تاریخ انتشار
شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۰۲:۰۱
کد مطلب : ۴۳۱۶۸۰
یادداشت؛
لاین عوض کردن با چه قیمتی؟
محمدعلی وکیلی
۰
کبنا ؛محمدعلی وکیلی: اخیراً دکتر احمد پورنجاتی به بهانه نامه منسوبه سیدمحمد خاتمی به رهبر انقلاب، نامهای خطاب به خاتمی نوشته و از او خواسته که کار قیصر را به قیصر و کار خسرو را به خسرو واگذار کند و از عرصه سیاست کناره بگیرد و خود را از زدوخورد سیاست برهاند چراکه خاتمی نه از جنس سیاست و قدرت است بلکه از جنس فرهنگ و جامعه است. حتی طعنه زده که چون پرویز پرستویی در فیلم لیلی با من است، اشتباهی به خط سیاست زده است لذا هرچند دیر شده اما باید لاین عوض کند و شهریاری را به شهریاران واگذارد!
دکتر پورنجاتی توجه نمیکند که اگر خاتمی اینقدر اشتباهی بود که خود او نمینوشت که با عزت و سرافرازی نسبی، آن هشت سال تمام شد! مگر کشورداری شانسی است؟ آن هم با آن همه بدبیاری! البته اینکه گفتهاند جریان اصلاحطلبی باید بند ناف حیاتش را از ناف نامها ببرد و به جای تغذیه از نمادها و تکیه بر نامها، به جریانی نهادین تبدیل شود، قسمت درست نامه پورنجاتی است. با این حال، همین که آسیبهایی را چون آنونی اجتماعی، آنارشی کور و سرنوشت مبهم آیندهای نه چندان دور را برمیشمرد و بیخ گوش ایران میداند یعنی نباید به بهای مصونیت از تیر غیب و آماج سیاست، وزنهای چون خاتمی لاین عوض کند و سیاست را ترک گوید. این ابداً رفتار مسئولانهای نیست که از او توقع میبرند.
کارنامه او نشان داد که قیصری میداند؛ ازقضا عافیتطلبی و مواجهه دلهرهآمیز جریان اصلاحطلب با شکست، باعث شده بسیاری از فرصتهای پرورده شدن و رفع نقصها از بین برود. ما اگر مواجهه خالی از تعارف و بیپرده تکلف و بدون فرافکنی داشتیم قطعاً امروز غنای بیشتری در ایده حکمرانی داشتیم و تمام منشور حکمرانی ما خلاصه در توصیه به دموکراسیخواهی نمیشد. البته که دموکراسی شرط لازمِ توسعه در ایران است؛ اما شرط کافیِ آن نیست. بعید میدانم اگر اکنون تمام قدرت در ایران دموکراتیک بشود، همه بحرانهای کشور حل بشود. قطعاً توفیقاتی از پی آن میآید اما علاج همه دردها نمیآید. اینکه ما ایده ای جامع و دقیق که برای همه معضلات ریز و درشت کشور برنامه داشته باشد، نداریم، ناشی از همین تابوی به قدرت آلوده شدن است. اینکه ما فقط بدیهیات سیاست را مطالبه میکنیم یعنی زبانمان عقیم شده است و حرف نو نداریم. ما باید به قدرت برویم تا مشق قدرتداری و حکمرانی کنیم. کدام عقل کلی میتواند بیرون از قدرت بنشیند و مسائل قدرت را بفهمد و نسخه ای نجاتبخش برایش بنویسد؟ کدام عقل استعلایی میتواند در بیرون از قدرت و بدون خطر کردن و خطا کردن، راه صائب کشورداری را بیاموزد؟ چرا قدرت را تابو میکنند؟ قدرت نه خوب است و نه بد. باید پذیرفت که اساساً منبع شناختی مهمتر از حضور در قدرت برای پرورش حکمرانِ مطلوب نداریم. ما عادت کردهایم پرتعارف حرف بزنیم. این تعارفات و مبالغات، زبانمان را پر تکلف کرده است. و این تکلفات اجازه شکلگیری ذهن و زبانی دقیق به ما نمیدهد و بر ذهنمان سایه تابو میافکند. اگر ما به قدرت میرویم اما نه ایدهای داریم و نه سالم از آن برمیگردیم، علاجش این نیست که باید قدرت را بوسید و کنار گذاشت. تاکید میکنم اگر هم راهی برای اصلاح قدرت در بیرون از قدرت باشد (که نیست) باری، راهی برای شناخت قدرت در بیرون از قدرت قطعاً نیست. اینکه ما در قدرت نتوانستیم سیاست صائبی داشته باشیم یک سخن دیگر است؛ اینکه دلیل نمیشود که راه درست شناخت قدرت را برخود ببندیم و دیگر خطر نکنیم. بیرون از استخر کسی شنا یاد نمیگیرد. اگر به آب که میرسیم دستمان میلرزد، راهش این نیست دیگر نزدیک آب نشویم؛ بلکه راه شنا کردن همین خطر کردن است. منتها باید مکانیزمی برای درسگیری از تجربهها و بهبود خود تعبیه کنیم. بگذریم. به این دقیقه میتوان در مقالی دیگر پرداخت.
