تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۰۱:۱۹
کد مطلب : ۴۲۷۶۰۳
روایتی از حسین اسدی معلم فداکار؛
معلمی که از ارثیه میلیاردی گذشت
۰
کبنا ؛«حسین اسدی» هم معلم نمونه کشوری است هم نخبه علمی، تا دلتان هم بخواهد مجموعهای پر از نشان و تقدیرنامه دارد و همه این افتخارات را در سایه نام معلمی کسب کرده است. به وقتش هم پدری مهربان برای دانشآموزان است هم معلمی دلسوز، هر جا هم لازم باشد دست یاریگرش را برای باز کردن گره مشکلات بچههای مدرسه دراز میکند، مبادا سختی و مشکلات کودکی را از ادامه درس باز دارد! این البته همه داستان آقا معلم اندیمشکی نیست، آنچه او را این روزها به چهرهای مشهور تبدیل کرده قصه ارثیه یکمیلیارد و 240میلیون تومانی است که به او رسیده و صرف کاری کرده که تحسین خیلیها را به دنبال داشته است.
7 ساعت پیادهروی تا رسیدن به مدرسه
متولد 1349 در روستای «ده جی» است، خوشزبان و شوخطبع، گرم و صمیمی، اصالتا از تبار لرهای شمال خوزستان است. خودش 5 فرزند دارد سه دختر و دو پسر: « به همان اندازه که نگران بچههای خودم هستم برای دانشآموزانم هم نگران و پردغدغهام.» اما نه در حرف، او در عمل ثابت کرده که پدر دوم دانشآموزانش است.
عشقش از همان کودکی تا نوجوانی معلمی بود: «دلم میخواست به همه دیکته بگویم. هیچکس جرات نمیکرد خانه ما بیاید وگرنه باید به املاء گفتن من تن میداد!» همین عشق و علاقه، او را راهی دانشگاه تربیت معلم میکند و بعد از اخذ مدرک به مناطق محروم و دورافتاده در استان خوزستان اعزام میشود: «سال 1373 برای اولین بار بهعنوان معلم به مناطق محروم خوزستان اعزام شدم، از روستای «تنور بلند» گرفته تا «جوروند» و «تله زنگ»، ضربالمثل پشت هفت کوه بلند که میگفتند حکایت این روستاها بود. برای رسیدن به خیلی از این روستاها باید سوار قطار میشدم، بعد از پیاده شدن در آخرین ایستگاه هم باید بیش از 7 ساعت پیادهروی در مناطق کوهستانی و رودهای خروشان میکردم تا خودم را به روستا برسانم. خیلی وقتها در این مسیرها یا از کوه میافتادم یا در رودخانه خیس میشدم، سختی زیادی که به عشق کارم تحملش کردم.» 20سال از عمرش را برای آموزش دانشآموزان مناطق محروم با چنین سختیهایی پشت سر گذاشته است اما به گفته خودش هروقت خاطرات این روزها را به یاد میآورد لبخند بر صورتش مینشیند و چشمانش از ذوق برق میزند.
به جای ماشین شاسی بلند، تبلت خریدم!
بریم سر اصل مطلب. حسین آقا نگران سهمیلیون و پانصدهزار دانشآموزی است که اعلام شده در مناطق دورافتاده، مرزنشین، روستایی و عشایری به علت نداشتن تبلت و گوشی از درس خواندن باز ماندهاند. به همین خاطر وقتی ارثیه پدری به دستش میرسد تصمیم متفاوتی میگیرد و همه را حیرت زده میکند: «وقتی ارثیه پدری به دستم رسید تصمیم گرفتم یک خودروی شاسی بلند بخرم. اتفاقا تا پای معامله هم رفتم، جای شما خالی یک دور هم با این ماشین زدم! داشتم با دست فرمان خوب این ماشین و رخ زیبایش کیف میکردم که یکی از همکاران تماس گرفت و گفت دانشآموز کلاس ششمی دارد که به علت نداشتن تبلت به شدت افسرده شده و در کلاسهای درس شرکت نمیکند. این خبر حالم را دگرگون کرد. از ماشین پیاده شدم، آدرس دخترک را گرفتم و بیخیال خریدن ماشین رفتم و یک تبلت برای این دانشآموز خریدم. وقتی تبلت را به این بچه هدیه کردم بهحدی خوشحال شده بود که من در آن لحظه حاضر نبودم این خوشحالی و ذوق او را با هیچ چیزی در دنیا عوض کنم.»
