تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۱۳:۵۸
کد مطلب : ۴۶۱۸۰۱
هر چه فریاد دارید بر سر دلار بکشید
۰
کبنا ؛غلامرضا حداد، عضو هیئت علمى دانشگاه در روزنامه شرق نوشت - ابراهیم رئیسی این هفته از تشکیل دبیرخانهای در دولت خبر داد که قرار است روابط ارزی ایران با دنیا را تغییر داده و بند ناف قدرت دلار را ببُرد تا هم ارزش پول ملی بیشتر شود و هم فعالیتهای ایران در منطقه. احتمالا اعضای تیم جراحی اقتصادی پس از شرحه شرحه کردن و شکافتن تمامی درزهای این بدن رو به احتضار، بالاخره توانستهاند به عامل اصلی بیماری پی ببرند: بند ناف دلار؛ حالا کافی است که آن را ببرند تا همه مشکلات اقتصاد ایران حل شود. اما حقیقتا منشأ این کشف بزرگ تیم جراحی اقتصادی چه بوده است و پس از بریدن این بند ناف ناپاک و ملعون چه سرنوشتی در انتظار این بیمار است؟
1- «استقلال» دال کانونی گفتمانی است که سیاستگذاری خارجی و اقتصادی جمهوری اسلامی ایران در درون آن تعریف شده است. درون این سازه گفتمانی، استقلال آرزوی دیرینه ایرانیانی تصویر شده است که همواره از مداخله اجانب در امور داخلیشان رنجور بودهاند و منابعشان توسط آنها به یغما رفته و این رنج در انباشتِ رسوبی تاریخی درون فرهنگ سیاسی ایرانیان نمود یافته و «نه شرقی، نه غربی» که شعاری برگرفته از همان استراتژی موازنه منفی مصدقی است، به راهنمای روابطشان با بازیگران سیاسی و اقتصادی بینالمللی بدل شده است. کارگزار جمهوری اسلامی ذیل این گفتمان، همواره بر طبل استقلال کوبیده و تحقق آن را گواهی بر شایستگی و کارآمدی خود دانسته و «خودکفایی» و «جایگزینی واردات» را تنها راه نجات و «وابستگی متقابل» و «پیوستن به اقتصاد جهانی» و «توسعه صادرات» را عامل تیرهروزی و مسیری رو به سرسپردگی تعریف کرده است.
اما پس از بیش از چهار دهه کوبیدن بر طبل استقلال و مفتخربودن به آن، کار به آنجا رسیده است که به جای استقلال ما از جهان، این جهان است که از ما استقلال یافته است. تجارت انرژیهای فسیلی بالغ بر 0.1 حجم تجارت جهانی را به خود اختصاص داده و ایرانی که بنا بر برخی گزارشها در میزان ذخایر اثباتشده نفت و گاز جهان جایگاه دوم را داراست، سهمش از تولید اقتصاد جهانی چیزی نزدیک به صفر است؛ یعنی بود و نبود ایران هیچ خللی در زنجیره تولید جهانی ایجاد نمیکند! در عین اینکه ما توانستهایم جهان را از خود مستقل کنیم و مدعی باشیم که دیگر استکبار جهانی نمیتواند هیچ مداخلهای در امور داخلی ما داشته باشد چون ما روی پای خود ایستادهایم و وابسته نیستیم، اما گویی در عمل تمام پارامترهای اقتصادی ما به دلار یعنی نماد قدرت اقتصادی آمریکا گره خورده است. مردم به شکلی روزانه برای اینکه از اوضاع اقتصادی کشور اطلاعات قابل اعتمادی ورای پروپاگانداهای رسمی داشته باشند نوسانات نرخ دلار را دنبال میکنند و برای حفظ داراییشان ریالشان را به دلار تبدیل میکنند و در افزایش افسارگسیخته قیمت دلار، فلاکت جمعی و تدریجی خود را به نظاره مینشینند. خوب؛ پس چه؟!! اگر ما هیچگاه تا به این اندازه از آمریکا و جهان مستقل نبودهایم پس چرا انگار همه چیزمان به این پول آمریکایی گره خورده است؟! پاسخ کارگزار ما شبیه به پاسخهای همیشگی اوست: هرچه فریاد دارید بر سر دلار بزنید! این دلار است که عامل فلاکت اقتصادی ماست؛ ما آن را از مبادلات خود حذف میکنیم تا هم توطئههای دلاری دشمن را نقش بر آب کنیم و هم از او انتقام سختی بگیریم.
