروردين 1401 ساعت 1:17
تهاجم گسترده نظامی روسیه و خسارات مادی و تلفات انسانی ناشی از آن برای بسیاری از تحلیلگرانی که خوشباورانه اعتقاد داشتند سالهای پس از جنگ سرد دوران صلح پایدار بشری است، امری نابهنگام مینماید. نیل فرگوسن، تحلیلگر و نظریه پرداز برجسته روابط بینالملل با انتشار یادداشتی در خبرگزاری بلومبرگ با عنوان «هفت بدترین سناریوها برای جنگ اوکراین» ضمن نقد دیدگاههایی که باور داشتند با آغاز دوران «صلح طولانی»، جهان شاهد جنگهای کمتر و کمخسارتتری خواهد بود، از مخاطرات چنین دیدگاهی پرده برداشته و نتیجه جنگ اوکراین را منوط به یافتن پاسخ به هفت پرسش دانسته است.
دلایل خوبی برای خوش بین نبودن وجود دارد. تاریخ و علوم سیاسی حکم به درگیری طولانی در اوکراین میکنند، حتی اگر در ماه آینده بر سر آتشبس توافق شود. این دانشها سقوط پوتین را شبیه یک سناریوی کم احتمال جلوه میدهند؛ دوره رکود تورمی و بیثباتی جهانی را به سناریویی با احتمال بالا جلوه می دهند؛ و به ما یادآوری میکنند که تضمینی وجود ندارد که جنگ هستهای هرگز اتفاق نیافتد.
به گزارش کبنا، تهاجم گسترده نظامی روسیه و خسارات مادی و تلفات انسانی ناشی از آن برای بسیاری از تحلیلگرانی که خوشباورانه اعتقاد داشتند سالهای پس از جنگ سرد دوران صلح پایدار بشری است، امری نابهنگام مینماید. نیل فرگوسن، تحلیلگر و نظریه پرداز برجسته روابط بینالملل با انتشار یادداشتی در خبرگزاری بلومبرگ با عنوان «هفت بدترین سناریوها برای جنگ اوکراین» ضمن نقد دیدگاههایی که باور داشتند با آغاز دوران «صلح طولانی»، جهان شاهد جنگهای کمتر و کمخسارتتری خواهد بود، از مخاطرات چنین دیدگاهی پرده برداشته و نتیجه جنگ اوکراین را منوط به یافتن پاسخ به هفت پرسش دانسته است.
این مقاله دو بخش توسط اکوایران ترجمه شده که در ادامه آن را میخوانید.
جهان پس از جنگ جهانی دوم نسبت به نیمه اول قرن بیستم یا قرن نوزدهم خشونت کمتری داشت. اما یک دوره طولانی صلح لزوماً دلیلی بر تغییر احتمال وقوع جنگهای بزرگ نیست.
جنگ سرد دوم یا جنگ جهانی سوم؟
پیش از این استدلال کرده بودم که شرایط جهانی کنونی بیش از هر زمان دیگری مشابه دهه 1970 است. وضعیت ما چیزی شبیه به یک جنگ سرد جدید است. ما پیش از این مشکل تورم داشتیم. جنگ در اوکراین مانند حمله کشورهای عربی به اسرائیل در سال 1973 یا حمله شوروی به افغانستان در سال 1979 است. تأثیر اقتصادی جنگ بر قیمت انرژی و مواد غذایی خطر رکود تورمی را ایجاد میکند.
اما اگر به مانند شان مک میکین فرض کنید اکنون سال 1979 نیست، بلکه 1939 است چه؟ البته که موقعیت اوکراین بسیار بهتر از موقعیت لهستان در سال 1939 است. سلاحهای غربی به اوکراین ارسال شده اما پس از تهاجم آلمان نازی آنها به دست لهستان نرسیدند. اوکراین تنها با تهدید روسیه مواجه است، اما لهستان بین هیتلر و استالین تقسیم شد.