شیرینی این کار بهحدی زیر زبان آقا معلم خوش میآید که تصمیم میگیرد پول ارثیه را برای تمام دانشآموزان نیازمند تبلت تهیه کند: « کارآسانی نبود. بالاخره در شرایط اقتصادی کنونی این تصمیم من مخالفان زیادی داشت اما همه را متقاعد کردم و امروز از این تصمیم نهتنها پشیمان نیستم که باعث آرامشم است. 143 تبلت در یک نوبت و 200 تبلت دیگر در نوبت دوم برای دانشآموزان خانوادههای بیبضاعت، بیسرپرست و بدسرپرست تهیه کردم و برق شادی را در چشمهای تکتک این بچهها دیدم.» 343 تبلتی که آقا معلم برای دانشآموزان محروم و نیازمند تهیه میکند، میشود انگیزهای برای پای کار آمدن نیکوکاران سراسر کشور: « وقتی خبر خرید این تبلتها رسانهای شد جمع زیادی از خیرین، سازمانهای عامالمنفعه داخلی و حتی جهانی با من تماس گرفتند و خواستند تا بهعنوان نماینده هدایای آنها را به دانشآموزان نیازمند برسانیم.»
خدا یک قدم جلوتر است
این معلم اندیمشکی معتقد است هر بار برای کمک به دانشآموزانش نیت کرده خدا یک قدم جلوتر از او کارها را سروسامان داده است: «سال اول تدریسم در مدرسه «آب بید» بخش الوار بودم. یک منطقه عشایری که زمستانهای به شدت سردی دارد. یک روز که سر کلاس حاضر شدم، دیدم تمامی 19 دانشآموز کلاس با همان لباسهای قدیمی و نازک دست به سینه نشستهاند و لرز تمام بدنشان را گرفته است. از کاپشنی که تنم بود خجالت کشیدم نمیتوانستم کاپشن را به یک نفر بدهم تنش کند، بنابراین تصمیم گرفتم من هم کاپشنم را درآورده و مانند بچهها در آن سرمای سخت بشینم تا حالشان را درک کنم. واقعا سرد بود، از شدت سرما انگشتانم نای باز شدن نداشت. همانجا با خودم تصمیم گرفتم حقوقم را که تازه گرفته بودم تمام و کمال صرف خریدن کاپشن برای بچهها کنم. فردا وقتی برای خریدن کاپشنها راهی شدم، اطلاع دادند به بخشداری مرکزی الوار بروم و کاپشنهایی که از طرف دفتر رهبری برای بچهها هدیه شده است را دریافت کنم. خبر شوکبرانگیز بود و خوشحال کننده. لباسها را تحویل گرفتیم و به بچهها دادیم. هیچ وقت خوشحالی آن روز دانشآموزان را فراموش نمیکنم.»
عمل به توصیه پدر
پدر آقا معلم یک بازاری دست به خیر بود به همین علت همیشه وقتی حسین راهی مدارس روستایی میشد به او سفارش میکرد مبادا دست خالی به این مناطق برود که مردم چشم به راهند: «از همان 22 سالگی که وارد آموزشوپرورش شدم به واسطه سفارشهای پدر توجه و رسیدگی به وضع معیشت دانشآموزانم دغدغهام شد و تا امروز ادامه دارد.» آرد، نان، میوه، لباس و ملزومات دیگر زندگی اقلامی بود که همیشه آقا معلم برای روستائیان و عشایر به همراه میبرد.
کمکهای آقا معلم محدود به دانشآموزان نیست بلکه او هوای خانوادههای آنها را هم دارد، مثلا همین امسال که کرایه خانهها افزایش نجومی یافت و نگرانی و تشویش مثل خوره به جان خیلی از خانهها افتاد، او 14 خانوار نیازمند را تحت پوشش قرار داد و آنها را در تأمین هزینه رهن و کرایه به مبلغ 160میلیون تومان یاری کرد.
همه پای کار آمدهاند
دلت که دریا شود فرق نمیکند کجا، به چه کسی و چطور؟ کافیست ندای کمک خواهی انسانی را بشنوی و برای کمک به او دست به کار شوی. حسین آقا از این دست افراد است.
او نقش پررنگی در خدماترسانی به سیلزدگان سال گذشته در استان لرستان داشت و خاطره خوبی هم از آن روزها دارد: « وقتی برای کمک به مردم این منطقه همراه با اقلام خوراکی رفتیم با مرد میانسالی برخوردم که حاصل یک عمر زندگیاش را به ارزش 45میلیون تومان برای خرید چند گوسفند در خانه داشت. وقتی سیل به راه میافتد دلش طاقت نمیآورد و میرود در خانه که پولها را بردارد. موفق هم میشود اما همینکه خودش را به پشتبام خانه میرساند موج سنگینی او را زمین میزند و پولها را آب میبرد . چنان با درماندگی این قصه را تعریف میکرد که دلم طاقت نیاورد و سعی کردم همین مبلغ را به او هدیه دهم تا فقط دردش خانه خرابیاش باشد.»