2- اما به راستی چگونه دلار به چنین قدرتی دست یافت؟ روزی روزگاری پس از جنگ دوم جهانی، زمانی که اقتصاد اغلب طرفهای درگیر در آتش جنگ سوخته و به خاکستر نشسته بود، ایالات متحده آمریکا در اوج شکوفایی اقتصادی مزیت خود را در ساماندادن به یک اقتصاد سیاسی بینالمللی لیبرال میدید؛ چراکه از یک سو رقابتی استراتژیک با دگرِ کمونیستی بنابر اقتضائات ساختاری به او تحمیل شده بود و از دیگر سو منافع یک قدرت اقتصادیِ لیبرالِ در اوج شکوفایی در چندجانبهگرایی، همکاری اقتصادی، تقسیم کار و گسترش بازارهای تولید و مصرف بیشتر است تا در یکجانبهگرایی و رقابتجویی. اما مسئله اینجاست که در نظام بینالملل به واسطه ماهیت آنارشیک و فقدان یک اقتدار مرکزی فرادستِ دولتها، ساماندادن به چنین نظم اقتصادی دور از دسترس است مگر اینکه دولتی حاضر به پذیرش مسئولیت و تعهدات فراملی در پرداخت هزینههای آن شود و از دیگر سو سایرین نیز به اقدام او مشروعیت دهند. توافقات برتون وودز نمود پذیرش چنین مسئولیتی توسط آمریکا بود و در این میان، دلار به عنوان یک پول بینالمللی و واسطه مبادلات جهانی مورد پذیرش قرار گرفت.
آمریکا که پس از جنگ، دوسوم طلای جهان را تحت کنترل داشت قانون ملی خود در برابری دلار با طلا را در سطح بینالمللی به اجرا گذاشت تا همگان به آن اعتماد کنند و داراییهایشان را با خیال راحت به آن تبدیل کنند. در خلال دو دهه همکاریهای اقتصادی در منطقه صلح لیبرالی، ژاپن و قدرتهای اروپایی از خاکستر جنگ برخاستند اما این احیا به معنای بزرگترشدن حجم بازار نیز بود به نحوی که دیگر آمریکا توان آن را نداشت که به ازای هر 35 دلار یک اونس طلا در فدرالرزرو داشته باشد و نیکسون در 1971 یکجانبه این نرخ برابری را ملغی کرد و از آن زمان به بعد، نرخگذاری آن به شکل شناور و تابعی از عرضه و تقاضا و مستقل از پشتوانه طلا شد. اما دلار همچنان مهمترین پول جهانی و معتبرترین واسطه مبادلات و نیز یگانه معیار ارزشگذاری کالاهای اساسی در جهان باقی ماند؛ چرا؟! به دلایل مختلفی از جمله عادت، شکلگیری رویهها، محاسبات محدود در هزینه -فایده، نبود آلترناتیو و البته از همه مهمتر اینکه دلار، پول قدرتمندترین اقتصاد جهان بود و البته همچنان قابل اعتمادترین.
از طرف دیگر در خلال دهههای قبل همگان ارزش داراییهایشان را به دلار گره زده بودند و طبیعی بود که کاهش ارزش دلار به معنای کاهش ارزش داراییهای آنان باشد و هیچ عاقلی از کاهش ارزش داراییهایش حمایت نمیکند. در این میان آمریکا توانست به هزینه جهان ارزش و اعتبار پول ملی خود را کمابیش مستقل از ارزش تولید ناخالص داخلی خود حفظ کند و بدون دغدغه کسری بودجه به مصرف و رفاه داخلی شهروندانش بیفزاید؛ در کنار اینکه از کنترل نسبیاش بر دلار به عنوان یک اهرم فشار سیاسی نیز در کنترل دشمنان و رقبایش استفاده کند.
