تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۴ شهريور ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۴۹
کد مطلب : ۴۶۶۶۳۰
بيژن عبدالكريمي از شرايط دشوار دانشگاهها پس از خالصسازیهای اخير ميگويد
تندروی عليه نخبگان
مرجعيت يك استاد دانشگاه، ناشي از يك امر بروكراتيك نيست
۰
کبنا ؛اين روزها، مسوولان و تصميمسازان راه خود را ميروند و جوانان، استادان دانشگاه و عموم مردم هم مسير خود را ميپويند. دو خط موازي كه انگار هرگز به هم نخواهند رسيد. بر اين اساس، نهضت خالصسازي در دانشگاههاي كشور با قدرت هر چه تمامتر ادامه دارد؛ ايرانيان ديگر عادت كردهاند كه هر روز با دميدن نخستين شرارههاي خورشيد سحرگاهي، خبر خالصسازي استادان جديد و جايگزيني آنها با افراد غيرمتعارف را بشنوند. شريفيزارچيها، محمد فاضليها، آرش اباذريها، آذين موحدها، سوسن صفاورديها، امير مازيارها و...ميروند و جاي خود را به اميرحسين ثابتيها، عباس موزونها، سعيد حداديانها و...ميدهند. براي مسوولان اما انگار نه خاني آمده و نه خاني رفته است. تفاوت اين نامها و اين اسامي براي آنها در دردسرهاي كمتر گروه دوم است. موضوع اما زماني عجيبتر ميشود كه بدانيم، رشته اين آيند و روندها نه در دست وزير علوم، بلكه در يد قدرت وزير كشور و گروههاي سياسي سمپات با جبهه پايداري است. اينگونه است كه رييس دانشگاه تهران با اعتماد به نفس روبهروي رسانههاي گروهي حاضر ميشود و ميگويد اين رخدادها نه در راستاي رويكردهاي تخصصي و حرفهاي، بلكه به دليل مشكلات اخلاقي برخي استادان رخ داده است! اظهاراتي كه مانند بنزين بر پيكره جامعه دانشگاهي كشور مينشيند و اعتراضها را شعلهورتر ميسازد. اما بايد ديد ريشه اين تصميمات و آثار بنيادين آن بر نهاد دانش كشور چگونه خواهد بود؟ بيژن عبدالكريمي، استاد فلسفه يكي از چهرههايي است كه معتقد است، يكان يكان ايرانياني كه دل در گروي فرهنگ و تمدن ايراني دارند، بايد نسبت به اين رخدادها واكنش نشان داده و از مسوولان تجديدنظر در آن را طلب كنند. به اعتقاد اين استاد فلسفه، نزول ساختارها، همواره در حوزههاي سياسي ظهور و بروز پيدا نميكند، بلكه نزول سياسي و از همگسيختگي سياسي آخرين لايه از زنجيره نزولي است كه ابتدا در حوزههاي اقتصادي و اجتماعي ظهور پيدا ميكند، بعد در بخشهاي فرهنگي و آموزشي تبلور پيدا كرده و نهايتا از همگسيختگي سياسي را ايجاد ميكند. عبدالكريمي نسبت به اين رويكرد نقدهاي جدي داشته و معتقد است، سياستگذاران ايراني بدون توجه به اين زنجيره همه نگراني خود را معطوف نوسانات سياسي كرده و براي آن برنامهريزي ميكنند. روندي كه زنگهاي خطر را براي جامعه به صدا در ميآورد.