اسدی و تمامی نیکوکارانی که امروز به عشق حضور او پا به میدان گذاشتهاند، آمادهاند تا برای بازنماندن هیچ دانشآموزی از عرصه علم و تحصیل در کشور بجنگند: « خوشبختانه همه پای کار آمدهاند و ما مشغول شناسایی دانشآموزان نیازمند در سراسر کشور هستیم و اجازه نمیدهیم هیچ دانشآموزی در هیچ نقطه این سرزمین به خاطر نداشتن تبلت و تلفن همراه از ادامه تحصیل باز بماند.»
7 ساعت پیادهروی تا رسیدن به مدرسه
متولد 1349 در روستای «ده جی» است، خوشزبان و شوخطبع، گرم و صمیمی، اصالتا از تبار لرهای شمال خوزستان است. خودش 5 فرزند دارد سه دختر و دو پسر: « به همان اندازه که نگران بچههای خودم هستم برای دانشآموزانم هم نگران و پردغدغهام.» اما نه در حرف، او در عمل ثابت کرده که پدر دوم دانشآموزانش است.
عشقش از همان کودکی تا نوجوانی معلمی بود: «دلم میخواست به همه دیکته بگویم. هیچکس جرات نمیکرد خانه ما بیاید وگرنه باید به املاء گفتن من تن میداد!» همین عشق و علاقه، او را راهی دانشگاه تربیت معلم میکند و بعد از اخذ مدرک به مناطق محروم و دورافتاده در استان خوزستان اعزام میشود: «سال 1373 برای اولین بار بهعنوان معلم به مناطق محروم خوزستان اعزام شدم، از روستای «تنور بلند» گرفته تا «جوروند» و «تله زنگ»، ضربالمثل پشت هفت کوه بلند که میگفتند حکایت این روستاها بود. برای رسیدن به خیلی از این روستاها باید سوار قطار میشدم، بعد از پیاده شدن در آخرین ایستگاه هم باید بیش از 7 ساعت پیادهروی در مناطق کوهستانی و رودهای خروشان میکردم تا خودم را به روستا برسانم. خیلی وقتها در این مسیرها یا از کوه میافتادم یا در رودخانه خیس میشدم، سختی زیادی که به عشق کارم تحملش کردم.» 20سال از عمرش را برای آموزش دانشآموزان مناطق محروم با چنین سختیهایی پشت سر گذاشته است اما به گفته خودش هروقت خاطرات این روزها را به یاد میآورد لبخند بر صورتش مینشیند و چشمانش از ذوق برق میزند.
به جای ماشین شاسی بلند، تبلت خریدم!
بریم سر اصل مطلب. حسین آقا نگران سهمیلیون و پانصدهزار دانشآموزی است که اعلام شده در مناطق دورافتاده، مرزنشین، روستایی و عشایری به علت نداشتن تبلت و گوشی از درس خواندن باز ماندهاند. به همین خاطر وقتی ارثیه پدری به دستش میرسد تصمیم متفاوتی میگیرد و همه را حیرت زده میکند: «وقتی ارثیه پدری به دستم رسید تصمیم گرفتم یک خودروی شاسی بلند بخرم. اتفاقا تا پای معامله هم رفتم، جای شما خالی یک دور هم با این ماشین زدم! داشتم با دست فرمان خوب این ماشین و رخ زیبایش کیف میکردم که یکی از همکاران تماس گرفت و گفت دانشآموز کلاس ششمی دارد که به علت نداشتن تبلت به شدت افسرده شده و در کلاسهای درس شرکت نمیکند. این خبر حالم را دگرگون کرد. از ماشین پیاده شدم، آدرس دخترک را گرفتم و بیخیال خریدن ماشین رفتم و یک تبلت برای این دانشآموز خریدم. وقتی تبلت را به این بچه هدیه کردم بهحدی خوشحال شده بود که من در آن لحظه حاضر نبودم این خوشحالی و ذوق او را با هیچ چیزی در دنیا عوض کنم.»
شیرینی این کار بهحدی زیر زبان آقا معلم خوش میآید که تصمیم میگیرد پول ارثیه را برای تمام دانشآموزان نیازمند تبلت تهیه کند: « کارآسانی نبود. بالاخره در شرایط اقتصادی کنونی این تصمیم من مخالفان زیادی داشت اما همه را متقاعد کردم و امروز از این تصمیم نهتنها پشیمان نیستم که باعث آرامشم است. 143 تبلت در یک نوبت و 200 تبلت دیگر در نوبت دوم برای دانشآموزان خانوادههای بیبضاعت، بیسرپرست و بدسرپرست تهیه کردم و برق شادی را در چشمهای تکتک این بچهها دیدم.» 343 تبلتی که آقا معلم برای دانشآموزان محروم و نیازمند تهیه میکند، میشود انگیزهای برای پای کار آمدن نیکوکاران سراسر کشور: « وقتی خبر خرید این تبلتها رسانهای شد جمع زیادی از خیرین، سازمانهای عامالمنفعه داخلی و حتی جهانی با من تماس گرفتند و خواستند تا بهعنوان نماینده هدایای آنها را به دانشآموزان نیازمند برسانیم.»
