تاریخ انتشار
يکشنبه ۵ تير ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۴۸
کد مطلب : ۴۴۹۵۷۳
به مناسبت روز جهانی مبارزه با مواد مخدر؛
نشئه درد
۱
کبنا ؛به اجبار پدرم ازدواج کردم و به اجبار همسرم مواد مصرف کردم، اما بهخاطر فرزندانم پاک شدم و پاک میمانم. اعتیاد همچون سیاهی، زیست هر انسانی را به تباهی میکشاند و محلات حاشیه پر است از زنان و کودکانی که اجبار و جبر علت تباهی آنها شده و بدون هیچ پناهی تنها راهشان جلورفتن در این مسیر سنگلاخی است که البته با وجود افزایش رو به رشد معضلات اجتماعی، اعتیاد شکل زنانه و کودکانه هم به خود گرفته است، یعنی درگیری و اعتیاد در بین زنان و کودکان بیشتر شده و حتی در اردیبهشت سال قبل مدیر کل درمان و حمایتهای اجتماعی ستاد مبارزه با مواد مخدر با بیان اینکه تخمین زده میشود که حدود ۱۵۶ هزار زن معتاد در کشور وجود داشته باشد، گفته بود: طبق بررسیهای پراکنده صورتگرفته، سرعت رشد اعتیاد در زنان و جوامع زنانه رو به افزایش است. در کنار این موضوع هم بارها شاهد انتقاد فعالان اجتماعی ازدسترسبودن مواد مخدر در محلات بودیم که همین سهلبودن بر شدت گستردگی اعتیاد مؤثر خواهد بود، مریم افرافراز، فعال مدنی هم اشاره میکند که الان تهیه مواد از تهیه یک تکه نان هم آسانتر است و بر همین اساس تا وقتی که وضعیت اعتیاد زنان و کودکان انکار شود و در سطح ملی بررسی نشود و از سازمانهای مردمنهاد استفاده نشود، نمیتوان درباره کاهش آسیب صحبت کرد. با وجود این گستردگی اعتیاد بین زنان و کودکان، اما آمار دقیقی از آن در دسترس نیست تا برای کاهش آسیب به تناسب آن اقدامی صورت گیرد، سال گذشته هم رئیس مرکز توسعه پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی گفته بود: متأسفانه اطلاعات دقیق و شفاف و بهروزی نداریم که بتوانیم به قطعیت الان بگوییم آمار اعتیاد یا اختلال مصرف مواد چقدر است، چه برای زنان و چه برای مردان. درباره زنان بهدلیل محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی عدم قطعیت در آمارها بیشتر است و طبق شیوعشناسی سال ۱۳۹۴ حدود ۱۰ درصد جمعیت مصرفکننده مواد، زنان بودهاند که با توجه به برآورد جمعیت مصرفکنندگان مواد (دو میلیون و ۸۰۰ هزار نفر) زنان معادل ۲۸۰ هزار نفر از این جمعیتاند.
خشونتی از جنس اجبار به اعتیاد
پشت سر هم حرف میزند، گویی سالهای سال است که گوشی برای شنیدن نداشته، از اجبار پدر برای ازدواج تا اجبار شوهر برای مصرف مواد، همهچیز را جزءبهجزء تعریف میکند، از داستانی به داستان دیگر میرود تا شاید بتواند رنجهایی را که بر خودش و دخترانش گذشته، بهخوبی بازگو کند، اما یک روز عزمش را برای ترک جزم میکند که اکنون یک سال از آن تصمیم میگذرد.
ساناز همراه دو دختر 13ساله و یکونیمساله خود در یکی از اتاقهای مرکز درمان و بازتوانی مادر و کودک زندگی میکند، اتاقی کوچک که همه پناه این روزهای این زن است، صورتی لاغر و دستانی استخوانی دارد، هر لحظه دختر کوچکش با قدمهای آهسته جلو میآید و خودش را در بغل مادر میاندازد، ساناز محکم در آغوش فشارش میدهد و صورت خندانش را میبوسد و حرفهایش را از سر میگیرد، بین اغلب جملاتش تأکید میکند حالا همه زندگی من دخترانم هستند و با افسوسی ادامه میدهد: البته دختر بزرگم الان ۱۶ سال دارد و سه سال است که از او بیخبریم، ۱۳ سالگی با مردی همسن من ازدواج کرد و من راضی نبودم، بعد از ازدواج هم رفت، فراریاش دادند و الان نمیدانم در چه وضعی است.