روند فزاينده خالصسازي استادان دانشگاه طي هفتههاي اخير فضاي عمومي جامعه را ملتهب كرده است. موضوع زماني نگرانكنندهتر ميشود كه افرادي غيرمتخصص از جامعه مداحان، احزاب سياسي و... جايگزين اين استادان برجسته ميشوند. از سوي برخي تحليلگران معتقدند رشته اين تصميمات نه به وزارت علوم، بلكه به وزارت كشور بازميگردد و اين نگرانكنندهتر است. به نظر شما آيا اين نگرانيها جدي است يا آنطور كه مقامات دولتي ميگويند، فضاسازيهاي سياسي است؟
هر كس كه دل در گروي تمدن و فرهنگ ايران دارد، بايد نگران روند جايگزينيها باشد، چراكه دانشگاههاي ايران در شرايط عادي هم با مشكلات، نارساييها و كمبودهاي عديدهاي مواجه هستند، چه برسد به شرايط فعلي كه ظرفيتهاي فكري و تخصصي دانشگاهها بيمحلي ميشود. طبيعي است كه با فشارهاي فعلي و خالي كردن دانشگاهها از استادان برجسته و جايگزيني آنها با افراد غيرمتعارف، اوضاع بدتر هم ميشود. ببينيد، انقلاب ايران يك انقلاب مردمي و تودهاي بود. اين انقلاب تودهاي براي خود ارزشها و آفات و خطراتي دارد. يكي از خطرات جدي پيش روي انقلاب ايران، طغيان تودهها و تندروها عليه نخبگان است. حركتهاي فعلي در خالصسازي اساتيد، طغيان تودهها عليه نخبگان و متخصصان است. ريشه رخدادهاي اخير درخصوص اساتيد، برخورد با روزنامهنگاران، محدودسازي دانشجويان، حمله به استقلال وكلا و... حركات تودهاي تندروهاست. افراد و جرياناتي كه هيچ نشانهاي از نخبگي ندارند از طريق رانت حكومتي (نه از راه طبيعي خود) تلاش ميكنند به نهاد دانشگاهها نفوذ كنند. نكته ديگر اينكه گفتمان انقلاب و جمهوري اسلامي فاقد حتي يك شخصيت فرهنگي است. در مديريت كلان جمهوري اسلامي حتي يك شخصيت وجود ندارد كه جنس و مقوله فرهنگ را كه عبارت است از نفوذ در جانها، نفوذ در قلبها و نفوذ در اگزيستانسيالها آشنا باشد. لذا به عنوان يك معلم فلسفه اعلام ميكنم اكثريت مديريت فرهنگي كشور ما، ضدفرهنگي است. به هيچوجه رفتار مديران و سياستگذاران با مناسبات فرهنگي نسبتي ندارد و باعث ركود فرهنگ ميشود. من به عنوان استاد علوم انساني تداوم روند موجود را باعث ركود و مرگ دانشگاه ميدانم.تصميمات و حركات اخير در خالصسازي استادان، آخرين تازيانهها بر پيكر رنجور دانشگاههاست.
تداوم اين حركات غيرفرهنگي و تند، كشور را با چه مشكلات و نارساييهايي مواجه ميكند؟
كشور بر اثر اين رفتارها دچار خسارات فراواني ميشود. تكنوكراتها و بروكراتهايي كه اعتقادي به ارزشهاي تمدني، انقلابي و ارزشهاي ديني ندارند در پس فضاي سلبي، پليسي و امنيتي براي حذف برخي افراد و جريانها، فضاي رخوتباري را به دانشگاهها تحميل كردهاند. اين روند جامعه را افسردهتر، نهاد علم را راكدتر و كرانههاي توسعه را از دسترس دورتر ميسازد. هر چند ممكن است اين اظهارات برايم تعاقبات سياسي داشته باشد ولي احساس ميكنم اين تصميمات در راستاي منافع دشمنان كشور است. شخصا با نيروهاي امنيتي همدلي نشان ميدهم، چراكه احتمالا نگران وضعيت سياسي هستند و از بيثباتي نگراني دارند. اما اين حركات در بدترين زمان و موعد سالگرد فوت مهسا اميني به وقوع ميپيوندد و جامعه را دچار تكانه و نوسان ميكند. انگار برخي افراد و جريانات به عمد تلاش ميكنند بنزين روي آتش خشم جوانان بريزند!
