تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۲۰
کد مطلب : ۴۱۰۴۱۸
گفتوگو با حسن غفاری عکاس برتر کهگیلویه و بویراحمد؛
برای عکاسی به دنیا آمدهام / عکاسی برای من بهانهای است برای حرکت و تلاش
۱
کبنا ؛
---------------------------------------------------
گفتوگو: امراله نصرالهی، مرتضی غفاری
حسن غفاری، عکاس شناخته شدهای است که در زمینهی عکاسی مستند اجتماعی کار میکند. نزدیک به سی سال است تلاشهای هنرمندانهی خود را بر زندگی عشایر ایران متمرکز کرده و در این مدت آرشیو غنی و پرباری را از آداب و رسوم، پوششها، و شیوههای زندگی عشایری و مردمی که زندگیشان به طبیعت وابسته است فراهم نموده است. آرشیو عکسهای او میراث گرانبهایی برای مطالعات و تحقیقات مردمنگاری محسوب میشود. فرصتی به دست آمد که پای صحبتش بنشینیم. او متولد یاسوج است و در رشتهی عکاسی از دانشگاه هنر فارغالتحصیل شده است.
قبل از هرچیز میخواهم نظرتان را درباره کاری که بیش از دو دهه است انجام میدهید بدانیم. اینکه به عنوان یک عکاس کولهپشتی را برمیدارید و به جستجوی چیزها، مکانها و یا موضوعات مردمی میروید. چه احساسی از این کار خود دارید؟
زندگی انسان از نقطهای آغاز میشود و در نقطهای هم خاتمه پیدا میکند. ما برای پرکردن فاصله بین این دو نقطه احتیاج به بهانههایی داریم تا به زندگیمان معنا ببخشد. در عین حال، هم به تعهدات اجتماعی و هم به دلمشغولی های شخصیمان پاسخ بدهد. عکاسی برای من این فاصله را پرمی کند و بهانهای است برای حرکت و تلاش. هر وقت تصمیم میگیرم وسیلههایم را جمع کنم و به سفرعکاسی بروم احساس میکنم اصلاً به همین خاطر به دنیا آمدهام. احساس میکنم کار مفیدی انجام میدهم. برای همین احساس زنده بودن و ارزشمند بودن دارم.
به نظرتان کاری که میکنید چقدر به گردشگری شبیه است؟ یک گردشگر با هدف دیدن، مکاشفه، لذت بردن و یا تجربهی هیجان از طریق گردش و مسافرت، بر روی زمین در حال حرکت است. ظاهر کاری که میکنید خیلی با آن مشابه است. خودتان چه فکر میکنید؟
قرارگرفتن در مسیرهای ناشناخته و نادیده، و رفتن به سوی آدمها و مکانهایی که با آنها رابطههای نسبی و سببی ندارید وضعیتی مشابه با گردشگری است. گردشگر معمولاً برای لذت بردن از چیزهای تازه و نادیده سفر میکند و عموماً به جزئیات متمرکز نمیشود اما من در موقعیت یک عکاس مستند اجتماعی و مردم نگار برای تفریح و لذت به سفر نمیروم. درست است که از سفر لذت هم میبرم اما بهعنوان عکاس همهی جزئیات زندگی مردمی که به سمت و سوی شان میروم ماندن در کنارشان و تجربهی وضعیتی که در آن هستند و درک تعریفشان از زندگی مهم است. و در نهایت اینکه دیگران را هم در مشاهدات خودم سهیم کنم.
دربارهی کاشفان جغرافیا و نیز زیست شناسانی که با هدف کشف واقعیتهای تازه بر روی زمین در حرکتاند، چطور؟ آنها نیز سعی در کاوش و ثبت واقعیتهای مهم در زمین دارند. یعنی عکاسی از نوعی که شما انجام میدهید به یک کار هنری مثل نقاشی شبیهتر است یا به چنین فعالیتهای غیرهنری؟
کاری که من میکنم به علوم اجتماعی نزدیک تراست تا به هنر. یک عکاس مستند اجتماعی از هنر و آموختههای هنری برای بهتر عکاسی کردن استفاده میکند. دغدغهی من در عکاسی معطوف به برداشت و نگاه صرفاً هنری به موضوعات نیست. برای من چیزی که در فضای زندگی هست و از پشت دوربین میبینم به عنوان واقعیت مهمتر از اجرای هنری است. بسیار اوقات این واقعیت لحظات گذرایی ست که اتفاق می افتد و تمام میشود ولی من با دوربینم بخشی از آن را ثبت و نگهداری میکنم. از عکس بهعنوان حافظه تاریخ یاد میشود زیرا اطلاعات زیادی را در مورد مکانها و انسانها و شرایط زیستیشان برای همیشه ثبت و نگهداری میکند.
فرض کنید برای نشان دادن چیزی به مخاطب، دو راه وجود دارد. نخست اینکه او را به مکان مورد نظرتان ببرید و اجازه دهید او خود از یک واقعیت موجود بازدید کند. دوم این که عکسهایی را از آن موقعیت به او نشان دهید. به نظرشما در هر یک از راهها، نتیجه چقدر ممکن است با همدیگر تفاوت داشته و با آنچه از موضوع در ذهن خودتان بوده است فرق داشته باشد؟
یکی از کاربردهای عکاسی، معرفی سرزمینهای ناشناخته است. سفر کردن برای همه به سادگی میسر نیست. سفر کردن سخت، پرهزینه و وقت گیراست. امروزه از طریق عکاسی مردم میتوانند خیلی سریع و بدون درگیر شدن با زمان و صرف هزینه از موضوعات و مکانها مطلع شوند. در رویارویی با هر واقعیتی هرکس میتواند نظر شخصی خودش را داشته باشد و مسلماً به سمت دلمشغولی ها و علاقههای شخصی خود حرکت کند. ممکن است نگاهش به واقعیتها با نگاه ما همسو نباشد و برداشتهایش با ما متفاوت باشد. اما وقتی ما عکاسی میکنیم و نتیجه را به دیگران عرضه میکنیم به نوعی خط و مسیر ذهنی خودمان را برای آنها ترسیم میکنیم. من در عکاسی، با توجه به ارتباطی که موضوعات کارم با علوم اجتماعی و انسان شناسی دارد بسیار سعی میکنم تا آنجا که ممکن است به واقعیتها وفادار و صادق باشم و با امانت داری اطراف و لحظات زندگی دیگران را ثبت و ضبط کنم. میکوشم سؤالهای بی جواب کمتری در ذهن بینندگان عکسهایم باقی بماند.
تصویر جلد کتابهای حسن غفاری
شیوه و تکنولوژی تهیه فیلم وعکس بسیار به هم شبیه است. از طرفی نتیجه عمل عکاسی و نقاشی به یک صورت است. یعنی تصویری دوبعدی که بر روی صفحهای نقش میبندد و قابل تماشاست. بنابراین اینطور به نظر میرسد که عکاسی از نظر شیوهی انجام به سینمای مستند و از نظر اثر تولید شده به نقاشی شبیه است. نظر شما چیست؟
درست میفرمایید. فیلم و عکس شباهتهایی به هم دارند. اصلاً سینما فرزند عکاسی است ولی از نظر نوع مواجهه با زمان کاملاً متفاوتاند. عکاسی زمان را متوقف میکند ولی فیلم و بهعبارتی سینما تداوم زمان را ثبت و نمایش میدهد. سینما یک کار گروهی است و به گرافیک، ادبیات، موسیقی و خیلی رشتههای دیگر وابسته است ولی عکاسی یک هنر فردی است. سینما بسیار بیشتر از عکاسی نیازمند تکنولوژی است. از طرف دیگر عکاسی در ابتدا بسیاری از داشتههایش را از نظر زیبایی شناسی از نقاشی وام میگرفت ولی بعداً به استقلال رسید تا جایی که نقاشان و بخصوص سوررئالیست ها از آن بسیار تأثیر گرفتند. میتوان گفت که عکاسی محصول نیاز نقاشان به خلق تصویری مطابق واقع در کوتاهترین زمان ممکن و همکاری نقاشان با مخترعین بود. هرچند بعد از پیدایش عکاسی بین نقاشان و عکاسان رقابتهای شدیدی درگرفت و نقاشان احساس کردند که فضا بر آنها تنگ شده و به زودی عکاسی جای نقاشی را خواهد گرفت. اما در نهایت عکاسی و نقاشی روی هم اثر گذاشتند و از دل آنها دیدگاههای هنری تازهای به وجود آمد. در ابتدا عکاسی از نقاشی الگو میگرفت اما در نهایت از آن پیشی گرفت. موضوع فیلم قدری متفاوت است و اجزا و عناصر بیشتری نظیر صدا، حرکت، دیالوگ و… دارد و عکاسی در اغلب این جنبهها برای بازگویی داستانها نسبت به فیلم ناتوان است. در نتیجه بحثی به عنوان «مجموعه عکس» ایجاد شد تا از طریق قرارگرفتن عکسهای مختلف در کنار هم روایتگری کند. از این رو میتوان مجموعه عکس را نتیجه تأثیر عکاسی بر سینما دانست.