خدا یک قدم جلوتر است
این معلم اندیمشکی معتقد است هر بار برای کمک به دانشآموزانش نیت کرده خدا یک قدم جلوتر از او کارها را سروسامان داده است: «سال اول تدریسم در مدرسه «آب بید» بخش الوار بودم. یک منطقه عشایری که زمستانهای به شدت سردی دارد. یک روز که سر کلاس حاضر شدم، دیدم تمامی 19 دانشآموز کلاس با همان لباسهای قدیمی و نازک دست به سینه نشستهاند و لرز تمام بدنشان را گرفته است. از کاپشنی که تنم بود خجالت کشیدم نمیتوانستم کاپشن را به یک نفر بدهم تنش کند، بنابراین تصمیم گرفتم من هم کاپشنم را درآورده و مانند بچهها در آن سرمای سخت بشینم تا حالشان را درک کنم. واقعا سرد بود، از شدت سرما انگشتانم نای باز شدن نداشت. همانجا با خودم تصمیم گرفتم حقوقم را که تازه گرفته بودم تمام و کمال صرف خریدن کاپشن برای بچهها کنم. فردا وقتی برای خریدن کاپشنها راهی شدم، اطلاع دادند به بخشداری مرکزی الوار بروم و کاپشنهایی که از طرف دفتر رهبری برای بچهها هدیه شده است را دریافت کنم. خبر شوکبرانگیز بود و خوشحال کننده. لباسها را تحویل گرفتیم و به بچهها دادیم. هیچ وقت خوشحالی آن روز دانشآموزان را فراموش نمیکنم.»
عمل به توصیه پدر
پدر آقا معلم یک بازاری دست به خیر بود به همین علت همیشه وقتی حسین راهی مدارس روستایی میشد به او سفارش میکرد مبادا دست خالی به این مناطق برود که مردم چشم به راهند: «از همان 22 سالگی که وارد آموزشوپرورش شدم به واسطه سفارشهای پدر توجه و رسیدگی به وضع معیشت دانشآموزانم دغدغهام شد و تا امروز ادامه دارد.» آرد، نان، میوه، لباس و ملزومات دیگر زندگی اقلامی بود که همیشه آقا معلم برای روستائیان و عشایر به همراه میبرد.
کمکهای آقا معلم محدود به دانشآموزان نیست بلکه او هوای خانوادههای آنها را هم دارد، مثلا همین امسال که کرایه خانهها افزایش نجومی یافت و نگرانی و تشویش مثل خوره به جان خیلی از خانهها افتاد، او 14 خانوار نیازمند را تحت پوشش قرار داد و آنها را در تأمین هزینه رهن و کرایه به مبلغ 160میلیون تومان یاری کرد.
همه پای کار آمدهاند
دلت که دریا شود فرق نمیکند کجا، به چه کسی و چطور؟ کافیست ندای کمک خواهی انسانی را بشنوی و برای کمک به او دست به کار شوی. حسین آقا از این دست افراد است.
او نقش پررنگی در خدماترسانی به سیلزدگان سال گذشته در استان لرستان داشت و خاطره خوبی هم از آن روزها دارد: « وقتی برای کمک به مردم این منطقه همراه با اقلام خوراکی رفتیم با مرد میانسالی برخوردم که حاصل یک عمر زندگیاش را به ارزش 45میلیون تومان برای خرید چند گوسفند در خانه داشت. وقتی سیل به راه میافتد دلش طاقت نمیآورد و میرود در خانه که پولها را بردارد. موفق هم میشود اما همینکه خودش را به پشتبام خانه میرساند موج سنگینی او را زمین میزند و پولها را آب میبرد . چنان با درماندگی این قصه را تعریف میکرد که دلم طاقت نیاورد و سعی کردم همین مبلغ را به او هدیه دهم تا فقط دردش خانه خرابیاش باشد.»
اسدی و تمامی نیکوکارانی که امروز به عشق حضور او پا به میدان گذاشتهاند، آمادهاند تا برای بازنماندن هیچ دانشآموزی از عرصه علم و تحصیل در کشور بجنگند: « خوشبختانه همه پای کار آمدهاند و ما مشغول شناسایی دانشآموزان نیازمند در سراسر کشور هستیم و اجازه نمیدهیم هیچ دانشآموزی در هیچ نقطه این سرزمین به خاطر نداشتن تبلت و تلفن همراه از ادامه تحصیل باز بماند.»
مرجع : روزنامه شهروند