براي درك چرايي اين تصميمات اگر خود را به جاي تصميمسازان و سياستگذاران بگذاريم، به كنشگران مرجع رخدادهاي اعتراضي سال گذشته ميرسيم. گروههاي مرجعي مانند دانشگاهيان (استادان و دانشجويان)، روزنامهنگاران، وكلا و... در رخدادهاي سال گذشته نقش اصلي را بازي كردند. به نظر ميرسد، سيستم با تصور اينكه محدودسازي اين كنشگران باعث ثبات جامعه و آرامش تودههاي مردم ميشود، روند مقابله با اين گروههاي مرجع را آغاز كردهاند. آيا اين رويكردهاي سلبي، اهداف سيستم را محقق ميكند؟
تمام اين مواجههها ناشي از نوعي منطق امنيتي و نظامي است؛ منطق پليسي، نظامي و امنيتي نميتواند سرشت جامعه و وجه انساني جامعه را درك كند. يعني نيروهاي امنيتي نميتوانند با مسائلي كه با اعماق روح جامعه در ارتباط است، درست رفتار كنند. من با نيروهاي امنيتي همدلم و نگرانيهاي آنها را درك ميكنم. اما اين شيوهها، خودزني است و به دشمنان پاس گل دادن است. اين شيوهها اوضاع ملتهب كشور را آرام نكرده و بدتر ميكند. ما نيازمند گفتمان جديدي هستيم كه نيروهاي پليسي، امنيتي، اطلاعاتي، همچنين تكنوكراتها و بروكراتهاي منافق از درك اين گفتمان آرامش بخش ناتوان هستند. ضمن اينكه برخي سوداگران هم در راستاي منافع خود در پس از فضا پنهان شده و اجازه ظهور گفتمان تازه را نميدهند، چراكه اگر اين گفتمان تازه ظهور يابد، بسياري از مديران فعلي بايد كنار بروند.
شاخصهاي اصلي اين گفتمان تازه كه ميفرماييد جامعه به آن نياز دارد، چيست؟
ما نيازمند يك مسيح هستيم كه بشارت محبت و آشتي دهد. ما نيازمند آشتي ملي هستيم. چقدر فرياد بزنيم كه بايد در مسير آشتي ملي قدم برداشت. ما بايد امنيت ملي و منافع ملي و حفظ ثبات را اصل قرار دهيم. اين ثبات هم با برخوردهاي ميليتاريستي و رويكردهاي امنيتي تحقق پيدا نميكند. ايران نيازمند گفتماني است كه وجوه انساني و تخصصي جامعه را به رسميت بشناسد. در جامعهاي كه بيش از 40سال است تورم فزاينده وجود دارد، در جامعهاي كه شكاف طبقاتي بيداد ميكند. در جامعهاي كه طبقه متوسط به عنوان موتور توسعه آرمانهاي خود را در حاكميت نميبيند و... آيا با منطق زورمدارانه ميتوان مشكلات را حل كرد؟ بايد فضاي جذب حداكثري ايجاد شود. نميتوان با يك گروه جامعه را كنترل كرد. در هيچ كشوري صرفا با منطق زورمدارانه نميتوان آرامش ايجاد كرد در ايران هم نميشود. ما به زبان، ادبيات و سياستهاي تازهاي نياز داريم. متاسفانه افراد و جرياناتي كه مديريت فرهنگي و سياسي جامعه را به دست گرفتهاند، چون خودشان ناتوان از خلق اين گفتمان هستند، فكر ميكنند براي ثبات هيچ راهي جز رويكردهاي سلبي وجود ندارد. به اين دليل است كه براي روزنامهنگاران احكام تند صادر ميشود، استقلال نهاد وكالت با تهاجم مواجه شده، دانشجويان مدام محدودتر، فيلترينگ اعمال شده و نهايتا برخورد با استادان دانشگاهي ميشوند.
با خالصسازي استادان كاربلد كيفيت دانشگاههاي مرجع ايران چه سرنوشتي پيدا ميكنند؟ به هرحال با خروج افرادي چون شريفيزارچي، محمد فاضلي و... افرادي نزديك به جبهه پايداري و برخي طيفهاي راديكال مانند اميرحسين ثابتي، عباس موزون و... جايگزين آنها ميشوند. ديروز هم خبر رسيد يكي از مداحان قرار است وارد دانشگاه تهران شوند.