رفتار ایالات متحده در دوران افول هژمونیک از منظر نظریههای اقتصاد سیاسی بینالملل قابل فهم و پذیرش است و مبتنی بر همین نظریهها، آنگاه که رژیمهای بینالمللی در تعارض آشکار با منافع قدرتهای بزرگ قرار بگیرد در هم خواهند شکست. اکنون جهان به سمت یک نبرد هژمونیک در حال حرکت است که دلارزدایی نمودی از آن تحولات محسوب میشود. بازار سرمایهداری جهانیشده که با مسئولیت هژمونیک ایالات متحده شکل گرفت اکنون متأثر از رقابت چین و آمریکا رو به واگرایی و چهبسا قطبیسازی دارد و در این میان، دلارزدایی نه یک انتخاب اقتصادی بلکه بیشتر یک استراتژی در سیاست جهانی است.
3- اما آنچه در سطح بازی بزرگان در جریان است چه نسبتی با ما پیدا میکند؟ آیا اگر ریال را به جای دلار با یوان بسنجیم بنابر استدلال ابراهیم رئیسی آنگاه ارزش پول ما مسیر رو به رشد را در پیش میگیرد، تورم مهار میشود، تولید صنعتی و خدماتی ما از رکود خارج میشود و استانداردهای رفاهی ما بالا میرود؟! بهتازگی پویشی در حمایت از پول ملی به راه افتاده با شعار «من ریال را دوست دارم»؛ جدای از اینکه پول ملی موضوع برقراری رابطه عاطفی نیست که آن را دوست بدارید و برای این دوستی از دلار متنفر باشید، اساسا مسئله این است که عقلانیت اقتصادی ورای تمامی تعهدات و تعصبات جمعی عمل میکند چراکه مشخصا ناظر بر محاسبات هزینه-فایده فردی است.
اگر ریال را با یوان، روبل، روپیه یا حتی «مُخ» واحد پول شهر خیالیِ مریخ بسنجید عملا تأثیری در میزان ارزش آن ندارد؛ مادامی که افزایش نرخ رشد حجم نقدینگی به موازات کاهش نرخ یا عدم رشد اقتصادی داشته باشید، تورم خواهید داشت و مادامی که تورم داشته باشید با کاهش ارزش پول ملی روبهرو خواهید بود حتی اگر عاشق ریال باشید.
خارجکردن دلار از مبادلات، استقلال بیشتری از آمریکا برای جمهوری اسلامی به بار نخواهد آورد اما بیتردید وابستگی سیاسی به چین و روسیه را با زنجیرهای اقتصادی محکمتر خواهد کرد.
1- «استقلال» دال کانونی گفتمانی است که سیاستگذاری خارجی و اقتصادی جمهوری اسلامی ایران در درون آن تعریف شده است. درون این سازه گفتمانی، استقلال آرزوی دیرینه ایرانیانی تصویر شده است که همواره از مداخله اجانب در امور داخلیشان رنجور بودهاند و منابعشان توسط آنها به یغما رفته و این رنج در انباشتِ رسوبی تاریخی درون فرهنگ سیاسی ایرانیان نمود یافته و «نه شرقی، نه غربی» که شعاری برگرفته از همان استراتژی موازنه منفی مصدقی است، به راهنمای روابطشان با بازیگران سیاسی و اقتصادی بینالمللی بدل شده است. کارگزار جمهوری اسلامی ذیل این گفتمان، همواره بر طبل استقلال کوبیده و تحقق آن را گواهی بر شایستگی و کارآمدی خود دانسته و «خودکفایی» و «جایگزینی واردات» را تنها راه نجات و «وابستگی متقابل» و «پیوستن به اقتصاد جهانی» و «توسعه صادرات» را عامل تیرهروزی و مسیری رو به سرسپردگی تعریف کرده است.