شما یک عکاس مستند اجتماعی و مردم نگار هستید. عکسهای زیادی دارید که بدون دستکاری همطراز نقاشیهایی بسیار باارزش به حساب میآیند. مانند عکس زنی که توبرهای مقابل صورتش گرفته که نقش چهره زنی روی آن است. اینها عکسهایی بسیار هنرمندانه هستند و ظرفیت زیبایی شناختیشان بر کیفیت مردم شناسانه و یا ارزش مستندنگاری شان میچربد. زیبایی و ارزش این عکسها به سبب زیبایی محیط زندگی عشایر نیست و چیز برساختهای متفاوت از مساله مردمان این سرزمین و آن سرزمین است. در اینجا ما با زیبایی محیط و یا طبیعت سروکار نداریم. بلکه با تصویری زیبا و یا هنرمندانه سر و کار داریم که خود به خود زیبا و تاثیرگذار است.
همینجا بگویم که تعاریفی سنتی از عکس وجود دارد که شاید با معیارهای امروزی تعاریف درستی نباشد. این تعاریف بیشتر در گذشته رایج بود اما هنوز هم کسانی که نگاه عوامانه به عکس و عکاسی دارند از چنین تعاریفی استفاده میکنند. مثلاً وقتی میخواهند از عکسی تعریف کنند به عکاس میگویند چه عکس خوبی، مثل نقاشی است؛ و یا می گویند چه عکس خوبی، با چه دوربینی گرفتهاید؟ چنین تعابیری به معنای نادیده گرفتن شعور و ذهنیت خلاقانه عکاس است. اینکه خوبی عکسی را در مشابهت آن با تابلوی نقاشی بدانیم یعنی عدم شناخت عکاسی و یا خوبی آن را با نوع دوربین و ابزار کار بسنجیم مثل این است که به یک شاعر بگوییم چه شعر خوبی، با چه خودکاری آن را نوشتهاید؟ حالا برویم سر حرف شما. در بسیاری از موارد فضاها و موضوعاتی که روبروی ما قرار میگیرند، جدا از چیزی که برای خودشان هستند بهانهای برای تولید یک اثر هنری میشوند. در این لحظات ما از واقعیات و عناصر محیطی استفادهای غیر از آنچه هستند میکنیم. درواقع ارزشهای درونی آنها را درک کرده و در قالب عکس یا هر اثر هنری دیگری بازتولید میکنیم. چنین آثاری دارای ارزشهای زیبایی شناختی است. در مورد عکاسی این کار میتواند هم با انتخاب یک زاویه دید خاص در محیط بکر و دست نخورده بومی صورت بگیرد و در اتاق کار و از طریق رایانه تکمیل شود. گاهی وقتها ظرفیت هنری یک عکس به زیبایی ظاهری و ترکیببندی بصری آن محدود میشود؛ مانند بسیاری از عکسهای ایلات و عشایر و مناظر که در کارت پستالها میبینیم. گاهی وقتها نیز مفهومی بسیار فراتر از چیزهای درون خود عکس قابل درک و کشف شدن هستند و اثری که عکس در ذهن مشاهدهگر میگذارد، به موضوعات عینی درون عکس محدود نمیشود. به صور کلی وجود این دوگانگی مستند -زیباییشناختی درباره کارهای من طبیعی ست چون، دانشآموخته دانشگاه هنر هستم که سراغ موضوعات مرتبط با انسانشناسی تصویری رفتم. بنابراین در حالی که اصرار دارم مجموعه کارهایم به عنوان آثاری مستند و مردم نگارانه دیده شوند، نمیتوانم انکار کنم که ظرفیتهای هنری نیز در کارهایم وجود دارد.
به نظر شما تا چه حد دستکاری کردن عکس مجاز است؟
میتوان گفت عکاسی یک دروغ بزرگ هست که باورش کردهایم. به عنوان مثال ما که دنیا را سیاهوسفید نمیبینیم اما شاهد تولید عکسهای سیاهوسفید زیادی هستیم. یا زوایه دید ما ۱۸۰ درجه نیست. چشم ما قدرت دید یک لنز تله قوی را ندارد. ولی ما عکسهایی را میبینیم که با چنین لنزهایی گرفته میشود و زوایا و پرسپکتیوهایی را ثبت میکند که در محدوده و توانایی دید طبیعی ما نیست. اینها بر خلاف عادات بینایی ماست، اما ما آن را میپذیریم و قبولش میکنیم. در عکاسی مستند، اصل بر وفاداری و صداقت است. یعنی کمترین دخل و تصرف را هنگام عکسبرداری در موضوع و محیط داشته باشیم. عکاس حکم واسطهای را میان موضوع و مخاطب پیدا میکند. در این جا بی طرفی و بی غرضی یک اصل مهم است. دستکاری کردن عکس میبایست در حد تنظیم منطقی رنگ عکس و کادربندی و اصلاحات جزئی که به موضوع و مفاهیم و احساسات درون عکس صدمهای وارد نسازد. یعنی سندیت آن را مخدوش نکند. اما اگر عکاس ذهنگرایی هستیم و بر اساس تخیل کار میکنیم، تا بینهایت مجاز به تغییر و دستکاری کردن در عکسها هستیم. چون این تصویر نهایی در ذهن قرار است ساخته شود و عکس صرفاً ماده خام اولیه ایست که قرار است زمینههای رسیدن به آن تصویر نهایی را فراهم سازد. انبوهی از روشهای مونتاژ و تصویرسازی امروزه مورد علاقه عکاسان و هنرمندان است و ما آن را تحت عنوان فتوآرت میشناسیم.
شما در عکاسی فردی بیاعتنا به ارزشهای شخصی خود و یا قضاوتهای اخلاقی-ذهنی تان به نظر میرسید. یعنی با نگاهی غیرجانبدارانه همانچه را که هست، خوشایند و ناخوشایند ثبت میکنید. این شیوه باعث میشود از یک سو بیننده بی واسطه با واقعیت مواجه شود. این برای مخاطب بسیار ارزشمند است. اما از سوی دیگر خودتان را از انتقال احساسات و اندیشههایتان به دیگران محروم میکنید. از این بابت بسیار از آنچه در سایر هنرها و بویژه ادبیات میگذرد فاصله دارید. عکاسی مستند که سراسر وفاداری به واقعیت و فداکاری در سانسور باورهای عکاس است. دستمزدی هم که بابت آن دریافت نمیکنید و هزینههای آن را شخصاً میپردازید. این کار چه لذتی برای شما دارد که چنین پیگیر سالهاست آن را ادامه میدهید؟
ما در عکاسی مستند درصد کمی از اندیشه و احساسمان را برای برداشت آزاد و ایجاد دگرگونی در واقعیتها به کار میبریم. در نتیجهی همین موضوع من شخصاً به میزان بسیار زیادی در زمان عکاسی و ارائهی اثر دچار خودسانسوری میشوم و به چرایی وقوع رخدادها و چگونگی موضوعات وارد نمیشوم و قضاوت را به ببینده عکس واگذار میکنم. بخصوص که بیننده امروزی سواد تصویری رشد یافتهای دارد و به خوبی از عهده درک تصویر و کشف حقایق آن بر میآید. برای عکاسی مستند اجتماعی مساله ی بی طرفی و امانت داری بسیار ضروری ست و من همیشه سعی کردهام فراتر از دیدگاه فردی و قوم و قبیلهای به عکاسی بپردازم. هرچند گاهی موضوع عکاسی محدود به یک قوم و سرزمین خاص میشود، اما این صرفاً به معنای تعریف مکانی یک پروژه عکاسی ست و به جانبداری، یا تعلق و تعصب نسبت به منافع و یا ارزشهای خاص یک گروه اجتماعی خاص متمایل نیست. سوای این از بسیاری از بحرانهای طبیعی و اجتماعی نظیر زلزله، سوانح، درگیریهای قومی و… عکاسی نمیکنم، چون فضای ناآرامی بر ذهن و روحم سایه میاندازد و دچار بههمریختگی فکری میشوم. البته برای عکاس حرفهای این یک ایراد است و خود نیز با کمال میل آن را قبول دارم. شما سالهای سال از عشایر ایران عکاسی کردید و در نتیجه بسیاری از واقعیات زندگی عشایر کشور را در بیش از دو دهه ثبت کردهاید. موضوعات مهم بسیاری چون مکان سکونت، مسیرهای حرکت، شیوههای معیشت، آیینها و ارزشهای فرهنگی، دستاوردهای مادی و ریختشناسی چهرهی مردمان عشایر در این پروژه طولانی مدت توسط شما ثبت و ماندگار شده است. اما آیا احتمال دارد چیزهای مهم دیگری نیز در این میان از قلم افتاده باشند؟ نخستین مساله ثبت روانشناسانه و واکاوی فردگرایانه از مردمان عشایر است و رفتارهایی ست که آنها در خلوت خود داشتهاند. سالها بعد و در صورت از میان رفتن کامل زندگی مردمان عشایر، این پرسش در ذهن نسلهای جوان طرح خواهد شد که مردم عشایر در درون خود چگونه آدمهایی بودند؟ در حریم خصوصی خود چگونه رفتار میکردند؟ عشق، نفرت، دوستی، دلتنگی و بیان احساسات در آنها چگونه رخ مینمود؟ واکنش ذهنی و روانی آنها با موضوعات زندگی چگونه بوده است؟
از همان اوائل پیدایش عکاسی در ایران، یعنی از دوران قاجار بودهاند عکاسانی که نسبت به زندگی مردم علاقه نشان دادهاند. مثلاً خود ناصرالدین شاه در سفرهایش عکاسی میکرد. از درباریان و حرمسرا عکس میگرفت و در برخی موارد دستور به عکاسی میداد. یا آقای آنتوان سوریوگین در مناطق ترک نشین، کردنشین و لرنشین در آن سالها با آن دوربینهای سنگین عکاسی کرده است. همچنین در نیم قرن اخیر آقای نصرالله کسرائیان، محمدرضا بهارناز، فرهاد ورهرام، امیرعلی جوادیان و… به ثبت زندگی مردم ایلات وعشایر کشور پرداختهاند، عکاسان زیادی در محدوده جغرافیایی شهرستان خودشان به زندگی مردم بومی خود پرداختهاند و خیلی هم زیبا و موفق عمل کردهاند. خب، من به واسطهی دارابودن روح عشیرهای و بزرگ شدن در فضاهای عشایری، وقتی وارد فضای دانشگاهی شدم عکاسی را از طوایف ایل بویراحمد شروع کردم و رفتهرفته جغرافیای موضوعی عکاسی از ایلات وعشایر را گسترش دادم. در طول این روند با تعاریف علوم اجتماعی هم آشنا شدم.