ساناز دستانش را در هم گره میکند و از همان روزهای اول ازدواجش شروع به روایتکردن میکند: از همان روزهای اول ازدواج همسرم اعتیاد داشت و شاید حدود ۲۰ بار به کمپ فرستادمش و در این ۱۸ سال زندگی پنج سالی هم پاک بود ولی باز شروع کرد؛ هر روز از وسایل خانه کم میشد ولی من نمیتوانستم چیزی بگویم، اگر پول خرید مواد نداشت، وسایل خانه را بهجای پول میداد. من کار میکردم و همسرم در خانه میماند و مواد مصرف میکرد، همیشهام حقوقم را به بهانههای مختلف جلوجلو از صاحبکارم میگرفت و اول ماه هیچوقت حقوقی دریافت نمیکردم. من یک خواهرشوهر معتاد دارم که همسرم با همفکری او سعی بر معتادکردن من داشت، مثلا خواهرشوهرم جلوی من مواد میکشید تا دودش به من بخورد، یک روز که هیچوقت از خاطرم نمیرود، دنداندرد بدی داشتم و به صورتم مشت میزدم تا آرام شود، مدام خواهرشوهر و همسرم میگفتند یک دود بگیری آرام میشوی، خلاصه بعد از چند بار اصرار به من شیشه دادند و کشیدم ولی دردم بدتر شد، نه پول کشیدن دندان را داشتم و نه جان تحملکردن این درد را، دهنم عفونت کرده بود که به من گفتند هروئین بکشی دردت تمام میشود، کشیدم و واقعا درد دندانم تمام شد و بعد از آن همسرم مرتب به من مواد میداد تا اینکه کامل فهمید من درگیر اعتیاد شدم، از آن به بعد خودش بیرون از خانه مصرف میکرد و اگر من پولی میدادم برایم مواد میگرفت، در غیر این صورت اصلا برایم مواد نمیگرفت.
ساناز آرام میگیرد و چند لحظه مکث میکند، همان موقع هر دو دخترش به اتاق میآیند و زیر لب زمزمه میکند زور مواد زیاد است، اما همهچیز زندگی من بچههایم هستند. کمی میگذرد و داستانش را از سر میگیرد: من خسته شده بودم، دو سال اعتیاد داشتم و هر بار حرف ترک و کمپ را میزدم همسرم میگفت رفیق نیمهراه نباش، الان دیگر نمیخواهم پیش شوهرم برگردم، البته اصلا نمیداند ما کجا هستیم، دخترم هم چون دید پدرش باعث اعتیاد من و این روزهای ما شد، دوست ندارد برگردیم با او زندگی کنیم، من زنی چهارشانه و هیکلی بودم، اعتیاد من را از ۹۰ کیلو به ۴۰ کیلو رساند و هرروز شاهد آبشدنم بودم، لباسهایی که بهخاطر هیکلیبودنم باید میدوختم تا اندازهام باشد دیگر به تنم زار میزد.
همه متحد شده بودند دخترم را بفروشم
معصومه بیسکویتی را بین انگشتان کوچکش نگه داشته، جلو میآید و با جملات نامفهوم در دهان مادر میگذارد، ساناز همان لحظه دخترش را میبوسد و روی پاهایش مینشاندش، با خشم از داستان روزهای گذشته خود میگوید: این دخترم ناخواسته بود و چون میگفتم ناخواسته است همه دور برداشته بودند بعد از تولد او را بفروشند، همسرم به دنبال خریدار بود و خواهرشوهرم در اینترنت مشتری پیدا میکرد، حتی میگفتند چون مواد مصرف میکنی احتمال دارد بچه دچار مشکل باشد که اگر اینطور بود یا بگذار بیمارستان بماند یا بفروش، همسرم میگفت بچه را میفروشیم و با پولش ماشینی یا خانهای میگیریم، حتی بعد از زایمان هم پرستار بیمارستان مدام پیگیری میکرد تا بچه را از ما بخرد.