بحرانهای ژئوپلتیک سهگانه
از سوی دیگر، اگر جنگ جهانی دوم را با انبوهی از جنگهای مختلف به خاطر بیاوریم، این تئوری محتملتر به نظر میرسد. در این شرایط ایالات متحده و متحدانش باید نه یک، بلکه سه بحران ژئوپلیتیکی را در نظر بگیرند، که همگی میتوانند به سرعت اتفاق بیافتند –درست همانطور که جنگ در اروپای شرقی هم زمان با جنگ ژاپن علیه چین آغاز شد و پس از آن جنگ هیتلر علیه اروپای غربی در سال 1940 رخ داد و در پی آن جنگ ژاپن با آمریکا و امپراتوریهای اروپایی در آسیا در سال 1941 به وقوع پیوست.
حال اگر چین در سال آینده به تایوان حمله کند و جنگی بین ایران و رقبا و دشمنان منطقهایاش که به طور فزایندهای در حال همسو شدناند -کشورهای عربی و اسرائیل- آغاز شود، ممکن است خوب باید شروع به صحبت در مورد جنگ جهانی سوم کرد، و نه صرفاً جنگ سرد دوم.
فاجعه در نزدیکی است؛ تازه در آغاز یک تراژدی بزرگتر قرار داریم؟
اگر به طور جدی خیال میکنید که جنگجهانی سوم نزدیک است، چه احساسی خواهید داشت؟ در نوجوانی، سه گانه سارتر را درباره روشنفکران فرانسوی در آستانه و شروع جنگ جهانی دوم مشتاقانه خواندم. جلد اول این سهگانه «عصر خرد» نام دارد. به خاطر میآورم که مسحور احساس اضطراب وجودی شدم که شخصیتهای داستان را در بر گرفته بود. (به عنوان استعارهای به طور به یاد ماندنی از نیهیلیسم پاریس قبل از جنگ، اولین چیزی که به فکر ماتیو قهرمان داستان از باردار بودن معشوقهاش مارسل رسید این بود که چگونه میتوان سقط جنین کرد) تابستان سال 1938 بود و عذاب قریبالوقوعی همه را فرا گرفته بود.
سال ها بود که آن کتابها را به خاطر نمیآوردم. اما پس از حمله روسیه به اوکراین در 24 فوریه بار دیگر به سراغ من آمدند، زیرا من با لرز آن احساس نزدیک شدن به فاجعه را تشخیص دادم. حتی اکنون، پس از شش هفته جنگ و مقاومت جانانه و قهرمانانه مدافعان اوکراینی در برابر مهاجمان روسی، هنوز نمیتوانم کاملاً از شر این احساس خلاص شوم که این صرفاً شروع یک تراژدی بسیار بزرگتر است.
آخرین باری که در کییف بودم، در اوایل سپتامبر سال گذشته، با استیون پینکر روانشناس هاروارد شرطبندی کردم. من روی این شرط بسته بودم که «تا پایان این دهه -یعنی 31 دسامبر 2029- یک جنگ متعارف یا هستهای حداقل یک میلیون نفر را قربانی خواهد کرد». من مشتاقانه امیدوارم که شرط را ببازم. اما آشفتگی من ناشی از یک اضطراب غیرمنطقی هست و نیست. همانطور که در کییف نشسته بودم و در مورد نیات احتمالی ولادیمیر پوتین و آسیبپذیری اوکراین فکر میکردم، می توانستم شاهد وقوع جنگ باشم. و جنگ در اوکراین سابقه بسیار خونینی دارد.
صلح بیشتر؟
از زمان انتشار کتاب پینکر در سال 2012 با عنوان «فرشتگان بهتر طبیعت ما»، من و او در مورد اینکه آیا جهان در حال صلحآمیزتر شدن است یا خیر بحث کردهایم -بهطور دقیقتر، آیا روند معناداری برای کمتر شدن و کاهش مرگباری جنگ وجود دارد؟ دادههایی که او برای آن کتاب (در فصلهای 5 و 6) استخراج میکند، مطمئناً آن این مسئله را تائید میکند.