ما در بسیاری از مواقع با لطفی که سازمان امور عشایر داشتند و یا به بهانه انجام کارهایی که برای برخی مراکز انجام میدادیم، در طول مسیر خود در سراسر کشور به سوی عشایر گریز میزدیم و شروع به عکاسی از آنها کردیم. گاهی وقتها نیز اختصاصاً برای عکاسی از عشایر به سویشان روانه میشدم. عکاسی فعالیتی پرخرج، پرهزینه و وقت گیر است و وقتی این کار با مسافرت همراه میشد، سختی کار دوچندان میشد. بسیاری از عکاسان بزرگ دنیا که در کار حرفهای خود موفق هستند، در زمینه امرارمعاش و امکانات و خدمات از سوی مراکز مشخصی حمایت میشوند، اما متاسفانه در کشور ما آن طور که شایسته است این حمایت صورت نمیگیرد و معمولاً عکاسان با تکیه بر عشق خود به این کار و هزینه شخصی کار خود را پیش میبرند. البته ما عکاسان دوران خودمان هستیم. با علایق و سطح آگاهی زمانه خودمان عکاسی میکنیم. قبل از ما این کار شده و بعد از ما هم ادامه خواهد داشت. این یک پروژه تمام ناشدنی ست، زیرا تغییرات در بافت اجتماعی و شیوههای زیست و رفتارهای انسانی همیشه وجود دارد و ضرورت عکاسی را مدام بازتولید میکند. این یک پروژهای در حال تکمیل شدن است. در آینده نیز با تغییراتی که در مکان زندگی و ساختار زندگی مردم عشایر و روستاییان و شهروندان رخ میدهد، موضوعات دیگری مورد عکاسی قرار خواهند گرفت. این که عکسهای من روانشناسانه نیست و امکان واکاوی مسائل فردی مردمان را میسر نمیکند اینطور نیست. هر تصویری و هر نشانهای از منظر روانشناختی قابل تحلیل است. این که این مردمان چرا این گونه لباس میپوشند چرا اینگونه رفتار میکنند آداب و سنن آنها دارای چه معنایی است و بسیاری سؤالات دیگر از منظر روانشناسی قابل تحلیل است و پاسخ آنها را نیز روانشناسی میدهد. من با عکسهایم وظیفه ثبت و ماندگار کردن آنها را در حد توان خودم به انجام رساندهام. وظیفه عکاس نیست که عکسهای روانشناسانه بگیرد. او باید کار خودش را انجام دهد. روانشناسی بعداً میتواند از منظر اجتماعی آنها را تحلیل کند و نتیجه بگیرد.
گنجینه عکاسی شما از عشایر ایران وقتی به موضوع «زن» میپردازد، نسبت به آنچه در گذشته وجود داشت یک منبع کم نظیر و پربار به نظر میرسد. اما در همین گنجینه وسیع، رد زنان از جایی محو میشوند و مخاطب ناشناس متوجه میشود که از جایی دیگر هیچ چیز دربارهی آنها نمیداند. شاید برای ما که خود در فرهنگ عشایری و روستایی متولد شدهایم و با ظرافتهای آن آشنا هستیم چنان خلائی احساس نشود. ما از عکسهای عمومی و… خود به زندگی خصوصی آنها پی میبریم. اما میلیونها مخاطب ناشناخته در دهههای آتی مخاطب گنجینه عکسهای شما خواهند بود. چه راهی وجود داشت که جهان پنهان این زنان برای ابد از صفحه روزگار محو نگردد و تاریخ آنها را نیز پا به پای مردان به یاد آورد؟
عشایر در ایران دارای نظام طبقاتی مشخص و سلسله مراتب ایلی معینی است و از بابت مساله جنسیت نیز مرد در حاکمیت آن قرار دارد. غالباً مصداقهای عینی نرسالاری را در فضاهای عشایری میبینیم. در ایلات ایران وضعیت زنان به مانند جوامع پیشرفته دنیا و یا خیلی از کوچ روهای دیگر دنیا که زن و مرد در کارها مشارکت میکنند نیست و بسیاری از مشاغل و کارهایی که مربوط به زنان است کاملاً تعریف شده و محدود است. کارهایی مثل آب آوردن از چشمه، نان پختن، ریسندگی، دوشیدن دام و موارد دیگر صددرصد کار زن است. البته در برخی طوایف و اقوام تفاوتهایی در نوع کارها وجود دارد، مثلاً در برخی از ایلات و طوایف ریسندگی و جمع آوری هیزم کار مردها میباشد، به خصوص زمانی که هیمههای درشت مورد نیاز باشد، اما بازهم این فعالیت تعریف شده و اختصاصی برای یک جنس مشخص است. یا امروزه به واسطه مکانیزه شدن زندگی عشایر، تأمین آب یه عهده مردان سپرده شده است. دلیل اینکه در عکسهای گرفته شده در عشایر آن طور که بایسته است به زنان پرداخته نشده این است که زنان عشایری در چهارچوبی معین رشد میکنند و بزرگ میشوند. نوآوری در زندگی برای آنها به کندی صورت میگیرد زیرا مسائل آنان در لفاف باورهای ایدئولوژیک و شرعی پیچیده شده است. مالکیت مردانه و مبحث غیرت مردانه سدی است برای پرداخت عمیقتر به مسائل آنان.
اگر دقت کنیم پوشاک زنان بیشترین مقاومت را در تغییرات مدرن امروزی داشته است. زن عشایری اولین فردی ست که بیدار میشود و به فعالیت روزانهی مرتبسازی، دوغ زدن و بهپا کردن آتش، فراهم کردن صبحانه، روانه کردن گوسفندان به کوه ودشت، مقدمات ناهار و بعد از آن هم دوشیدن دام، شام شب و انداختن رختخواب برای بچهها میپردازد و در نهایت آخرین فردی ست که به خواب میرود. به همین خاطر زنها یکی از موضوعات جدی عکاسی در عشایر هستند. آنها در کنار فعالیت سنگین روزانه به کارهای جانبی مثل صنایع دستی هم مشغول میشوند. در طول تاریخ زنان زیادی در این فضاها دارای قدرت نفوذ و اقتدار در خانواده و طایفه بودهاند و رفتارهای خان منشانه داشتهاند. لباسهای زیبا و فاخر زنان همیشه توجه عکاسان را جلب میکند. نقش ساختاری در مدیریت زندگی، پوشش سراسر رنگ و زیبا و فعالیت روزانه سبب میشد که سهم عمدهای در گرایش عکاسی از عشایر داشته باشند. با گذشت زمان زنان به ارزش وجودی خود بیشتر پی بردند و اجناس ارزان قیمت چینی نیز به وفور در دسترس قرار گرفت، آنها کاروتلاش کمتری را نسبت به گذشته میکنند و با تکنولوژی و دنیای مجازی ارتباط برقرار کردهاند و در تلاشاند همچون دیگران در زندگی فردی و جمعی تغییر ایجاد کنند. امروزه در بسیاری از ایلات و عشایر ما شاهد حضور افاغنه و چوپانهای اجارهای هستیم که کارها را انجام میدهند و جمعیت زنان کمتر به چشم میآیند. بسیاری از عکاسان از این وجه از زندگی زنان عشایر عکاسی کردهاند اما همانطور که گفتیم ورود به حریم خصوصی زنان محدودیتهای زیادی دارد. به همین دلیل جنبههای خصوصیتر زندگی آنان کمتر ثبت و ضبط شده است. این نقصان محدود به عکسهای من نیست بلکه در تمامی شئونات فرهنگی و اجتماعی جامعهی ایرانی وجود دارد. نه تنها هنرمندان بلکه جامعهشناسان، روانشناسان، سیاستمداران و… نیز گرفتار این معضل هستند.