روزی که خواستم این شرایط تمام شود
ساناز دل پری از بیمهری آدمهای اطرافش، مادر و پدر تا همسر مقصرش دارد، از روزی میگوید که همسرش قول یک خانه و کار را به او داده و گفته بود ساناز به خانه پدرش برود و منتظر باشد که هرگز هم باز نگشته و بعد ادامه میدهد: یک روز زمستانی بود، باران میآمد، من و دو بچه رفتیم جلوی در خانه پدرم، اما پدرم در را باز کرد و دید ما هستیم، با عصبانیت در را محکم بست. آنقدر حالم بد شد که به زمین افتادم، باید برای معصومه شیر خشک درست میکردم، ولی نمیدانستم باید چه کار کنم، در کوچهپسکوچهها میگشتم تا اینکه جلوی در خانهای رسیدم و ازشان آب جوش خواستم، آنها دلشان سوخت و ما را به خانه دعوت کردند، همانجا خانمی مواد مصرف میکرد و دید من هم مصرفکننده هستم و حال و روز خوبی ندارم، مواد داد کشیدم و به ما رحم کردند، ما چند روزی آنجا بودیم تا اینکه یک روز لباس پوشیدم و با بچهها به بهزیستی رفتیم، گفتم میخواهم ترک کنم ولی کسی را ندارم، کمکم کنید، اول گفتند چون همسر و خانواده داری نمیشود، ناامید برگشتم که یکدفعه ما را صدا زدند و گفتند مرکز مادر و کودکی هست که میتوانی آنجا بروی، در این روزها دختر وسطیام که الان با من است به من امید و انرژی داد و بهخاطر بچهها سلامتیام را حفظ میکنم و خیلی از خانمهایی که اینجا میآیند با دیدن من امید میگیرند.
مددکار: بچه در شکم مادر درگیر اعتیاد خواهد شد
یکی از مددکارهای این مجموعه درباره شرایط اغلب زنان تحت پوشش میگوید: خیلی وقتها زنان برای درمان اینجا میآیند و از همسر خود میخواهند او هم روند درمان را شروع کند که یا شروع نمیکنند یا نصفه رها میکنند، در این شرایط زن اگر دوباره با همسرش زیر یک سقف برود لغزش خواهد کرد که اگر فرزندی هم داشته باشند شرایط پیچیدهتر خواهد شد، الان همین مورد ما، یعنی ساناز و دخترانش اینطور هستند، با وجود اینکه مادر باردار بوده، مواد مصرف میکرده که قطعا جنین درگیر بوده و بعد از زایمان هم شیر مادر را میخورده که با کمکردن مصرف مادر بچه هم پاک شده، چون کودک شیر مادر میخورده که کمکم شیر مادر سالم شده و الان مادر پاک است، اما منتظر خیری هستند تا برای ساناز و دخترانش خانهای تهیه کند و از اینجا بروند، مادر امید دارد تا زندگی جدیدی را شروع کند.
اعتیاد زنان و کودکان انکار میشود
مریم افرافراز، فعال مدنی، درباره مقوله اعتیاد زنان و کودکان و انتقاد به در دسترس بودن هر گونه مواد مخدر و محرک در محلات، به «شرق» میگوید: یکی از موضوعات مهم بحث انکار اعتیاد زنان و کودکان است، همانطورکه آمار دقیقی از وضعیت زنان باردار معتاد وجود ندارد، زمانی گفتند بین ۲۰ تا ۲۰۰ نوزاد معتاد در روز به دنیا میآید که همین اختلاف عدد نشان میدهد آمار دقیقی از این مسئله وجود ندارد و نگاه ویژه و ملی برای مبارزه با اعتیاد، آنهم متناسب با سطح آسیب وجود ندارد. در نظر بگیرید که مادر معتاد فرزند معتاد به دنیا میآورد و برای همین به کودک معمولا متادون میدهد و آسیب به این شکل ثبات پیدا میکند، الان تهیه مواد از تهیه یک تکه نان هم آسانتر است.