اما پس از بیش از چهار دهه کوبیدن بر طبل استقلال و مفتخربودن به آن، کار به آنجا رسیده است که به جای استقلال ما از جهان، این جهان است که از ما استقلال یافته است. تجارت انرژیهای فسیلی بالغ بر 0.1 حجم تجارت جهانی را به خود اختصاص داده و ایرانی که بنا بر برخی گزارشها در میزان ذخایر اثباتشده نفت و گاز جهان جایگاه دوم را داراست، سهمش از تولید اقتصاد جهانی چیزی نزدیک به صفر است؛ یعنی بود و نبود ایران هیچ خللی در زنجیره تولید جهانی ایجاد نمیکند! در عین اینکه ما توانستهایم جهان را از خود مستقل کنیم و مدعی باشیم که دیگر استکبار جهانی نمیتواند هیچ مداخلهای در امور داخلی ما داشته باشد چون ما روی پای خود ایستادهایم و وابسته نیستیم، اما گویی در عمل تمام پارامترهای اقتصادی ما به دلار یعنی نماد قدرت اقتصادی آمریکا گره خورده است. مردم به شکلی روزانه برای اینکه از اوضاع اقتصادی کشور اطلاعات قابل اعتمادی ورای پروپاگانداهای رسمی داشته باشند نوسانات نرخ دلار را دنبال میکنند و برای حفظ داراییشان ریالشان را به دلار تبدیل میکنند و در افزایش افسارگسیخته قیمت دلار، فلاکت جمعی و تدریجی خود را به نظاره مینشینند. خوب؛ پس چه؟!! اگر ما هیچگاه تا به این اندازه از آمریکا و جهان مستقل نبودهایم پس چرا انگار همه چیزمان به این پول آمریکایی گره خورده است؟! پاسخ کارگزار ما شبیه به پاسخهای همیشگی اوست: هرچه فریاد دارید بر سر دلار بزنید! این دلار است که عامل فلاکت اقتصادی ماست؛ ما آن را از مبادلات خود حذف میکنیم تا هم توطئههای دلاری دشمن را نقش بر آب کنیم و هم از او انتقام سختی بگیریم.
2- اما به راستی چگونه دلار به چنین قدرتی دست یافت؟ روزی روزگاری پس از جنگ دوم جهانی، زمانی که اقتصاد اغلب طرفهای درگیر در آتش جنگ سوخته و به خاکستر نشسته بود، ایالات متحده آمریکا در اوج شکوفایی اقتصادی مزیت خود را در ساماندادن به یک اقتصاد سیاسی بینالمللی لیبرال میدید؛ چراکه از یک سو رقابتی استراتژیک با دگرِ کمونیستی بنابر اقتضائات ساختاری به او تحمیل شده بود و از دیگر سو منافع یک قدرت اقتصادیِ لیبرالِ در اوج شکوفایی در چندجانبهگرایی، همکاری اقتصادی، تقسیم کار و گسترش بازارهای تولید و مصرف بیشتر است تا در یکجانبهگرایی و رقابتجویی. اما مسئله اینجاست که در نظام بینالملل به واسطه ماهیت آنارشیک و فقدان یک اقتدار مرکزی فرادستِ دولتها، ساماندادن به چنین نظم اقتصادی دور از دسترس است مگر اینکه دولتی حاضر به پذیرش مسئولیت و تعهدات فراملی در پرداخت هزینههای آن شود و از دیگر سو سایرین نیز به اقدام او مشروعیت دهند. توافقات برتون وودز نمود پذیرش چنین مسئولیتی توسط آمریکا بود و در این میان، دلار به عنوان یک پول بینالمللی و واسطه مبادلات جهانی مورد پذیرش قرار گرفت.