ما عکسهای بسیاری میبینیم که مردان در حال اصلاح صورت، پوشیدن لباس، کشتی گرفتن، خندیدن و رقصیدن و یا استحمام کردن هستند. هیچکدام از این عکسها مغایرتی با فرهنگ بومی ندارد. اما در مورد زنان اینطور نیست. به نظر شما بخشهای خصوصی و آنچه که امروز از زندگی زنان غیرقابل نمایش است برای آیندگان و زمانی که یا شیوههای زیستی امروز عشایر از بین رفته و یا کلاً تغییر کرده است چگونه باید حفظ شده و از گزند فراموشی نجات داده شوند؟
خب، این واقعیتی ست. همانطور که گفتیم محدودیتهای فرهنگی بسیاری در مورد زنان در تاریخ و سرزمین ما وجود داشته و دارد. این باعث شده ما قادر به ثبت بخشهایی از زندگی آنها نباشیم. مثلاً رفتارهای عاشقانهای که از خود نشان میدهند و یا لحظاتی که برای آرایش و زیبایی صرف میکنند، یا زمانهای شیردهی، زایمان و یا شیوههای استحمام و غیره. در واقع عرف و عادات بومی و منطقهای هیچوقت اجازه نداده است که به این موضوعات نزدیک شویم و این در آینده خلاء بزرگی برای تاریخ اجتماعی زنان به حساب خواهد آمد. به عنوان مثال جوامع کوچرو در سرزمین ما زنانشان چگونه عشق میورزیدند؟ مسلماً در آینده پاسخ به سؤالاتی نظیر این که زنان عشایری امروز ما چگونه نیازهای شخصی و آرزوهایشان را بیان میکردند و در فضای خصوصی آنها میان زنها چه رفتارها و گفتمانی وجود داشت مشکل خواهد بود و چهبسا بیپاسخ میماند. این فقدان در عکاسی از ایلات و عشایر و فضاهای سنتی ایران وجود داشته و دارد.
شما تجربه کوتاهی از عکاسی سینما داشتید. در مورد آن تجربه برای ما بگویید.
من تجربهای در عکاسی سینما داشتهام. اولین کارم را در سینما با فیلم بلند روبان قرمز به کارگردانی آقای حاتمیکیا به مدت دوماه در جزیره قشم انجام دادم. بعد از آن در فیلمهای موج مرده و ارتفاع پست ادامه پیدا کرد و در بخشهایی از سریال خاک سرخ نیز حضور داشتم. همچنین برای آقای کامبوزیا پرتوی در فیلم کافه ترانزیت عکاسی کردم. در سطح بومی نیز برای فیلم کی لهراسب در کنار آقای خسرو حیدری حضور داشتم. من به خود سینما و نه صرفاً فیلمی که در حال ساخت است به عنوان یک جامعه کوچک نگاه میکردم. جامعه که افراد آن در خدمت ذهنیت کارگردان هستند و به او در انتقال تفکرش به روی پرده سینما کمک میکنند. من شاهد کار این اجتماع با یک هدف مشترک بودم. در این نگاه جامعهگرایانه جواب هم گرفتیم و با مقبولیت هم همراه شد. خوشبختانه تیم کاری آقای حاتمیکیا در آن زمان به عکس و عکاسی خیلی اهمیت میداد و عکس برای ایشان مهم بود و من پس از طی آزمونهایی برای کار در پروژههایشان انتخاب شدم. خود او در زمینه عکاسی ایدههایی داشت و عکس را میشناخت و از آن برای سینما ایده میگرفت. عکسها هم برای تبلیغات و هم آرشیو تاریخی از روند ساخت فیلمها برای ایشان واجد اهمیت بود.
پرویز پرستویی در پشت صحنه فیلم سینمایی «کافه ترانزیت» به کارگردانی کامبوزیا پرتوی
ابراهیم حاتمی کیا در پشت صحنه فیلم سینمایی «موج مرده»
چندی پیش از سانحه تأسف آور سقوط هواپیما در قله دنا فیلم و عکس گرفتید. البته مایل نیستم در این مجال به ابعاد تراژیک و انسانی آن بپردازیم. اما بهعنوان یک عکاس که به کوه دنا نیز آشنا بودهاید و عکسهای بسیاری نیز در گذشته از این سمبل قومی گرفتهاید، این بار داستان چقدر فرق داشت؟
در گذشته تجربه کوتاهی در عکاسی خبری داشتم. اما آن را رها کردم به دلیل اینکه درست یا غلط احساس میکردم دراین کار در بسیاری از موقعیتها شخصیت عکاس تحقیر میشد. مثلاً گاه برای عکاسی از یک مراسم سادهی افتتاحیه توسط یک سیاستمدار و یا مصاحبهای معمولی با یک مقام مسئول مدتها معطل میشدیم و بسیاری اوقات برخوردهای نامناسبی با عکاسان صورت میگرفت. علاقهای به رویاروشدن با حوادث طبیعی و بحرانهای اجتماعی برای خبرهای آنی نیز نداشتم. در نتیجه خیلی زود از این کار فاصله گرفتم. اما در حادثهی غم انگیز دنا مدتی همراه امدادگران بودم. میخواستم من هم به نوبه خودم، با توجه به مهارتی که داشتم دست کم برای ثبت زحمت این عزیزان کاری کرده باشم. آنها در ارتفاع چهارهزار متری با آن وضعیت جوی نامناسب و دشواری کار با بیل و ابزارهای ابتدایی آن هم در وسعتی بسیار زیاد برای کاویدن و پیدا کردن جانباختگان و در نهایت فشار عاطفی دیدن جنازهها کار میکردند. بیانصافی بود اگر در آن شرایط در ثبت این حادثه غم بار مشارکت نمیکردم. عکاسی از حادثه دنا برای من مشارکت فردی در یک تراژدی اجتماعی بود. در عین حال برایم بسیار مهم بود که عکسهایی از این واقعه تهیه شود که مطالبات مردم شهر و استانمان را به مسئولان یادآوری کند. این که سکوت میکنیم و حقوق خودمان را نمیدانیم، به قدر کافی تأسف برانگیز است. اما وجود اسناد تاریخیای از این دست برای به یاد آوردن ضایعات و لطماتی که به خاطر بیتوجهیها به مردم ما وارد شده، مفید خواهد بود، حق مردم استان کهگیلویه و بویراحمد نیست که در همهی این سالها با یک هواپیمای بردکوتاه و فاقد استانداردهای لازم برای مناطق سرد کوهستانی مسافرت کنند. حادثهی دنا ظلمی بود بر مردمی که از حق و حقوقشان اطلاع کافی ندارند.
آقای غفاری، شما در چند سال اخیر در حال تکمیل پروژهای بسیار ارزشمند از طریق عکاسی هوایی از استان گهگیلویه و بویراحمد هستید. در آسمان و از آن فاصله، چه چیزی از این سرزمین و مردمانش میبینید؟
در کنار علاقهام به عکاسی از مردم همیشه یک بدهکاری نسبت به سرزمینی که در آن زندگی کرده و بزرگ شدهام احساس میکنم. هیچ زمان از جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد غافل نبودم و همیشه سعی به معرفیش داشته و دارم. چندسال قبل تصمیم گرفتم که نگاهی از بالا به رودها، کوهها، دشتها، شهرها و روستاهای استان داشته باشم. نامه نگاریهای بسیار زیادی از طریق استانداری، نمایندگان مجلس، نماینده خبرگان رهبری و نهادهایی که دارای ابزارهای مناسب کار بودند، از جمله هلال احمر، شرکت نفت که همکاری بسیار زیادی داشتند، صورت دادم. این کار با شرکت نفت شروع شد. در ادامه پروازهای زیادی را با هلی کوپترهایی که به دلایل مختلف در رفتوآمد بودند، بهویژه بالگرد سازمان هلال احمر داشتم. سعی کردم در چهار فصل استان و مناطق مختلف طبیعت زیبای آن را ثبت کنم. همچنین عکسهایی گرفتم که تحولات شهرنشینی و توسعه کالبدی روستاها و یا عقب نشستن منابع طبیعی را نشان میدهند. موضوعات این عکسها میتوانند مورد آسیب شناسی قرار بگیرند و توسط کارشناسان رشتههای مربوطه مشاهده و تحلیل شوند. اکنون نیز با توجه به پیشرفتهایی که در حوزه صنعت رخ داده با استفاده از هلیشاتها در حال تکمیل این پروژه هستم.
فکر میکنید چند سال دیگر بتوانید عکاسی کنید؟
متاسفانه سالهاست موفق به تهیه ابرازهای جدید عکاسی نشدهام. بحرانهای اقتصادی تورم، ناامنی اجتماعی و شغلی و بیثباتی اقتصادی دامنگیر کار عکاسی نیز شده است و با این روند چشم انداز دلگرم کنندهای برای ادامه کار عکاسی پیش روی نمیبینم. محصولات بسیار مرغوب و قدرتمندی در دنیا ساخته شده است، اما ما مجبور به قناعت هستیم و با آنچه از گذشته مانده است در حال تلاش برای بقا در حوزه حرفهای کار خود هستیم. متاسفانه در سرزمین پدریام استان کهگیلویه و بویراحمد از بابت کملطفی و نگاههای قومی و منطقهای مسئولان فرهنگی و هنری اذیت میشوم، همکاری و حمایت فرهنگی وجود ندارد و در بسیاری موارد نگاه حذفی دیده میشود، احتمالاً در استان نتوانم کار کنم، نگاه سرد بیتفاوت آنها انرژی ماندن و کارکردن را از آدم میگیرد، این زمانی است که این سرزمین از حضور فرزند خود و توانایی انجام کارش محروم میشود.
چه چیزی آنطور که دوست دارید نیست؟
نوع کاری که من در عکاسی انتخاب کردم، یک کار عامالمنفعه است که بازتابش برای جامعهای ست که در آن زندگی میکنم. این کار بخشی از هویت، تاریخ و فرهنگ ماست. من سعی کردم ارزشهای انسانی که در فرهنک و تاریخ و سرزمین ما وجود داشت و بسیاری از آنها در حال دگرگونی و نابودیست و خود شاهد آن بودهام از طریق عکاسی ثبت کنم. البته در این روند تنها نبودهام و عکاسان بسیاری هم اکنون نیز قدم در این راه دارند و بی هیچ دستمایه مادی برای ثبت و ضبط زندگی عشایر تلاش میکنند. متاسفانه ثبت تصویری زندگی عشایر بهویژه از طرف مسئولان جدی گرفته نشده و ما در این کار مورد حمایت کافی قرار نگرفتهایم. متاسفانه دولت و مسئولان اهمیت این کار را به درستی درک نمیکنند. افراط در پرداختن مستقیم به موضوعات مذهبی و ایدئولوژیک سبب شده است تا توجه کمتری به این کار صورت پذیرد.