این فعال مدنی ادامه میدهد: تا وقتی که وضعیت اعتیاد زنان و کودکان انکار شود و در سطح ملی بررسی نشود و از سازمانهای مردمنهاد استفاده نشود، نمیتوان درباره کاهش آسیب صحبت کرد، به یاد دارم کودک خردسالی که حتی کلمه اعتیاد را درست نمیتوانست بیان کند، به دلیل دلدرد به او تریاک داده بودند و کودک معتاد شده بود. همچنین سال ۹۵ بخشنامهای از طرف وزارت بهداشت به بیمارستانها ارسال شد که نوزاد مبتلا به اعتیاد به مادر معتاد تحویل داده نشود که گرچه نیاز به بررسی بیشتر برای این موضوع بود، ولی همین باعث شد مادران بسیاری از ترس در بیمارستانها زایمان نکنند، در کنار این بسیاری از نهادها از جمله وزارت بهداشت و اورژانس اجتماعی در بحث پیشگیری و درمان اعتیاد زنان و کودکان توجه جدی ندارند، در کنار این بیمارستانها شهامت پذیرش کودک درگیر اعتیاد را ندارند که این روند در شهرستانها پیچیدهتر است؛ یعنی از دردسرهای آن دوری میکنند، مثلا یک کودک درگیر اعتیاد را به بیمارستان بردیم، ولی قبول نمیکردند و میگفتند اگر پدرش بیاید اینجا سروصدا و مشکل ایجاد میکند که آن روز ما شش بیمارستان را بررسی کردیم که هیچکدام حاضر به بستری کودک نشدند و آخر سر بعد از 10 ساعت که علائم کودک نمایان شد، بستری کردند.
ایشان ادامه میدهد:
در بحث درمان اعتیاد، ما دچار یک چرخه معیوب هستیم، قانون و لوایح درستی وجود ندارد، مثل لایحه امنیت زنان و لایحه حمایت از حقوق کودکان و نوجوانان که چالشهایی دارد، البته اگر ضمانت اجرائی کافی هم وجود داشته باشد، درباره اعتیاد یک نوزاد به یاد دارم که پدر او میگفت من ولی کودک هستم و هرگونه که دوست داشته باشم رفتار میکنم و قانون این اجازه را به من میدهد و ما به عنوان فعال اجتماعی برای نجات یک نوزاد گاهی باید ماهها دوندگی کنیم. درباره فرایند نجات یک کودک باید به این اشاره کنم که اورژانس اجتماعی بعد از گزارشی که به عموم داده میشود، باید به عنوان یک سرکشی به خانواده و شناسایی خانواده اقدام کند و مددکار اورژانس گزارشی تهیه کند تا برای دادگاه ارسال کند، بعد دادگاه تأیید کند و بعد دوباره اورژانس برگردد به خانه و کودک را از خانهای که پاتوق مصرف مواد است یا خانواده آسیبدیده است بگیرد. در صورتی که بارها مشاهده کردیم در فاصله رفتن مددکار برای گرفتن نامه قانونی خانواده یا کودک فرار کردهاند و همین که نامه یک فعال اجتماعی وجاهت قانونی ندارد بحران است. پیشنهاد میشود آییننامه اجرائی بین چند نهاد مختلف تصویب شود و دست فعالان اجتماعی را در این زمینه باز بگذارند. در آخر هم درباره برخورد مردم با زنان و کودکان درگیر اعتیاد هم باید بگویم تا زمانی که کودکانی بهعنوان کودک کار وجود دارند، قطعا اعتیاد هم در بین برخی از آنها خواهد بود، حال اگر مردم شاهد علائم اعتیاد در بین این کودکان بودند، حتما با اورژانس اجتماعی به شماره ۱۲۳ تماس بگیرند و موضوع را پیگیری کنند، خوب است که مردم به این مسائل بیتفاوت نباشند.
خشونتی از جنس اجبار به اعتیاد
پشت سر هم حرف میزند، گویی سالهای سال است که گوشی برای شنیدن نداشته، از اجبار پدر برای ازدواج تا اجبار شوهر برای مصرف مواد، همهچیز را جزءبهجزء تعریف میکند، از داستانی به داستان دیگر میرود تا شاید بتواند رنجهایی را که بر خودش و دخترانش گذشته، بهخوبی بازگو کند، اما یک روز عزمش را برای ترک جزم میکند که اکنون یک سال از آن تصمیم میگذرد.