پینکر ادعای دوگانه دارد. اول، از حدود سال 1945 یک «صلح بلندمدت» بین قدرتهای بزرگ وجود داشته که به طور قابل توجهی در تضاد با دورههای قبلی درگیریهای مکرر قدرتهای بزرگ قرار دارد. دوم، یک «صلح جدید» نیز وجود دارد که با «کاهش کمی در جنگ، نسلکشی و تروریسم» مشخص میشود که از زمان پایان جنگ سرد بهطور ناگهانی آغاز و ادامه یافته است.
به طور خلاصه، پینکر استدلال می کند که «کاهش قابل توجهی در خشونت اتفاق افتاده است... که ناشی از شرایط سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک است». او حتی پیشبینی میکند که «احتمال وقوع یک دوره خشونتآمیز بزرگ در دهه آینده –درگیری همراه با مرگ 100000 در سال یا یک میلیون مرگ در کل- 9.7 درصد است.» بدیهی است که من معتقدم که احتمال و میزان آن بالاتر از این است.
آمارها کافی نیستند
دانشمندان علوم سیاسی زیادی وجود دارند که با این نظر پینکر موافقند که خشونت در جهان بسیار کمتر شده و بالاخص کمتر مستعد جنگ در مقیاس بزرگ است. مایکل اسپاگات و استین ون ویزل در مقالهای که در جلد اخیر منتشر شده توسط نیلز پتر گلدیچ از مؤسسه تحقیقات صلح اسلو منتشر شده، با استفاده از مجموعه دادهای از جنگهای بین ایالتی و داخلی از سال 1816، تلفات جنگ را به ازای هر 100000 نفر از جمعیت جهان محاسبه میکنند.
او در پژوهش خود یک شکست (انفصال) ساختاری را در سال 1950 شناسایی کردهاند که پس از آن جهان اساساً صلحآمیزتر از یک قرن و نیم پیش از خود شده است. مشکل تمام چنین رویکردهایی (همانطور که پینکر اذعان می کند) واضح است. حتی اگر درست باشد که جهان از سال 1950 کمتر مستعد جنگهای بزرگ شده، اما آمارها نمیتوانند تضمینی برای ادامه این روند باشند.
افسانه «صلح طولانی»
بله، جهان پس از جنگ جهانی دوم نسبت به نیمه اول قرن بیستم یا قرن نوزدهم خشونت کمتری داشت. اما، همانطور که کلوزت می گوید، «یک دوره طولانی صلح لزوماً دلیلی بر تغییر احتمال وقوع جنگهای بزرگ نیست. ... احتمال یک جنگ بسیار بزرگ [به بزرگی جنگ جهانی دوم] همچنان وجود دارد».
به طور خلاصه، خیلی زود است که بگوییم آیا «صلح طولانی» تغییری اساسی را خواهد دید یا نه. ما نمیتوانیم تا زمانی که این صلح تا پایان این قرن ادامه داشته باشد، احتمال وقوع جنگ جهانی سوم را قاطعانه رد کنیم.
یکی دیگر از روشهای تاریخیتر تفکر درباره این موضوع این است که بگوییم با نامیدن این دوران به «صلح طولانی»، جنگ سرد نادیده گرفته میشود که در آن چقدر جهان بیش از یک بار به آرماگدون هستهای نزدیک شد، ان هم فقط به این دلیل که جنگ جهانی سوم -مثلاً در سال 1962 یا 1983- آغاز نشد، که آن هم بیشتر ناشی از ان بود که شانس آورد تا به خاطر پیشرفت بشر. در دنیایی که حداقل دو کشور کلاهک هستهای کافی برای نابودی همه بشریت دارند، صلح طولانی تنها تا زمانی ادامه خواهد داشت که رهبران آن کشورها از آغاز جنگ هستهای خودداری کنند.
نتیجه جنگ در اوکراین منوط به پاسخ به هفت سؤال است. اجازه دهید اکنون پاسخ این سوالات را به روز کنیم.