آمریکا که پس از جنگ، دوسوم طلای جهان را تحت کنترل داشت قانون ملی خود در برابری دلار با طلا را در سطح بینالمللی به اجرا گذاشت تا همگان به آن اعتماد کنند و داراییهایشان را با خیال راحت به آن تبدیل کنند. در خلال دو دهه همکاریهای اقتصادی در منطقه صلح لیبرالی، ژاپن و قدرتهای اروپایی از خاکستر جنگ برخاستند اما این احیا به معنای بزرگترشدن حجم بازار نیز بود به نحوی که دیگر آمریکا توان آن را نداشت که به ازای هر 35 دلار یک اونس طلا در فدرالرزرو داشته باشد و نیکسون در 1971 یکجانبه این نرخ برابری را ملغی کرد و از آن زمان به بعد، نرخگذاری آن به شکل شناور و تابعی از عرضه و تقاضا و مستقل از پشتوانه طلا شد. اما دلار همچنان مهمترین پول جهانی و معتبرترین واسطه مبادلات و نیز یگانه معیار ارزشگذاری کالاهای اساسی در جهان باقی ماند؛ چرا؟! به دلایل مختلفی از جمله عادت، شکلگیری رویهها، محاسبات محدود در هزینه -فایده، نبود آلترناتیو و البته از همه مهمتر اینکه دلار، پول قدرتمندترین اقتصاد جهان بود و البته همچنان قابل اعتمادترین.
از طرف دیگر در خلال دهههای قبل همگان ارزش داراییهایشان را به دلار گره زده بودند و طبیعی بود که کاهش ارزش دلار به معنای کاهش ارزش داراییهای آنان باشد و هیچ عاقلی از کاهش ارزش داراییهایش حمایت نمیکند. در این میان آمریکا توانست به هزینه جهان ارزش و اعتبار پول ملی خود را کمابیش مستقل از ارزش تولید ناخالص داخلی خود حفظ کند و بدون دغدغه کسری بودجه به مصرف و رفاه داخلی شهروندانش بیفزاید؛ در کنار اینکه از کنترل نسبیاش بر دلار به عنوان یک اهرم فشار سیاسی نیز در کنترل دشمنان و رقبایش استفاده کند.
رفتار ایالات متحده در دوران افول هژمونیک از منظر نظریههای اقتصاد سیاسی بینالملل قابل فهم و پذیرش است و مبتنی بر همین نظریهها، آنگاه که رژیمهای بینالمللی در تعارض آشکار با منافع قدرتهای بزرگ قرار بگیرد در هم خواهند شکست. اکنون جهان به سمت یک نبرد هژمونیک در حال حرکت است که دلارزدایی نمودی از آن تحولات محسوب میشود. بازار سرمایهداری جهانیشده که با مسئولیت هژمونیک ایالات متحده شکل گرفت اکنون متأثر از رقابت چین و آمریکا رو به واگرایی و چهبسا قطبیسازی دارد و در این میان، دلارزدایی نه یک انتخاب اقتصادی بلکه بیشتر یک استراتژی در سیاست جهانی است.
3- اما آنچه در سطح بازی بزرگان در جریان است چه نسبتی با ما پیدا میکند؟ آیا اگر ریال را به جای دلار با یوان بسنجیم بنابر استدلال ابراهیم رئیسی آنگاه ارزش پول ما مسیر رو به رشد را در پیش میگیرد، تورم مهار میشود، تولید صنعتی و خدماتی ما از رکود خارج میشود و استانداردهای رفاهی ما بالا میرود؟! بهتازگی پویشی در حمایت از پول ملی به راه افتاده با شعار «من ریال را دوست دارم»؛ جدای از اینکه پول ملی موضوع برقراری رابطه عاطفی نیست که آن را دوست بدارید و برای این دوستی از دلار متنفر باشید، اساسا مسئله این است که عقلانیت اقتصادی ورای تمامی تعهدات و تعصبات جمعی عمل میکند چراکه مشخصا ناظر بر محاسبات هزینه-فایده فردی است.
اگر ریال را با یوان، روبل، روپیه یا حتی «مُخ» واحد پول شهر خیالیِ مریخ بسنجید عملا تأثیری در میزان ارزش آن ندارد؛ مادامی که افزایش نرخ رشد حجم نقدینگی به موازات کاهش نرخ یا عدم رشد اقتصادی داشته باشید، تورم خواهید داشت و مادامی که تورم داشته باشید با کاهش ارزش پول ملی روبهرو خواهید بود حتی اگر عاشق ریال باشید.
خارجکردن دلار از مبادلات، استقلال بیشتری از آمریکا برای جمهوری اسلامی به بار نخواهد آورد اما بیتردید وابستگی سیاسی به چین و روسیه را با زنجیرهای اقتصادی محکمتر خواهد کرد.