ساناز همراه دو دختر 13ساله و یکونیمساله خود در یکی از اتاقهای مرکز درمان و بازتوانی مادر و کودک زندگی میکند، اتاقی کوچک که همه پناه این روزهای این زن است، صورتی لاغر و دستانی استخوانی دارد، هر لحظه دختر کوچکش با قدمهای آهسته جلو میآید و خودش را در بغل مادر میاندازد، ساناز محکم در آغوش فشارش میدهد و صورت خندانش را میبوسد و حرفهایش را از سر میگیرد، بین اغلب جملاتش تأکید میکند حالا همه زندگی من دخترانم هستند و با افسوسی ادامه میدهد: البته دختر بزرگم الان ۱۶ سال دارد و سه سال است که از او بیخبریم، ۱۳ سالگی با مردی همسن من ازدواج کرد و من راضی نبودم، بعد از ازدواج هم رفت، فراریاش دادند و الان نمیدانم در چه وضعی است.
ساناز دستانش را در هم گره میکند و از همان روزهای اول ازدواجش شروع به روایتکردن میکند: از همان روزهای اول ازدواج همسرم اعتیاد داشت و شاید حدود ۲۰ بار به کمپ فرستادمش و در این ۱۸ سال زندگی پنج سالی هم پاک بود ولی باز شروع کرد؛ هر روز از وسایل خانه کم میشد ولی من نمیتوانستم چیزی بگویم، اگر پول خرید مواد نداشت، وسایل خانه را بهجای پول میداد. من کار میکردم و همسرم در خانه میماند و مواد مصرف میکرد، همیشهام حقوقم را به بهانههای مختلف جلوجلو از صاحبکارم میگرفت و اول ماه هیچوقت حقوقی دریافت نمیکردم. من یک خواهرشوهر معتاد دارم که همسرم با همفکری او سعی بر معتادکردن من داشت، مثلا خواهرشوهرم جلوی من مواد میکشید تا دودش به من بخورد، یک روز که هیچوقت از خاطرم نمیرود، دنداندرد بدی داشتم و به صورتم مشت میزدم تا آرام شود، مدام خواهرشوهر و همسرم میگفتند یک دود بگیری آرام میشوی، خلاصه بعد از چند بار اصرار به من شیشه دادند و کشیدم ولی دردم بدتر شد، نه پول کشیدن دندان را داشتم و نه جان تحملکردن این درد را، دهنم عفونت کرده بود که به من گفتند هروئین بکشی دردت تمام میشود، کشیدم و واقعا درد دندانم تمام شد و بعد از آن همسرم مرتب به من مواد میداد تا اینکه کامل فهمید من درگیر اعتیاد شدم، از آن به بعد خودش بیرون از خانه مصرف میکرد و اگر من پولی میدادم برایم مواد میگرفت، در غیر این صورت اصلا برایم مواد نمیگرفت.
ساناز آرام میگیرد و چند لحظه مکث میکند، همان موقع هر دو دخترش به اتاق میآیند و زیر لب زمزمه میکند زور مواد زیاد است، اما همهچیز زندگی من بچههایم هستند. کمی میگذرد و داستانش را از سر میگیرد: من خسته شده بودم، دو سال اعتیاد داشتم و هر بار حرف ترک و کمپ را میزدم همسرم میگفت رفیق نیمهراه نباش، الان دیگر نمیخواهم پیش شوهرم برگردم، البته اصلا نمیداند ما کجا هستیم، دخترم هم چون دید پدرش باعث اعتیاد من و این روزهای ما شد، دوست ندارد برگردیم با او زندگی کنیم، من زنی چهارشانه و هیکلی بودم، اعتیاد من را از ۹۰ کیلو به ۴۰ کیلو رساند و هرروز شاهد آبشدنم بودم، لباسهایی که بهخاطر هیکلیبودنم باید میدوختم تا اندازهام باشد دیگر به تنم زار میزد.