1. آیا روسها موفق میشوند در عرض دو، سه یا چهار هفته کنترل کییف را به دست و دولت ولودیمیر زلنسکی را ساقط کنند؟
پاسخ این پرسش «هرگز» است.
اگرچه احتمالا کرملین به طور موقت برخی از نیروهای خود را از اطراف کیف خارج کرده باشد، اما تردیدی وجود ندارد که تغییری در برنامهاش صورت گرفته است. در یک جلسه توجیهی در 25 مارس، ژنرالهای روسی ادعا کردند که هرگز قصدشان تصرف کیف یا خارکف نبوده و هدف از حملات در آن مناطق تنها منحرف کردن توجه و تحقیر نیروهای اوکراینی بوده است. هدف واقعی روسیه کنترل کامل بر منطقه دونباس در شرق کشور بوده و هست.
به نظر میرسد این تنها توجیهی برای خسارات بسیار سنگینی است که روسها از زمان آغاز تهاجم متحمل شدهاند. در هر صورت، اکنون خواهیم دید که آیا ارتش پوتین میتواند به این هدف محدودتر دست یابد -یعنی محاصره نیروهای اوکراینی در دونباس و شاید تأمین یک «کریدور زمینی» از روسیه به کریمه در امتداد ساحل دریای آزوف. تنها چیزی که میتوان با قطعیت گفت این است که این روند نسبتا کند و خونین خواهد بود –همانطور که نبرد وحشیانه ماریوپل به وضوح نشان داده است.
2. آیا تحریمها چنان انقباض اقتصادی شدیدی در روسیه ایجاد میکند که پوتین را از دستیابی به پیروزی باز دارد؟
اقتصاد روسیه مطمئناً از تحریمهای غربی ضربه سختی خورده، اما من همچنان بر این عقیدهام که برای پایان دادن به جنگ ضربه سختی به کرملین وارد نشده است. تا زمانی که دولت آلمان در برابر تحریم صادرات نفت روسیه مقاومت می کند، پوتین همچنان ارز کافی برای تامین و حفظ اقتصاد جنگی خود به دست میآورد.
بهترین شاهد برای این امر، بهبود قابل توجه نرخ برابری روبل در برابر دلار است. قبل از جنگ یک دلار معادل 81 روبل بود. پس از تهاجم، نرخ ارز روسیه به 140 سقوط کرد. اما روز پنجشنبه به 81 بازگشت که عمدتاً منعکس کننده ترکیبی از پرداختهای خارجی برای نفت و گاز و کنترل سرمایه در روسیه بود.
3. آیا ترکیبی از بحران نظامی و اقتصادی باعث کودتای کاخ علیه پوتین می شود؟
دولت بایدن روی تغییر رژیم در مسکو حساب باز کرده است. دولت ایالات متحده نه تنها پوتین را جنایتکار جنگی معرفی کرده، بلکه اقداماتی را برای محاکمه متهمان روسی به جنایات جنگی در اوکراین را آغاز کرده است. جو بایدن یکشنبه گذشته در پایان سخنرانی خود در ورشو 9 کلمه برای ثبت درکتابهای تاریخ بیان کرد: «به خاطر خدا، این مرد نمیتواند در قدرت بماند».
برخی ادعا کردهاند که این سخنان باعث دامن زدن بر تنشها میشود. مقامات در ایالات متحده تقریباً به سرعت به دنبال عقبنشینی از آن موضع بودند. اما کل سخنرانی اشاراتی مکرر به فروپاشی دیوار برلین و اتحاد جماهیر شوروی داشت و نقشه نبرد جدیدی را در زمانه ما ترسیم میکرد: «میان دموکراسی و خودکامگی، بین آزادی و سرکوب، بین نظم مبتنی بر قوانین و نظم حاکم همراه با زور وحشیانه». من هیچ شکی ندارم که ایالات متحده (و حداقل برخی از متحدان اروپایی آن) قصد دارند از شر پوتین خلاص شوند.