اینجا فرصتی است برای من که با احترام یاد کنم به خانواده، دوستان و استادانی که سراسر انرژی هستند و دلگرمی ایجاد میکنند برای حرکت در این مسیر فرهنگی، از همسرم و فرزندانم پوزش میخواهم که شغل دیگری ندارم و درآمدم پاسخگوی خواستههای آنان در زندگی نیست و آنها خم به ابرو نمیآورند، آنها غیبتهای طولانی مرا بخاطر سفرهای مکرر برای ادامهی این پروژه تحمل میکنند. از آنها ممنونم.
قبل از هرچیز میخواهم نظرتان را درباره کاری که بیش از دو دهه است انجام میدهید بدانیم. اینکه به عنوان یک عکاس کولهپشتی را برمیدارید و به جستجوی چیزها، مکانها و یا موضوعات مردمی میروید. چه احساسی از این کار خود دارید؟
زندگی انسان از نقطهای آغاز میشود و در نقطهای هم خاتمه پیدا میکند. ما برای پرکردن فاصله بین این دو نقطه احتیاج به بهانههایی داریم تا به زندگیمان معنا ببخشد. در عین حال، هم به تعهدات اجتماعی و هم به دلمشغولی های شخصیمان پاسخ بدهد. عکاسی برای من این فاصله را پرمی کند و بهانهای است برای حرکت و تلاش. هر وقت تصمیم میگیرم وسیلههایم را جمع کنم و به سفرعکاسی بروم احساس میکنم اصلاً به همین خاطر به دنیا آمدهام. احساس میکنم کار مفیدی انجام میدهم. برای همین احساس زنده بودن و ارزشمند بودن دارم.
به نظرتان کاری که میکنید چقدر به گردشگری شبیه است؟ یک گردشگر با هدف دیدن، مکاشفه، لذت بردن و یا تجربهی هیجان از طریق گردش و مسافرت، بر روی زمین در حال حرکت است. ظاهر کاری که میکنید خیلی با آن مشابه است. خودتان چه فکر میکنید؟
قرارگرفتن در مسیرهای ناشناخته و نادیده، و رفتن به سوی آدمها و مکانهایی که با آنها رابطههای نسبی و سببی ندارید وضعیتی مشابه با گردشگری است. گردشگر معمولاً برای لذت بردن از چیزهای تازه و نادیده سفر میکند و عموماً به جزئیات متمرکز نمیشود اما من در موقعیت یک عکاس مستند اجتماعی و مردم نگار برای تفریح و لذت به سفر نمیروم. درست است که از سفر لذت هم میبرم اما بهعنوان عکاس همهی جزئیات زندگی مردمی که به سمت و سوی شان میروم ماندن در کنارشان و تجربهی وضعیتی که در آن هستند و درک تعریفشان از زندگی مهم است. و در نهایت اینکه دیگران را هم در مشاهدات خودم سهیم کنم.
دربارهی کاشفان جغرافیا و نیز زیست شناسانی که با هدف کشف واقعیتهای تازه بر روی زمین در حرکتاند، چطور؟ آنها نیز سعی در کاوش و ثبت واقعیتهای مهم در زمین دارند. یعنی عکاسی از نوعی که شما انجام میدهید به یک کار هنری مثل نقاشی شبیهتر است یا به چنین فعالیتهای غیرهنری؟
کاری که من میکنم به علوم اجتماعی نزدیک تراست تا به هنر. یک عکاس مستند اجتماعی از هنر و آموختههای هنری برای بهتر عکاسی کردن استفاده میکند. دغدغهی من در عکاسی معطوف به برداشت و نگاه صرفاً هنری به موضوعات نیست. برای من چیزی که در فضای زندگی هست و از پشت دوربین میبینم به عنوان واقعیت مهمتر از اجرای هنری است. بسیار اوقات این واقعیت لحظات گذرایی ست که اتفاق می افتد و تمام میشود ولی من با دوربینم بخشی از آن را ثبت و نگهداری میکنم. از عکس بهعنوان حافظه تاریخ یاد میشود زیرا اطلاعات زیادی را در مورد مکانها و انسانها و شرایط زیستیشان برای همیشه ثبت و نگهداری میکند.
فرض کنید برای نشان دادن چیزی به مخاطب، دو راه وجود دارد. نخست اینکه او را به مکان مورد نظرتان ببرید و اجازه دهید او خود از یک واقعیت موجود بازدید کند. دوم این که عکسهایی را از آن موقعیت به او نشان دهید. به نظرشما در هر یک از راهها، نتیجه چقدر ممکن است با همدیگر تفاوت داشته و با آنچه از موضوع در ذهن خودتان بوده است فرق داشته باشد؟
یکی از کاربردهای عکاسی، معرفی سرزمینهای ناشناخته است. سفر کردن برای همه به سادگی میسر نیست. سفر کردن سخت، پرهزینه و وقت گیراست. امروزه از طریق عکاسی مردم میتوانند خیلی سریع و بدون درگیر شدن با زمان و صرف هزینه از موضوعات و مکانها مطلع شوند. در رویارویی با هر واقعیتی هرکس میتواند نظر شخصی خودش را داشته باشد و مسلماً به سمت دلمشغولی ها و علاقههای شخصی خود حرکت کند. ممکن است نگاهش به واقعیتها با نگاه ما همسو نباشد و برداشتهایش با ما متفاوت باشد. اما وقتی ما عکاسی میکنیم و نتیجه را به دیگران عرضه میکنیم به نوعی خط و مسیر ذهنی خودمان را برای آنها ترسیم میکنیم. من در عکاسی، با توجه به ارتباطی که موضوعات کارم با علوم اجتماعی و انسان شناسی دارد بسیار سعی میکنم تا آنجا که ممکن است به واقعیتها وفادار و صادق باشم و با امانت داری اطراف و لحظات زندگی دیگران را ثبت و ضبط کنم. میکوشم سؤالهای بی جواب کمتری در ذهن بینندگان عکسهایم باقی بماند.
تصویر جلد کتابهای حسن غفاری
درست میفرمایید. فیلم و عکس شباهتهایی به هم دارند. اصلاً سینما فرزند عکاسی است ولی از نظر نوع مواجهه با زمان کاملاً متفاوتاند. عکاسی زمان را متوقف میکند ولی فیلم و بهعبارتی سینما تداوم زمان را ثبت و نمایش میدهد. سینما یک کار گروهی است و به گرافیک، ادبیات، موسیقی و خیلی رشتههای دیگر وابسته است ولی عکاسی یک هنر فردی است. سینما بسیار بیشتر از عکاسی نیازمند تکنولوژی است. از طرف دیگر عکاسی در ابتدا بسیاری از داشتههایش را از نظر زیبایی شناسی از نقاشی وام میگرفت ولی بعداً به استقلال رسید تا جایی که نقاشان و بخصوص سوررئالیست ها از آن بسیار تأثیر گرفتند. میتوان گفت که عکاسی محصول نیاز نقاشان به خلق تصویری مطابق واقع در کوتاهترین زمان ممکن و همکاری نقاشان با مخترعین بود. هرچند بعد از پیدایش عکاسی بین نقاشان و عکاسان رقابتهای شدیدی درگرفت و نقاشان احساس کردند که فضا بر آنها تنگ شده و به زودی عکاسی جای نقاشی را خواهد گرفت. اما در نهایت عکاسی و نقاشی روی هم اثر گذاشتند و از دل آنها دیدگاههای هنری تازهای به وجود آمد. در ابتدا عکاسی از نقاشی الگو میگرفت اما در نهایت از آن پیشی گرفت. موضوع فیلم قدری متفاوت است و اجزا و عناصر بیشتری نظیر صدا، حرکت، دیالوگ و… دارد و عکاسی در اغلب این جنبهها برای بازگویی داستانها نسبت به فیلم ناتوان است. در نتیجه بحثی به عنوان «مجموعه عکس» ایجاد شد تا از طریق قرارگرفتن عکسهای مختلف در کنار هم روایتگری کند. از این رو میتوان مجموعه عکس را نتیجه تأثیر عکاسی بر سینما دانست.
شما یک عکاس مستند اجتماعی و مردم نگار هستید. عکسهای زیادی دارید که بدون دستکاری همطراز نقاشیهایی بسیار باارزش به حساب میآیند. مانند عکس زنی که توبرهای مقابل صورتش گرفته که نقش چهره زنی روی آن است. اینها عکسهایی بسیار هنرمندانه هستند و ظرفیت زیبایی شناختیشان بر کیفیت مردم شناسانه و یا ارزش مستندنگاری شان میچربد. زیبایی و ارزش این عکسها به سبب زیبایی محیط زندگی عشایر نیست و چیز برساختهای متفاوت از مساله مردمان این سرزمین و آن سرزمین است. در اینجا ما با زیبایی محیط و یا طبیعت سروکار نداریم. بلکه با تصویری زیبا و یا هنرمندانه سر و کار داریم که خود به خود زیبا و تاثیرگذار است.