همه متحد شده بودند دخترم را بفروشم
معصومه بیسکویتی را بین انگشتان کوچکش نگه داشته، جلو میآید و با جملات نامفهوم در دهان مادر میگذارد، ساناز همان لحظه دخترش را میبوسد و روی پاهایش مینشاندش، با خشم از داستان روزهای گذشته خود میگوید: این دخترم ناخواسته بود و چون میگفتم ناخواسته است همه دور برداشته بودند بعد از تولد او را بفروشند، همسرم به دنبال خریدار بود و خواهرشوهرم در اینترنت مشتری پیدا میکرد، حتی میگفتند چون مواد مصرف میکنی احتمال دارد بچه دچار مشکل باشد که اگر اینطور بود یا بگذار بیمارستان بماند یا بفروش، همسرم میگفت بچه را میفروشیم و با پولش ماشینی یا خانهای میگیریم، حتی بعد از زایمان هم پرستار بیمارستان مدام پیگیری میکرد تا بچه را از ما بخرد.
روزی که خواستم این شرایط تمام شود
ساناز دل پری از بیمهری آدمهای اطرافش، مادر و پدر تا همسر مقصرش دارد، از روزی میگوید که همسرش قول یک خانه و کار را به او داده و گفته بود ساناز به خانه پدرش برود و منتظر باشد که هرگز هم باز نگشته و بعد ادامه میدهد: یک روز زمستانی بود، باران میآمد، من و دو بچه رفتیم جلوی در خانه پدرم، اما پدرم در را باز کرد و دید ما هستیم، با عصبانیت در را محکم بست. آنقدر حالم بد شد که به زمین افتادم، باید برای معصومه شیر خشک درست میکردم، ولی نمیدانستم باید چه کار کنم، در کوچهپسکوچهها میگشتم تا اینکه جلوی در خانهای رسیدم و ازشان آب جوش خواستم، آنها دلشان سوخت و ما را به خانه دعوت کردند، همانجا خانمی مواد مصرف میکرد و دید من هم مصرفکننده هستم و حال و روز خوبی ندارم، مواد داد کشیدم و به ما رحم کردند، ما چند روزی آنجا بودیم تا اینکه یک روز لباس پوشیدم و با بچهها به بهزیستی رفتیم، گفتم میخواهم ترک کنم ولی کسی را ندارم، کمکم کنید، اول گفتند چون همسر و خانواده داری نمیشود، ناامید برگشتم که یکدفعه ما را صدا زدند و گفتند مرکز مادر و کودکی هست که میتوانی آنجا بروی، در این روزها دختر وسطیام که الان با من است به من امید و انرژی داد و بهخاطر بچهها سلامتیام را حفظ میکنم و خیلی از خانمهایی که اینجا میآیند با دیدن من امید میگیرند.
مددکار: بچه در شکم مادر درگیر اعتیاد خواهد شد
یکی از مددکارهای این مجموعه درباره شرایط اغلب زنان تحت پوشش میگوید: خیلی وقتها زنان برای درمان اینجا میآیند و از همسر خود میخواهند او هم روند درمان را شروع کند که یا شروع نمیکنند یا نصفه رها میکنند، در این شرایط زن اگر دوباره با همسرش زیر یک سقف برود لغزش خواهد کرد که اگر فرزندی هم داشته باشند شرایط پیچیدهتر خواهد شد، الان همین مورد ما، یعنی ساناز و دخترانش اینطور هستند، با وجود اینکه مادر باردار بوده، مواد مصرف میکرده که قطعا جنین درگیر بوده و بعد از زایمان هم شیر مادر را میخورده که با کمکردن مصرف مادر بچه هم پاک شده، چون کودک شیر مادر میخورده که کمکم شیر مادر سالم شده و الان مادر پاک است، اما منتظر خیری هستند تا برای ساناز و دخترانش خانهای تهیه کند و از اینجا بروند، مادر امید دارد تا زندگی جدیدی را شروع کند.
اعتیاد زنان و کودکان انکار میشود
مریم افرافراز، فعال مدنی، درباره مقوله اعتیاد زنان و کودکان و انتقاد به در دسترس بودن هر گونه مواد مخدر و محرک در محلات، به «شرق» میگوید: یکی از موضوعات مهم بحث انکار اعتیاد زنان و کودکان است، همانطورکه آمار دقیقی از وضعیت زنان باردار معتاد وجود ندارد، زمانی گفتند بین ۲۰ تا ۲۰۰ نوزاد معتاد در روز به دنیا میآید که همین اختلاف عدد نشان میدهد آمار دقیقی از این مسئله وجود ندارد و نگاه ویژه و ملی برای مبارزه با اعتیاد، آنهم متناسب با سطح آسیب وجود ندارد. در نظر بگیرید که مادر معتاد فرزند معتاد به دنیا میآورد و برای همین به کودک معمولا متادون میدهد و آسیب به این شکل ثبات پیدا میکند، الان تهیه مواد از تهیه یک تکه نان هم آسانتر است.