4. آیا خطر اسقاط، پوتین را به اقداماتی از سر ناامیدی (مثلاً اجرای تهدید هستهای خود) سوق میدهد؟
اکنون این سوال جنبهای حیاتی دارد. به نظر میرسد بایدن و مشاورانش به طور قابل ملاحظهای مطمئن هستند که ترکیبی از جنگ فرسایشی در اوکراین و تحریمهای روسیه باعث ایجاد یک بحران سیاسی در مسکو خواهد شد که مشابه بحرانی است که منجر به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 31 سال پیش شد. اما باید به خاطر داشت که پوتین مانند مستبدان خاورمیانه نیست که در طول جنگ عراق و بهار عربی از قدرت کنار رفتند. او در حال حاضر دارای سلاحهای کشتار جمعی -از جمله بزرگترین زرادخانه کلاهکهای هستهای در جهان و همچنین سلاحهای شیمیایی و بدون شک بیولوژیکی- است.
به نظر میرسد آنها که پیشاپیش و به شکل زودهنگام پیروزی اوکراین را اعلام میکنند، فراموش کردهاند که هر چه در جنگهای متعارف اوضاع برای روسیه بدتر باشد، احتمال استفاده پوتین از سلاحهای شیمیایی -و حتی یک سلاح هستهای کوچک- بیشتر میشود. به یاد داشته باشید که هدف او از سال 2014 این بوده که از تبدیل شدن اوکراین به یک دموکراسی غربگرای باثبات و ادغام در نهادهای غربی -مانند ناتو و اتحادیه اروپا- جلوگیری کند. با گذشت هر روز مرگ، ویرانی و آوارگی، او ممکن است باور کند که به هدف خود میرسد: به جای یک اوکراین آزاد، سرزمینی متروکه بر جای خواهیم گذاشت.
مهمتر اینکه، اگر او باور داشته باشد که هدف ایالات متحده و متحدانش سرنگونی اوست -و اگر اوکراین به حمله به اهدافی در داخل خاک روسیه ادامه دهد، همانطور که ظاهراً برای اولین بار در پنجشنبه شب رخ داد- به نظر میرسد احتمال تشدید مناقشه بیشتر از استعفای فروتنانه او از ریاست جمهوری روسیه باشد.
کسانی که خطر جنگ جهانی سوم را نادیده میگیرند، این واقعیت تلخ را نادیده می گیرند. در جنگ سرد، این ناتو بود که نمیتوانست به پیروزی در جنگ متعارف با اتحاد جماهیر شوروی امیدوار باشد و درست به همین دلیل بود که سلاحهای هستهای تاکتیکی در اختیار داشت تا در صورت لشکرکشی به اروپای غربی، آماده شلیک علیه ارتش سرخ باشند. امروز روسیه هیچ شانسی در جنگ متعارف با ناتو نخواهد داشت. به همین دلیل است که پوتین سلاحهای هستهای تاکتیکی آماده پرتاب در پاسخ به حمله غرب به روسیه را آماده به خدمت دارد و کرملین قبلاً تاکید کرده که چنین حملهای کاملا محتمل است.
در 21 فوریه، نیکولای پاتروشف، دبیر شورای امنیت روسیه، اظهار داشت که «ایالات متحده در اسناد دکترینال خود روسیه را دشمن می خواند» و هدف آن «هیچ چیزی جز فروپاشی فدراسیون روسیه نیست». پوتین در 16 مارس اظهار داشت که غرب در حال انجام «جنگی با ابزارهای اقتصادی، سیاسی و اطلاعاتی» با «ماهیت فراگیر و آشکار» است. سرگئی لاوروف وزیر امور خارجه هم روز دوشنبه گفت: «یک جنگ ترکیبی واقعی و تمام عیار علیه ما اعلام شده » که هدف آن «ویران کردن، در هم شکستن، نابود کردن، سقوط اقتصاد روسیه در کل کشور است».