همینجا بگویم که تعاریفی سنتی از عکس وجود دارد که شاید با معیارهای امروزی تعاریف درستی نباشد. این تعاریف بیشتر در گذشته رایج بود اما هنوز هم کسانی که نگاه عوامانه به عکس و عکاسی دارند از چنین تعاریفی استفاده میکنند. مثلاً وقتی میخواهند از عکسی تعریف کنند به عکاس میگویند چه عکس خوبی، مثل نقاشی است؛ و یا می گویند چه عکس خوبی، با چه دوربینی گرفتهاید؟ چنین تعابیری به معنای نادیده گرفتن شعور و ذهنیت خلاقانه عکاس است. اینکه خوبی عکسی را در مشابهت آن با تابلوی نقاشی بدانیم یعنی عدم شناخت عکاسی و یا خوبی آن را با نوع دوربین و ابزار کار بسنجیم مثل این است که به یک شاعر بگوییم چه شعر خوبی، با چه خودکاری آن را نوشتهاید؟ حالا برویم سر حرف شما. در بسیاری از موارد فضاها و موضوعاتی که روبروی ما قرار میگیرند، جدا از چیزی که برای خودشان هستند بهانهای برای تولید یک اثر هنری میشوند. در این لحظات ما از واقعیات و عناصر محیطی استفادهای غیر از آنچه هستند میکنیم. درواقع ارزشهای درونی آنها را درک کرده و در قالب عکس یا هر اثر هنری دیگری بازتولید میکنیم. چنین آثاری دارای ارزشهای زیبایی شناختی است. در مورد عکاسی این کار میتواند هم با انتخاب یک زاویه دید خاص در محیط بکر و دست نخورده بومی صورت بگیرد و در اتاق کار و از طریق رایانه تکمیل شود. گاهی وقتها ظرفیت هنری یک عکس به زیبایی ظاهری و ترکیببندی بصری آن محدود میشود؛ مانند بسیاری از عکسهای ایلات و عشایر و مناظر که در کارت پستالها میبینیم. گاهی وقتها نیز مفهومی بسیار فراتر از چیزهای درون خود عکس قابل درک و کشف شدن هستند و اثری که عکس در ذهن مشاهدهگر میگذارد، به موضوعات عینی درون عکس محدود نمیشود. به صور کلی وجود این دوگانگی مستند -زیباییشناختی درباره کارهای من طبیعی ست چون، دانشآموخته دانشگاه هنر هستم که سراغ موضوعات مرتبط با انسانشناسی تصویری رفتم. بنابراین در حالی که اصرار دارم مجموعه کارهایم به عنوان آثاری مستند و مردم نگارانه دیده شوند، نمیتوانم انکار کنم که ظرفیتهای هنری نیز در کارهایم وجود دارد.
به نظر شما تا چه حد دستکاری کردن عکس مجاز است؟
میتوان گفت عکاسی یک دروغ بزرگ هست که باورش کردهایم. به عنوان مثال ما که دنیا را سیاهوسفید نمیبینیم اما شاهد تولید عکسهای سیاهوسفید زیادی هستیم. یا زوایه دید ما ۱۸۰ درجه نیست. چشم ما قدرت دید یک لنز تله قوی را ندارد. ولی ما عکسهایی را میبینیم که با چنین لنزهایی گرفته میشود و زوایا و پرسپکتیوهایی را ثبت میکند که در محدوده و توانایی دید طبیعی ما نیست. اینها بر خلاف عادات بینایی ماست، اما ما آن را میپذیریم و قبولش میکنیم. در عکاسی مستند، اصل بر وفاداری و صداقت است. یعنی کمترین دخل و تصرف را هنگام عکسبرداری در موضوع و محیط داشته باشیم. عکاس حکم واسطهای را میان موضوع و مخاطب پیدا میکند. در این جا بی طرفی و بی غرضی یک اصل مهم است. دستکاری کردن عکس میبایست در حد تنظیم منطقی رنگ عکس و کادربندی و اصلاحات جزئی که به موضوع و مفاهیم و احساسات درون عکس صدمهای وارد نسازد. یعنی سندیت آن را مخدوش نکند. اما اگر عکاس ذهنگرایی هستیم و بر اساس تخیل کار میکنیم، تا بینهایت مجاز به تغییر و دستکاری کردن در عکسها هستیم. چون این تصویر نهایی در ذهن قرار است ساخته شود و عکس صرفاً ماده خام اولیه ایست که قرار است زمینههای رسیدن به آن تصویر نهایی را فراهم سازد. انبوهی از روشهای مونتاژ و تصویرسازی امروزه مورد علاقه عکاسان و هنرمندان است و ما آن را تحت عنوان فتوآرت میشناسیم.
شما در عکاسی فردی بیاعتنا به ارزشهای شخصی خود و یا قضاوتهای اخلاقی-ذهنی تان به نظر میرسید. یعنی با نگاهی غیرجانبدارانه همانچه را که هست، خوشایند و ناخوشایند ثبت میکنید. این شیوه باعث میشود از یک سو بیننده بی واسطه با واقعیت مواجه شود. این برای مخاطب بسیار ارزشمند است. اما از سوی دیگر خودتان را از انتقال احساسات و اندیشههایتان به دیگران محروم میکنید. از این بابت بسیار از آنچه در سایر هنرها و بویژه ادبیات میگذرد فاصله دارید. عکاسی مستند که سراسر وفاداری به واقعیت و فداکاری در سانسور باورهای عکاس است. دستمزدی هم که بابت آن دریافت نمیکنید و هزینههای آن را شخصاً میپردازید. این کار چه لذتی برای شما دارد که چنین پیگیر سالهاست آن را ادامه میدهید؟
ما در عکاسی مستند درصد کمی از اندیشه و احساسمان را برای برداشت آزاد و ایجاد دگرگونی در واقعیتها به کار میبریم. در نتیجهی همین موضوع من شخصاً به میزان بسیار زیادی در زمان عکاسی و ارائهی اثر دچار خودسانسوری میشوم و به چرایی وقوع رخدادها و چگونگی موضوعات وارد نمیشوم و قضاوت را به ببینده عکس واگذار میکنم. بخصوص که بیننده امروزی سواد تصویری رشد یافتهای دارد و به خوبی از عهده درک تصویر و کشف حقایق آن بر میآید. برای عکاسی مستند اجتماعی مساله ی بی طرفی و امانت داری بسیار ضروری ست و من همیشه سعی کردهام فراتر از دیدگاه فردی و قوم و قبیلهای به عکاسی بپردازم. هرچند گاهی موضوع عکاسی محدود به یک قوم و سرزمین خاص میشود، اما این صرفاً به معنای تعریف مکانی یک پروژه عکاسی ست و به جانبداری، یا تعلق و تعصب نسبت به منافع و یا ارزشهای خاص یک گروه اجتماعی خاص متمایل نیست. سوای این از بسیاری از بحرانهای طبیعی و اجتماعی نظیر زلزله، سوانح، درگیریهای قومی و… عکاسی نمیکنم، چون فضای ناآرامی بر ذهن و روحم سایه میاندازد و دچار بههمریختگی فکری میشوم. البته برای عکاس حرفهای این یک ایراد است و خود نیز با کمال میل آن را قبول دارم. شما سالهای سال از عشایر ایران عکاسی کردید و در نتیجه بسیاری از واقعیات زندگی عشایر کشور را در بیش از دو دهه ثبت کردهاید. موضوعات مهم بسیاری چون مکان سکونت، مسیرهای حرکت، شیوههای معیشت، آیینها و ارزشهای فرهنگی، دستاوردهای مادی و ریختشناسی چهرهی مردمان عشایر در این پروژه طولانی مدت توسط شما ثبت و ماندگار شده است. اما آیا احتمال دارد چیزهای مهم دیگری نیز در این میان از قلم افتاده باشند؟ نخستین مساله ثبت روانشناسانه و واکاوی فردگرایانه از مردمان عشایر است و رفتارهایی ست که آنها در خلوت خود داشتهاند. سالها بعد و در صورت از میان رفتن کامل زندگی مردمان عشایر، این پرسش در ذهن نسلهای جوان طرح خواهد شد که مردم عشایر در درون خود چگونه آدمهایی بودند؟ در حریم خصوصی خود چگونه رفتار میکردند؟ عشق، نفرت، دوستی، دلتنگی و بیان احساسات در آنها چگونه رخ مینمود؟ واکنش ذهنی و روانی آنها با موضوعات زندگی چگونه بوده است؟
از همان اوائل پیدایش عکاسی در ایران، یعنی از دوران قاجار بودهاند عکاسانی که نسبت به زندگی مردم علاقه نشان دادهاند. مثلاً خود ناصرالدین شاه در سفرهایش عکاسی میکرد. از درباریان و حرمسرا عکس میگرفت و در برخی موارد دستور به عکاسی میداد. یا آقای آنتوان سوریوگین در مناطق ترک نشین، کردنشین و لرنشین در آن سالها با آن دوربینهای سنگین عکاسی کرده است. همچنین در نیم قرن اخیر آقای نصرالله کسرائیان، محمدرضا بهارناز، فرهاد ورهرام، امیرعلی جوادیان و… به ثبت زندگی مردم ایلات وعشایر کشور پرداختهاند، عکاسان زیادی در محدوده جغرافیایی شهرستان خودشان به زندگی مردم بومی خود پرداختهاند و خیلی هم زیبا و موفق عمل کردهاند. خب، من به واسطهی دارابودن روح عشیرهای و بزرگ شدن در فضاهای عشایری، وقتی وارد فضای دانشگاهی شدم عکاسی را از طوایف ایل بویراحمد شروع کردم و رفتهرفته جغرافیای موضوعی عکاسی از ایلات وعشایر را گسترش دادم. در طول این روند با تعاریف علوم اجتماعی هم آشنا شدم.