اصل سخن نگارنده این است که ما مبتلا به چهار بحران جدی هستیم؛ بحران موقعیت، بحران ایده حکمرانی، بحران توجیه و بحران مزیت. این چهار بحران را در چهار یادداشت ذیل عنوان “راه طی شده” ابتدای امسال توضیح دادهام. در بحران موقعیت نوشتم که اصلاحطلبان در تعریف موقعیت خود دچار اعوجاج شدهاند. اصلاحطلبی در دو روایت خودش (جامعهمحوری و قدرتمحوری) در سایه کارنامه ضعیف این دهه و اتفاقاتی مانند هشتادوهشت، دچار واگرایی در تعریف موقعیت خود هستند. نوشتم که اصلاح طلبان میان زمین و هوا معلق مانده اند. در حاشیه قدرت نشستهایم و نه راهی بیرون از قدرت میشناسیم و نه به زبان و لوازم قدرت تن میدهیم. لذا از اینجا رانده و از آنجا مانده شده ایم. این موقعیت لغزان و لرزان، زبان ما را واگرا کرده است. نامه ادعا شده از قضا گامی مهم در رفع سوءتفاهمات و تثبیت یک روایت متشخص و متعین از اصلاح طلبی است و میتواند چشم اندازی از رهایی از فضای ژله ای کنونی باشد.
بلی؛ ما هم نسبتمان با قدرت مخدوش شده و هم نسبتمان با جامعه؛ لذا همینگونه که باید با قدرت گفتوگو کنیم باید با جامعه نیز حرف بزنیم. ما نیازمند تثبیت معنا هستیم. تعین معنا یعنی مواجهه با محیط. یکی از راههای مهم این مواجهه، گفتوگو است. نامه خاتمی باب آن را گشوده است. بابهای دیگرش هم میتواند گشوده شود. اگر فکر میکنیم نیاز است با جامعه گفتوگوی دیگری شکل بگیرد؛ بسمالله؛ آن را آغاز کنیم. اما به گفتوگو با نظام هم نیاز داریم و نباید از آن حذر کرد. در پرتو همین گفتوگوها میتوان افقی از کسب مزیتهای از کف نهاده خویش را دریابیم. و گامی برای حل بحران مزیت برداریم. ما در این برهوت مزیت و زیر این آوار بحران، باید گشودهتر شویم و راههای شناختیِ خود را توسعه دهیم نه اینکه آن را تحدید کنیم. یک لنگه این باب را خاتمی گشود، لنگههای دیگر درب را هم بگشاییم. باید خطر کرد تا امید به حل بحران داشته باشیم؛ در بی عملی و بی خطری، هیچ نسخه شفابخشی متولد نمیشود.
دکتر پورنجاتی توجه نمیکند که اگر خاتمی اینقدر اشتباهی بود که خود او نمینوشت که با عزت و سرافرازی نسبی، آن هشت سال تمام شد! مگر کشورداری شانسی است؟ آن هم با آن همه بدبیاری! البته اینکه گفتهاند جریان اصلاحطلبی باید بند ناف حیاتش را از ناف نامها ببرد و به جای تغذیه از نمادها و تکیه بر نامها، به جریانی نهادین تبدیل شود، قسمت درست نامه پورنجاتی است. با این حال، همین که آسیبهایی را چون آنونی اجتماعی، آنارشی کور و سرنوشت مبهم آیندهای نه چندان دور را برمیشمرد و بیخ گوش ایران میداند یعنی نباید به بهای مصونیت از تیر غیب و آماج سیاست، وزنهای چون خاتمی لاین عوض کند و سیاست را ترک گوید. این ابداً رفتار مسئولانهای نیست که از او توقع میبرند.