این فعال مدنی ادامه میدهد: تا وقتی که وضعیت اعتیاد زنان و کودکان انکار شود و در سطح ملی بررسی نشود و از سازمانهای مردمنهاد استفاده نشود، نمیتوان درباره کاهش آسیب صحبت کرد، به یاد دارم کودک خردسالی که حتی کلمه اعتیاد را درست نمیتوانست بیان کند، به دلیل دلدرد به او تریاک داده بودند و کودک معتاد شده بود. همچنین سال ۹۵ بخشنامهای از طرف وزارت بهداشت به بیمارستانها ارسال شد که نوزاد مبتلا به اعتیاد به مادر معتاد تحویل داده نشود که گرچه نیاز به بررسی بیشتر برای این موضوع بود، ولی همین باعث شد مادران بسیاری از ترس در بیمارستانها زایمان نکنند، در کنار این بسیاری از نهادها از جمله وزارت بهداشت و اورژانس اجتماعی در بحث پیشگیری و درمان اعتیاد زنان و کودکان توجه جدی ندارند، در کنار این بیمارستانها شهامت پذیرش کودک درگیر اعتیاد را ندارند که این روند در شهرستانها پیچیدهتر است؛ یعنی از دردسرهای آن دوری میکنند، مثلا یک کودک درگیر اعتیاد را به بیمارستان بردیم، ولی قبول نمیکردند و میگفتند اگر پدرش بیاید اینجا سروصدا و مشکل ایجاد میکند که آن روز ما شش بیمارستان را بررسی کردیم که هیچکدام حاضر به بستری کودک نشدند و آخر سر بعد از 10 ساعت که علائم کودک نمایان شد، بستری کردند.
ایشان ادامه میدهد:
در بحث درمان اعتیاد، ما دچار یک چرخه معیوب هستیم، قانون و لوایح درستی وجود ندارد، مثل لایحه امنیت زنان و لایحه حمایت از حقوق کودکان و نوجوانان که چالشهایی دارد، البته اگر ضمانت اجرائی کافی هم وجود داشته باشد، درباره اعتیاد یک نوزاد به یاد دارم که پدر او میگفت من ولی کودک هستم و هرگونه که دوست داشته باشم رفتار میکنم و قانون این اجازه را به من میدهد و ما به عنوان فعال اجتماعی برای نجات یک نوزاد گاهی باید ماهها دوندگی کنیم. درباره فرایند نجات یک کودک باید به این اشاره کنم که اورژانس اجتماعی بعد از گزارشی که به عموم داده میشود، باید به عنوان یک سرکشی به خانواده و شناسایی خانواده اقدام کند و مددکار اورژانس گزارشی تهیه کند تا برای دادگاه ارسال کند، بعد دادگاه تأیید کند و بعد دوباره اورژانس برگردد به خانه و کودک را از خانهای که پاتوق مصرف مواد است یا خانواده آسیبدیده است بگیرد. در صورتی که بارها مشاهده کردیم در فاصله رفتن مددکار برای گرفتن نامه قانونی خانواده یا کودک فرار کردهاند و همین که نامه یک فعال اجتماعی وجاهت قانونی ندارد بحران است. پیشنهاد میشود آییننامه اجرائی بین چند نهاد مختلف تصویب شود و دست فعالان اجتماعی را در این زمینه باز بگذارند. در آخر هم درباره برخورد مردم با زنان و کودکان درگیر اعتیاد هم باید بگویم تا زمانی که کودکانی بهعنوان کودک کار وجود دارند، قطعا اعتیاد هم در بین برخی از آنها خواهد بود، حال اگر مردم شاهد علائم اعتیاد در بین این کودکان بودند، حتما با اورژانس اجتماعی به شماره ۱۲۳ تماس بگیرند و موضوع را پیگیری کنند، خوب است که مردم به این مسائل بیتفاوت نباشند.