5. آیا چینیها پوتین را بر سر کار نگه میدارند، البته به شرطی که او با صلح و سازشی که آنها پیشنهاد میکنند موافقت کند؟
اکنون کاملاً واضح است (مخصوصاً از پیامهای داخلی آن از طریق رسانههای تحت کنترل دولت) که دولت چین در کنار روسیه خواهد بود، اما نه به اندازهای که تحریمهای ثانویه ایالات متحده علیه مؤسسات چینی که با نهادهای روسی علیرغم تحریمها معامله میکنند، به کار گرفته شود. من دیگر انتظار ندارم چین نقش میانجی صلح را بازی کند. نشست مجازی سرد روز جمعه بین رهبران اتحادیه اروپا و چین این را تایید کرد.
6. آیا توجهات از بحران منحرف میشود؟
وسوسه انگیز است که بگوییم بعد از چرخه خبری معمول چهار هفتهای محور اوکراین، لحظهای که ویل اسمیت در آخر هفته گذشته در مراسم اسکار به کریس راک سیلی زد، آغازگر چرخش توجهات شد. پاسخ دقیقتر این است که در ماههای آینده، حمایت مردم غربی از آرمان اوکراین با افزایش مداوم قیمتهای مواد غذایی و سوخت، همراه با این تصور نادرست که اوکراین در حال برنده شدن در جنگ است (نه اینکه تلاش میکند تا شکست نخورد)، مورد آزمایش قرار میگیرد.
7. خسارت جانبی چیست؟
جهان با مشکل جدی و و رو به بدتر شدن تورم مواجه است و بانکهای مرکزی به طور جدی پشت این موضوع هستند. هر چه این جنگ بیشتر ادامه یابد، خطر رکود تورمی آشکار جدیتر میشود. این مشکل در کشورهایی که نه تنها برای انرژی و غلات به اوکراین و روسیه متکی هستند، بلکه برای کود نیز که قیمتهای آنها در نتیجه جنگ تقریباً دو برابر شده است، شدیدتر خواهد بود. هر کس معتقد است که این مسائل پیامدهای اجتماعی و سیاسی نامطلوب نخواهد داشت، از تاریخ بی خبر است.
پس از آن چه؟
«پس از آن چه اتفاقی میافتد؟» سوالی است که بارها از من پرسیده میشود. اجازه دهیدی بار دیگر به علوم سیاسی برگردیم، و با مفروضی خوشبینی (که وضعیت کنونی همچون دهه 1970 است، و نه دهه 1940) آغاز کنیم. اکثر جنگها کوتاه هستند. بر اساس پژوهشی در سال 1996، به طور میانگین جنگها بین سالهای 1816 و 1985 فقط 15 ماه به طول انجامید. بیش از نیمی از جنگها (60٪) کمتر از شش ماه و نزدیک به یک چهارم (23٪) کمتر از دو ماه به طول انجامید. کمتر از یک چهارم (19%) بیش از دو سال دوام آورد. بنابراین این احتمال وجود دارد که جنگ در اوکراین نسبتاً زود به پایان برسد.
با توجه به اینکه روسیه حتی برای دستیابی به یک پیروزی محدود در اوکراین با مشکل مواجه است، بعید به نظر میرسد پوتین وارد یک درگیری گسترده تر شود. بنابراین آتشبس، مثلاً در پنج هفته آینده- در اوایل ماه مه - محتمل است، زیرا تا آن زمان روسها یا نیروهای اوکراینی در دونباس را محاصره خواهند کرد و یا شکست خواهند خورد. در هر صورت، آنها باید به سربازان خود استراحت بدهند. روند سربازگیری و جایگزینی تازه آموزش دیدهها در حال انجام است، اما ماهها طول می کشد تا نیروهای جدید برای نبرد آماده شوند.