ما در بسیاری از مواقع با لطفی که سازمان امور عشایر داشتند و یا به بهانه انجام کارهایی که برای برخی مراکز انجام میدادیم، در طول مسیر خود در سراسر کشور به سوی عشایر گریز میزدیم و شروع به عکاسی از آنها کردیم. گاهی وقتها نیز اختصاصاً برای عکاسی از عشایر به سویشان روانه میشدم. عکاسی فعالیتی پرخرج، پرهزینه و وقت گیر است و وقتی این کار با مسافرت همراه میشد، سختی کار دوچندان میشد. بسیاری از عکاسان بزرگ دنیا که در کار حرفهای خود موفق هستند، در زمینه امرارمعاش و امکانات و خدمات از سوی مراکز مشخصی حمایت میشوند، اما متاسفانه در کشور ما آن طور که شایسته است این حمایت صورت نمیگیرد و معمولاً عکاسان با تکیه بر عشق خود به این کار و هزینه شخصی کار خود را پیش میبرند. البته ما عکاسان دوران خودمان هستیم. با علایق و سطح آگاهی زمانه خودمان عکاسی میکنیم. قبل از ما این کار شده و بعد از ما هم ادامه خواهد داشت. این یک پروژه تمام ناشدنی ست، زیرا تغییرات در بافت اجتماعی و شیوههای زیست و رفتارهای انسانی همیشه وجود دارد و ضرورت عکاسی را مدام بازتولید میکند. این یک پروژهای در حال تکمیل شدن است. در آینده نیز با تغییراتی که در مکان زندگی و ساختار زندگی مردم عشایر و روستاییان و شهروندان رخ میدهد، موضوعات دیگری مورد عکاسی قرار خواهند گرفت. این که عکسهای من روانشناسانه نیست و امکان واکاوی مسائل فردی مردمان را میسر نمیکند اینطور نیست. هر تصویری و هر نشانهای از منظر روانشناختی قابل تحلیل است. این که این مردمان چرا این گونه لباس میپوشند چرا اینگونه رفتار میکنند آداب و سنن آنها دارای چه معنایی است و بسیاری سؤالات دیگر از منظر روانشناسی قابل تحلیل است و پاسخ آنها را نیز روانشناسی میدهد. من با عکسهایم وظیفه ثبت و ماندگار کردن آنها را در حد توان خودم به انجام رساندهام. وظیفه عکاس نیست که عکسهای روانشناسانه بگیرد. او باید کار خودش را انجام دهد. روانشناسی بعداً میتواند از منظر اجتماعی آنها را تحلیل کند و نتیجه بگیرد.
گنجینه عکاسی شما از عشایر ایران وقتی به موضوع «زن» میپردازد، نسبت به آنچه در گذشته وجود داشت یک منبع کم نظیر و پربار به نظر میرسد. اما در همین گنجینه وسیع، رد زنان از جایی محو میشوند و مخاطب ناشناس متوجه میشود که از جایی دیگر هیچ چیز دربارهی آنها نمیداند. شاید برای ما که خود در فرهنگ عشایری و روستایی متولد شدهایم و با ظرافتهای آن آشنا هستیم چنان خلائی احساس نشود. ما از عکسهای عمومی و… خود به زندگی خصوصی آنها پی میبریم. اما میلیونها مخاطب ناشناخته در دهههای آتی مخاطب گنجینه عکسهای شما خواهند بود. چه راهی وجود داشت که جهان پنهان این زنان برای ابد از صفحه روزگار محو نگردد و تاریخ آنها را نیز پا به پای مردان به یاد آورد؟
عشایر در ایران دارای نظام طبقاتی مشخص و سلسله مراتب ایلی معینی است و از بابت مساله جنسیت نیز مرد در حاکمیت آن قرار دارد. غالباً مصداقهای عینی نرسالاری را در فضاهای عشایری میبینیم. در ایلات ایران وضعیت زنان به مانند جوامع پیشرفته دنیا و یا خیلی از کوچ روهای دیگر دنیا که زن و مرد در کارها مشارکت میکنند نیست و بسیاری از مشاغل و کارهایی که مربوط به زنان است کاملاً تعریف شده و محدود است. کارهایی مثل آب آوردن از چشمه، نان پختن، ریسندگی، دوشیدن دام و موارد دیگر صددرصد کار زن است. البته در برخی طوایف و اقوام تفاوتهایی در نوع کارها وجود دارد، مثلاً در برخی از ایلات و طوایف ریسندگی و جمع آوری هیزم کار مردها میباشد، به خصوص زمانی که هیمههای درشت مورد نیاز باشد، اما بازهم این فعالیت تعریف شده و اختصاصی برای یک جنس مشخص است. یا امروزه به واسطه مکانیزه شدن زندگی عشایر، تأمین آب یه عهده مردان سپرده شده است. دلیل اینکه در عکسهای گرفته شده در عشایر آن طور که بایسته است به زنان پرداخته نشده این است که زنان عشایری در چهارچوبی معین رشد میکنند و بزرگ میشوند. نوآوری در زندگی برای آنها به کندی صورت میگیرد زیرا مسائل آنان در لفاف باورهای ایدئولوژیک و شرعی پیچیده شده است. مالکیت مردانه و مبحث غیرت مردانه سدی است برای پرداخت عمیقتر به مسائل آنان.
اگر دقت کنیم پوشاک زنان بیشترین مقاومت را در تغییرات مدرن امروزی داشته است. زن عشایری اولین فردی ست که بیدار میشود و به فعالیت روزانهی مرتبسازی، دوغ زدن و بهپا کردن آتش، فراهم کردن صبحانه، روانه کردن گوسفندان به کوه ودشت، مقدمات ناهار و بعد از آن هم دوشیدن دام، شام شب و انداختن رختخواب برای بچهها میپردازد و در نهایت آخرین فردی ست که به خواب میرود. به همین خاطر زنها یکی از موضوعات جدی عکاسی در عشایر هستند. آنها در کنار فعالیت سنگین روزانه به کارهای جانبی مثل صنایع دستی هم مشغول میشوند. در طول تاریخ زنان زیادی در این فضاها دارای قدرت نفوذ و اقتدار در خانواده و طایفه بودهاند و رفتارهای خان منشانه داشتهاند. لباسهای زیبا و فاخر زنان همیشه توجه عکاسان را جلب میکند. نقش ساختاری در مدیریت زندگی، پوشش سراسر رنگ و زیبا و فعالیت روزانه سبب میشد که سهم عمدهای در گرایش عکاسی از عشایر داشته باشند. با گذشت زمان زنان به ارزش وجودی خود بیشتر پی بردند و اجناس ارزان قیمت چینی نیز به وفور در دسترس قرار گرفت، آنها کاروتلاش کمتری را نسبت به گذشته میکنند و با تکنولوژی و دنیای مجازی ارتباط برقرار کردهاند و در تلاشاند همچون دیگران در زندگی فردی و جمعی تغییر ایجاد کنند. امروزه در بسیاری از ایلات و عشایر ما شاهد حضور افاغنه و چوپانهای اجارهای هستیم که کارها را انجام میدهند و جمعیت زنان کمتر به چشم میآیند. بسیاری از عکاسان از این وجه از زندگی زنان عشایر عکاسی کردهاند اما همانطور که گفتیم ورود به حریم خصوصی زنان محدودیتهای زیادی دارد. به همین دلیل جنبههای خصوصیتر زندگی آنان کمتر ثبت و ضبط شده است. این نقصان محدود به عکسهای من نیست بلکه در تمامی شئونات فرهنگی و اجتماعی جامعهی ایرانی وجود دارد. نه تنها هنرمندان بلکه جامعهشناسان، روانشناسان، سیاستمداران و… نیز گرفتار این معضل هستند.
ما عکسهای بسیاری میبینیم که مردان در حال اصلاح صورت، پوشیدن لباس، کشتی گرفتن، خندیدن و رقصیدن و یا استحمام کردن هستند. هیچکدام از این عکسها مغایرتی با فرهنگ بومی ندارد. اما در مورد زنان اینطور نیست. به نظر شما بخشهای خصوصی و آنچه که امروز از زندگی زنان غیرقابل نمایش است برای آیندگان و زمانی که یا شیوههای زیستی امروز عشایر از بین رفته و یا کلاً تغییر کرده است چگونه باید حفظ شده و از گزند فراموشی نجات داده شوند؟
خب، این واقعیتی ست. همانطور که گفتیم محدودیتهای فرهنگی بسیاری در مورد زنان در تاریخ و سرزمین ما وجود داشته و دارد. این باعث شده ما قادر به ثبت بخشهایی از زندگی آنها نباشیم. مثلاً رفتارهای عاشقانهای که از خود نشان میدهند و یا لحظاتی که برای آرایش و زیبایی صرف میکنند، یا زمانهای شیردهی، زایمان و یا شیوههای استحمام و غیره. در واقع عرف و عادات بومی و منطقهای هیچوقت اجازه نداده است که به این موضوعات نزدیک شویم و این در آینده خلاء بزرگی برای تاریخ اجتماعی زنان به حساب خواهد آمد. به عنوان مثال جوامع کوچرو در سرزمین ما زنانشان چگونه عشق میورزیدند؟ مسلماً در آینده پاسخ به سؤالاتی نظیر این که زنان عشایری امروز ما چگونه نیازهای شخصی و آرزوهایشان را بیان میکردند و در فضای خصوصی آنها میان زنها چه رفتارها و گفتمانی وجود داشت مشکل خواهد بود و چهبسا بیپاسخ میماند. این فقدان در عکاسی از ایلات و عشایر و فضاهای سنتی ایران وجود داشته و دارد.