اين اوج نيهيليسم و بياعتقادي به حقيقت و ارزشهاي فرهنگي و اوج خودبنيادي و اوج اين تصور باطل است كه ما ميتوانيم حقيقت را توليد كنيم!عبدالكريمي اگر اهل تفكر و فرهنگ نباشد اگر همه پول نفت هم خرجش شود، چهره ماندگار فلسفه نميشود. اما اگر من معلم نسل خودم باشم، هيچ قدرتي نميتواند مرجعيت مرا در جامعه انكار كند. مرجعيت يك استاد دانشگاه، ناشي از يك امر بروكراتيك نيست، خيليها در اين كشور مدرك دكترا گرفتهاند، اما براي جامعه مرجع نيستند. در دوران من وقتي عنوان دكتر به كار ميرفت، به نحو مطلق اشاره به دكتر شريعتي بود. شريعتي، دكتراي خود را از سوربن نگرفت، بلكه يك مرجعيت فرهنگي در كشور پيدا كرد. اين مرجعيت را قدرتها نميتوانند بدهند، از كسي هم نميتوانند بگيرند.اگر به هر فردي مدرك دكترا و استادي داده شود، فقط عناوين را از حقيقت خود تهي كردهايم. جامعهاي كه ارزشهاي خود تهي شود، فرو ميپاشد. فروپاشي و نزول جامعه فقط فروپاشي سياسي نيست، بلكه قبل از فروپاشي سياسي؛ فروپاشي ارزشها، فروپاشي اقتصادي و فروپاشي فرهنگها و...از راه ميرسند. متاسفانه نيروهاي سياسي و امنيتي ما فقط به نزول سياسي فكر ميكنند، اما من نگران نزول و فروپاشي فرهنگي، اقتصادي، ارزشي و...هستم. به عنوان فردي كه خودم را در كنار نيروهاي انقلاب ميبينم اين هشدارها را مطرح ميكنم؛ از موضع اپوزيسيون و براندازانه سخن نميگويم. اين راهها، كشور را با بحرانهاي شديدي روبهرو خواهد كرد كه زمينههاي نزول سياسي را فراهم ميكنند و من خواهان فروپاشي سياسي نيستم.
پس از رخدادهاي اعتراضي سال قبل با شما صحبت كرديم. تاكيد داشتيد در سال آينده بايد گزارههاي اصلاحي مورد توجه قرار بگيرد. به صورت مصداقي بحث ردصلاحيتهاي انتخاباتي را پيش كشيديد، موضوع آشتي ملي را به عنوان يك ضرورت طرح كرديد، بحث پويايي دانشگاهها را اولويت دانستيد و...با گذشت بيش از 7ماه از آن رخدادها نشانهاي از اصلاح مشاهده كردهايد؟
در حاكميت نه، اما در بطن جامعه نشانههاي تغيير كاملا هويداست. يقين دارم در لايههاي زيرين جامعه گفتوگو آغاز شده است. بدنه حوزه علميه با جامعه، نيروهاي انقلاب و بچههاي جبهه و جنگ و بسيج با افراد منتقد وارد ديالوگ صميمانهاي شدهاند. اما در لايههاي بالايي قدرت سياسي هيچ نشانه اصلاحي هويدا نشده است.
من از منظر فرهنگي ازهمگسيختگي جدي ميبينم. ما در ايران با دومين شكاف تمدني روبهرو هستيم. نخستين شكاف تمدني تاريخ معاصر ايران در زمان انقلاب مشروطه ايجاد شد. نسلهاي جديد ايراني نه فقط به خويشتن تاريخي خود بازنگشتهاند و با ميراث ديني و معنويشان تجديد عهده نكردهاند، بلكه در لايههاي وسيعي از جوانان نوعي خشم و كينه نسبت به سنت و ميراث تاريخي و مولفههاي فرهنگي به چشم ميخورد. نه روحانيت و نه گفتمان انقلاب، توان گفتوگو با اين نسلهاي جديد را پيدا نكرده. چون غناي فرهنگي خود را در خطر ميبيند و فرهيختگان خود را آسيبپذير ديده، ناچار است در قالب رفتارهاي خشن رفتار كند. اگر جامعه در وضعيت طبيعي قرار بگيرد، ميراثهايي در اين جامعه وجود دارند كه توان برقراري ديالوگ با نسلهاي ايراني را دارند. چهرههايي چون علي شريعتي، مرتضي مطهري، بهشتي، فرديد، رضا داوري و... از بطن جامعه برخاستهاند و هنوز جامعه از چنين ظرفيتهايي برخوردار است. به شرط آنكه طيفهاي تندرو جامعه را به سمت خشونت سوق ندهند.