با این حال، رسیدن به صلح زمان بسیار بیشتری را طلب میکند. با گذشت هر روز از مقاومت اوکراین، به نظر میرسد مواضع سختتر شده است، به ویژه در مورد مسائل سرزمینی (وضعیت آینده نه تنها دونتسک و لوهانسک، بلکه همچنین کریمه). من به خوبی میتوانم آتشبسهایی را تصور کنم که پایدارنیستند، و تلاشهایی برای به دست آوردن قدرت برتر که منجر به درگیریها میشود - و همه این موارد میتواند طولانیتر از آن چیزی شود که پیشبینی میشود. این همچنین به این معنی است که تحریمها علیه روسیه ادامه خواهند داشت، حتی اگر سختتر نشوند.
این نتیجه گیری با ادبیات قابل توجهی در مورد مدت زمان جنگ مطابقت دارد. برانیسلاو اسلانچف در سال 2004 نوشت: «زمانی که قابلیتهای دو طرف نزدیک باشد، انگیزهها برای به تأخیر انداختن یک توافق پایدار کاسته شده و جنگها طولانیتر خواهند شد».
چه چیزی می تواند مانع از چنین «صلحی که صلح نیست» طولانی شود، که آنقدر خشونتآمیز است که نمیتواند به عنوان «نبرد منجمد» -مانند وضعیت روسیه در مولداوی و گرجستان- شناخته شود؟ شاید بایدن خوش شانس باشد و پوتین توسط اعضای ناراضی نخبگان سیاسی روسیه و مسکونشینان گرسنه سقوط کند. اما من روی نتیجه آن شرطبندی نمی کنم. (در هر صورت انقلاب روسیه برای ما بهتر بود یا برای چین؟ سقوط صدام حسین برای ما بهتر بود یا برای ایران؟)
سقوط پوتین مطمئناً احتمال صلح پایدار در اوکراین را افزایش میدهد. با این حال، اکثر جنگها توسط همان رهبرانی که آنها را آغاز میکنند، پایان مییابد. تغییر رژیم در طی کمتر از یک چهارم جنگها اتفاق میافتد و رهبرانی که مداخلهای در شروع جنگ نداشتهاند تنها در 14 درصد از درگیریها به قدرت میرسند.
امیدوارم شرطم را با استیون پینکر ببازم. امیدوارم جنگ در اوکراین به زودی پایان یابد. امیدوارم پوتین به زودی برود. امیدوارم هیچ سلسلهای از درگیریها وجود نداشته باشد که به دنبال آن جنگ در اروپای شرقی با جنگ در خاورمیانه و جنگ در شرق آسیا همراه شود. مهمتر از همه، امیدوارم در هیچ یک از نقاط درگیری در جهان، کسی به سلاحهای هسته ای متوسل نشود.
اما دلایل خوبی برای خوش بین نبودن وجود دارد. تاریخ و علوم سیاسی حکم به درگیری طولانی در اوکراین میکنند، حتی اگر در ماه آینده بر سر آتشبس توافق شود. این دانشها سقوط پوتین را شبیه یک سناریوی کم احتمال جلوه میدهند؛ دوره رکود تورمی و بیثباتی جهانی را به سناریویی با احتمال بالا جلوه می دهند؛ و به ما یادآوری میکنند که تضمینی وجود ندارد که جنگ هستهای هرگز اتفاق نیافتد.
بیپروا جنایتکار جنگی خواندن پوتین و برکناری او از قدرت، خطر استفاده از سلاحهای شیمیایی یا هستهای در اوکراین را افزایش میدهد. و اگر در قرن بیست و یکم یک بار از سلاحهای هستهای استفاده شود، میترسم که دوباره مورد استفاده قرار گیرد. پیامد آشکار جنگ در اوکراین این است که بسیاری از کشورها در سراسر جهان به دنبال سلاحهای هستهای خود خواهند بود. زیرا هیچ چیز به وضوح ارزش آنها را به اندازه سرنوشت اوکراین نشان نمی دهد که در سال 1994 آنها را در ازای تضمینهای بیارزش تسلیم کرد. دوران عدم اشاعه به پایان رسیده است.
کد مطلب: 446639