شما تجربه کوتاهی از عکاسی سینما داشتید. در مورد آن تجربه برای ما بگویید.
من تجربهای در عکاسی سینما داشتهام. اولین کارم را در سینما با فیلم بلند روبان قرمز به کارگردانی آقای حاتمیکیا به مدت دوماه در جزیره قشم انجام دادم. بعد از آن در فیلمهای موج مرده و ارتفاع پست ادامه پیدا کرد و در بخشهایی از سریال خاک سرخ نیز حضور داشتم. همچنین برای آقای کامبوزیا پرتوی در فیلم کافه ترانزیت عکاسی کردم. در سطح بومی نیز برای فیلم کی لهراسب در کنار آقای خسرو حیدری حضور داشتم. من به خود سینما و نه صرفاً فیلمی که در حال ساخت است به عنوان یک جامعه کوچک نگاه میکردم. جامعه که افراد آن در خدمت ذهنیت کارگردان هستند و به او در انتقال تفکرش به روی پرده سینما کمک میکنند. من شاهد کار این اجتماع با یک هدف مشترک بودم. در این نگاه جامعهگرایانه جواب هم گرفتیم و با مقبولیت هم همراه شد. خوشبختانه تیم کاری آقای حاتمیکیا در آن زمان به عکس و عکاسی خیلی اهمیت میداد و عکس برای ایشان مهم بود و من پس از طی آزمونهایی برای کار در پروژههایشان انتخاب شدم. خود او در زمینه عکاسی ایدههایی داشت و عکس را میشناخت و از آن برای سینما ایده میگرفت. عکسها هم برای تبلیغات و هم آرشیو تاریخی از روند ساخت فیلمها برای ایشان واجد اهمیت بود.
پرویز پرستویی در پشت صحنه فیلم سینمایی «کافه ترانزیت» به کارگردانی کامبوزیا پرتوی
ابراهیم حاتمی کیا در پشت صحنه فیلم سینمایی «موج مرده»
در گذشته تجربه کوتاهی در عکاسی خبری داشتم. اما آن را رها کردم به دلیل اینکه درست یا غلط احساس میکردم دراین کار در بسیاری از موقعیتها شخصیت عکاس تحقیر میشد. مثلاً گاه برای عکاسی از یک مراسم سادهی افتتاحیه توسط یک سیاستمدار و یا مصاحبهای معمولی با یک مقام مسئول مدتها معطل میشدیم و بسیاری اوقات برخوردهای نامناسبی با عکاسان صورت میگرفت. علاقهای به رویاروشدن با حوادث طبیعی و بحرانهای اجتماعی برای خبرهای آنی نیز نداشتم. در نتیجه خیلی زود از این کار فاصله گرفتم. اما در حادثهی غم انگیز دنا مدتی همراه امدادگران بودم. میخواستم من هم به نوبه خودم، با توجه به مهارتی که داشتم دست کم برای ثبت زحمت این عزیزان کاری کرده باشم. آنها در ارتفاع چهارهزار متری با آن وضعیت جوی نامناسب و دشواری کار با بیل و ابزارهای ابتدایی آن هم در وسعتی بسیار زیاد برای کاویدن و پیدا کردن جانباختگان و در نهایت فشار عاطفی دیدن جنازهها کار میکردند. بیانصافی بود اگر در آن شرایط در ثبت این حادثه غم بار مشارکت نمیکردم. عکاسی از حادثه دنا برای من مشارکت فردی در یک تراژدی اجتماعی بود. در عین حال برایم بسیار مهم بود که عکسهایی از این واقعه تهیه شود که مطالبات مردم شهر و استانمان را به مسئولان یادآوری کند. این که سکوت میکنیم و حقوق خودمان را نمیدانیم، به قدر کافی تأسف برانگیز است. اما وجود اسناد تاریخیای از این دست برای به یاد آوردن ضایعات و لطماتی که به خاطر بیتوجهیها به مردم ما وارد شده، مفید خواهد بود، حق مردم استان کهگیلویه و بویراحمد نیست که در همهی این سالها با یک هواپیمای بردکوتاه و فاقد استانداردهای لازم برای مناطق سرد کوهستانی مسافرت کنند. حادثهی دنا ظلمی بود بر مردمی که از حق و حقوقشان اطلاع کافی ندارند.
آقای غفاری، شما در چند سال اخیر در حال تکمیل پروژهای بسیار ارزشمند از طریق عکاسی هوایی از استان گهگیلویه و بویراحمد هستید. در آسمان و از آن فاصله، چه چیزی از این سرزمین و مردمانش میبینید؟
در کنار علاقهام به عکاسی از مردم همیشه یک بدهکاری نسبت به سرزمینی که در آن زندگی کرده و بزرگ شدهام احساس میکنم. هیچ زمان از جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد غافل نبودم و همیشه سعی به معرفیش داشته و دارم. چندسال قبل تصمیم گرفتم که نگاهی از بالا به رودها، کوهها، دشتها، شهرها و روستاهای استان داشته باشم. نامه نگاریهای بسیار زیادی از طریق استانداری، نمایندگان مجلس، نماینده خبرگان رهبری و نهادهایی که دارای ابزارهای مناسب کار بودند، از جمله هلال احمر، شرکت نفت که همکاری بسیار زیادی داشتند، صورت دادم. این کار با شرکت نفت شروع شد. در ادامه پروازهای زیادی را با هلی کوپترهایی که به دلایل مختلف در رفتوآمد بودند، بهویژه بالگرد سازمان هلال احمر داشتم. سعی کردم در چهار فصل استان و مناطق مختلف طبیعت زیبای آن را ثبت کنم. همچنین عکسهایی گرفتم که تحولات شهرنشینی و توسعه کالبدی روستاها و یا عقب نشستن منابع طبیعی را نشان میدهند. موضوعات این عکسها میتوانند مورد آسیب شناسی قرار بگیرند و توسط کارشناسان رشتههای مربوطه مشاهده و تحلیل شوند. اکنون نیز با توجه به پیشرفتهایی که در حوزه صنعت رخ داده با استفاده از هلیشاتها در حال تکمیل این پروژه هستم.
فکر میکنید چند سال دیگر بتوانید عکاسی کنید؟
متاسفانه سالهاست موفق به تهیه ابرازهای جدید عکاسی نشدهام. بحرانهای اقتصادی تورم، ناامنی اجتماعی و شغلی و بیثباتی اقتصادی دامنگیر کار عکاسی نیز شده است و با این روند چشم انداز دلگرم کنندهای برای ادامه کار عکاسی پیش روی نمیبینم. محصولات بسیار مرغوب و قدرتمندی در دنیا ساخته شده است، اما ما مجبور به قناعت هستیم و با آنچه از گذشته مانده است در حال تلاش برای بقا در حوزه حرفهای کار خود هستیم. متاسفانه در سرزمین پدریام استان کهگیلویه و بویراحمد از بابت کملطفی و نگاههای قومی و منطقهای مسئولان فرهنگی و هنری اذیت میشوم، همکاری و حمایت فرهنگی وجود ندارد و در بسیاری موارد نگاه حذفی دیده میشود، احتمالاً در استان نتوانم کار کنم، نگاه سرد بیتفاوت آنها انرژی ماندن و کارکردن را از آدم میگیرد، این زمانی است که این سرزمین از حضور فرزند خود و توانایی انجام کارش محروم میشود.
چه چیزی آنطور که دوست دارید نیست؟
نوع کاری که من در عکاسی انتخاب کردم، یک کار عامالمنفعه است که بازتابش برای جامعهای ست که در آن زندگی میکنم. این کار بخشی از هویت، تاریخ و فرهنگ ماست. من سعی کردم ارزشهای انسانی که در فرهنک و تاریخ و سرزمین ما وجود داشت و بسیاری از آنها در حال دگرگونی و نابودیست و خود شاهد آن بودهام از طریق عکاسی ثبت کنم. البته در این روند تنها نبودهام و عکاسان بسیاری هم اکنون نیز قدم در این راه دارند و بی هیچ دستمایه مادی برای ثبت و ضبط زندگی عشایر تلاش میکنند. متاسفانه ثبت تصویری زندگی عشایر بهویژه از طرف مسئولان جدی گرفته نشده و ما در این کار مورد حمایت کافی قرار نگرفتهایم. متاسفانه دولت و مسئولان اهمیت این کار را به درستی درک نمیکنند. افراط در پرداختن مستقیم به موضوعات مذهبی و ایدئولوژیک سبب شده است تا توجه کمتری به این کار صورت پذیرد.
اینجا فرصتی است برای من که با احترام یاد کنم به خانواده، دوستان و استادانی که سراسر انرژی هستند و دلگرمی ایجاد میکنند برای حرکت در این مسیر فرهنگی، از همسرم و فرزندانم پوزش میخواهم که شغل دیگری ندارم و درآمدم پاسخگوی خواستههای آنان در زندگی نیست و آنها خم به ابرو نمیآورند، آنها غیبتهای طولانی مرا بخاطر سفرهای مکرر برای ادامهی این پروژه تحمل میکنند. از آنها ممنونم.
گفتوگو: امراله نصرالهی، مرتضی غفاری