کارنامه او نشان داد که قیصری میداند؛ ازقضا عافیتطلبی و مواجهه دلهرهآمیز جریان اصلاحطلب با شکست، باعث شده بسیاری از فرصتهای پرورده شدن و رفع نقصها از بین برود. ما اگر مواجهه خالی از تعارف و بیپرده تکلف و بدون فرافکنی داشتیم قطعاً امروز غنای بیشتری در ایده حکمرانی داشتیم و تمام منشور حکمرانی ما خلاصه در توصیه به دموکراسیخواهی نمیشد. البته که دموکراسی شرط لازمِ توسعه در ایران است؛ اما شرط کافیِ آن نیست. بعید میدانم اگر اکنون تمام قدرت در ایران دموکراتیک بشود، همه بحرانهای کشور حل بشود. قطعاً توفیقاتی از پی آن میآید اما علاج همه دردها نمیآید. اینکه ما ایده ای جامع و دقیق که برای همه معضلات ریز و درشت کشور برنامه داشته باشد، نداریم، ناشی از همین تابوی به قدرت آلوده شدن است. اینکه ما فقط بدیهیات سیاست را مطالبه میکنیم یعنی زبانمان عقیم شده است و حرف نو نداریم. ما باید به قدرت برویم تا مشق قدرتداری و حکمرانی کنیم. کدام عقل کلی میتواند بیرون از قدرت بنشیند و مسائل قدرت را بفهمد و نسخه ای نجاتبخش برایش بنویسد؟ کدام عقل استعلایی میتواند در بیرون از قدرت و بدون خطر کردن و خطا کردن، راه صائب کشورداری را بیاموزد؟ چرا قدرت را تابو میکنند؟ قدرت نه خوب است و نه بد. باید پذیرفت که اساساً منبع شناختی مهمتر از حضور در قدرت برای پرورش حکمرانِ مطلوب نداریم. ما عادت کردهایم پرتعارف حرف بزنیم. این تعارفات و مبالغات، زبانمان را پر تکلف کرده است. و این تکلفات اجازه شکلگیری ذهن و زبانی دقیق به ما نمیدهد و بر ذهنمان سایه تابو میافکند. اگر ما به قدرت میرویم اما نه ایدهای داریم و نه سالم از آن برمیگردیم، علاجش این نیست که باید قدرت را بوسید و کنار گذاشت. تاکید میکنم اگر هم راهی برای اصلاح قدرت در بیرون از قدرت باشد (که نیست) باری، راهی برای شناخت قدرت در بیرون از قدرت قطعاً نیست. اینکه ما در قدرت نتوانستیم سیاست صائبی داشته باشیم یک سخن دیگر است؛ اینکه دلیل نمیشود که راه درست شناخت قدرت را برخود ببندیم و دیگر خطر نکنیم. بیرون از استخر کسی شنا یاد نمیگیرد. اگر به آب که میرسیم دستمان میلرزد، راهش این نیست دیگر نزدیک آب نشویم؛ بلکه راه شنا کردن همین خطر کردن است. منتها باید مکانیزمی برای درسگیری از تجربهها و بهبود خود تعبیه کنیم. بگذریم. به این دقیقه میتوان در مقالی دیگر پرداخت.
اصل سخن نگارنده این است که ما مبتلا به چهار بحران جدی هستیم؛ بحران موقعیت، بحران ایده حکمرانی، بحران توجیه و بحران مزیت. این چهار بحران را در چهار یادداشت ذیل عنوان “راه طی شده” ابتدای امسال توضیح دادهام. در بحران موقعیت نوشتم که اصلاحطلبان در تعریف موقعیت خود دچار اعوجاج شدهاند. اصلاحطلبی در دو روایت خودش (جامعهمحوری و قدرتمحوری) در سایه کارنامه ضعیف این دهه و اتفاقاتی مانند هشتادوهشت، دچار واگرایی در تعریف موقعیت خود هستند. نوشتم که اصلاح طلبان میان زمین و هوا معلق مانده اند. در حاشیه قدرت نشستهایم و نه راهی بیرون از قدرت میشناسیم و نه به زبان و لوازم قدرت تن میدهیم. لذا از اینجا رانده و از آنجا مانده شده ایم. این موقعیت لغزان و لرزان، زبان ما را واگرا کرده است. نامه ادعا شده از قضا گامی مهم در رفع سوءتفاهمات و تثبیت یک روایت متشخص و متعین از اصلاح طلبی است و میتواند چشم اندازی از رهایی از فضای ژله ای کنونی باشد.
بلی؛ ما هم نسبتمان با قدرت مخدوش شده و هم نسبتمان با جامعه؛ لذا همینگونه که باید با قدرت گفتوگو کنیم باید با جامعه نیز حرف بزنیم. ما نیازمند تثبیت معنا هستیم. تعین معنا یعنی مواجهه با محیط. یکی از راههای مهم این مواجهه، گفتوگو است. نامه خاتمی باب آن را گشوده است. بابهای دیگرش هم میتواند گشوده شود. اگر فکر میکنیم نیاز است با جامعه گفتوگوی دیگری شکل بگیرد؛ بسمالله؛ آن را آغاز کنیم. اما به گفتوگو با نظام هم نیاز داریم و نباید از آن حذر کرد. در پرتو همین گفتوگوها میتوان افقی از کسب مزیتهای از کف نهاده خویش را دریابیم. و گامی برای حل بحران مزیت برداریم. ما در این برهوت مزیت و زیر این آوار بحران، باید گشودهتر شویم و راههای شناختیِ خود را توسعه دهیم نه اینکه آن را تحدید کنیم. یک لنگه این باب را خاتمی گشود، لنگههای دیگر درب را هم بگشاییم. باید خطر کرد تا امید به حل بحران داشته باشیم؛ در بی عملی و بی خطری، هیچ نسخه شفابخشی متولد نمیشود.