روند فزاينده خالصسازي استادان دانشگاه طي هفتههاي اخير فضاي عمومي جامعه را ملتهب كرده است. موضوع زماني نگرانكنندهتر ميشود كه افرادي غيرمتخصص از جامعه مداحان، احزاب سياسي و... جايگزين اين استادان برجسته ميشوند. از سوي برخي تحليلگران معتقدند رشته اين تصميمات نه به وزارت علوم، بلكه به وزارت كشور بازميگردد و اين نگرانكنندهتر است. به نظر شما آيا اين نگرانيها جدي است يا آنطور كه مقامات دولتي ميگويند، فضاسازيهاي سياسي است؟
هر كس كه دل در گروي تمدن و فرهنگ ايران دارد، بايد نگران روند جايگزينيها باشد، چراكه دانشگاههاي ايران در شرايط عادي هم با مشكلات، نارساييها و كمبودهاي عديدهاي مواجه هستند، چه برسد به شرايط فعلي كه ظرفيتهاي فكري و تخصصي دانشگاهها بيمحلي ميشود. طبيعي است كه با فشارهاي فعلي و خالي كردن دانشگاهها از استادان برجسته و جايگزيني آنها با افراد غيرمتعارف، اوضاع بدتر هم ميشود. ببينيد، انقلاب ايران يك انقلاب مردمي و تودهاي بود. اين انقلاب تودهاي براي خود ارزشها و آفات و خطراتي دارد. يكي از خطرات جدي پيش روي انقلاب ايران، طغيان تودهها و تندروها عليه نخبگان است. حركتهاي فعلي در خالصسازي اساتيد، طغيان تودهها عليه نخبگان و متخصصان است. ريشه رخدادهاي اخير درخصوص اساتيد، برخورد با روزنامهنگاران، محدودسازي دانشجويان، حمله به استقلال وكلا و... حركات تودهاي تندروهاست. افراد و جرياناتي كه هيچ نشانهاي از نخبگي ندارند از طريق رانت حكومتي (نه از راه طبيعي خود) تلاش ميكنند به نهاد دانشگاهها نفوذ كنند. نكته ديگر اينكه گفتمان انقلاب و جمهوري اسلامي فاقد حتي يك شخصيت فرهنگي است. در مديريت كلان جمهوري اسلامي حتي يك شخصيت وجود ندارد كه جنس و مقوله فرهنگ را كه عبارت است از نفوذ در جانها، نفوذ در قلبها و نفوذ در اگزيستانسيالها آشنا باشد. لذا به عنوان يك معلم فلسفه اعلام ميكنم اكثريت مديريت فرهنگي كشور ما، ضدفرهنگي است. به هيچوجه رفتار مديران و سياستگذاران با مناسبات فرهنگي نسبتي ندارد و باعث ركود فرهنگ ميشود. من به عنوان استاد علوم انساني تداوم روند موجود را باعث ركود و مرگ دانشگاه ميدانم.تصميمات و حركات اخير در خالصسازي استادان، آخرين تازيانهها بر پيكر رنجور دانشگاههاست.
تداوم اين حركات غيرفرهنگي و تند، كشور را با چه مشكلات و نارساييهايي مواجه ميكند؟
كشور بر اثر اين رفتارها دچار خسارات فراواني ميشود. تكنوكراتها و بروكراتهايي كه اعتقادي به ارزشهاي تمدني، انقلابي و ارزشهاي ديني ندارند در پس فضاي سلبي، پليسي و امنيتي براي حذف برخي افراد و جريانها، فضاي رخوتباري را به دانشگاهها تحميل كردهاند. اين روند جامعه را افسردهتر، نهاد علم را راكدتر و كرانههاي توسعه را از دسترس دورتر ميسازد. هر چند ممكن است اين اظهارات برايم تعاقبات سياسي داشته باشد ولي احساس ميكنم اين تصميمات در راستاي منافع دشمنان كشور است. شخصا با نيروهاي امنيتي همدلي نشان ميدهم، چراكه احتمالا نگران وضعيت سياسي هستند و از بيثباتي نگراني دارند. اما اين حركات در بدترين زمان و موعد سالگرد فوت مهسا اميني به وقوع ميپيوندد و جامعه را دچار تكانه و نوسان ميكند. انگار برخي افراد و جريانات به عمد تلاش ميكنند بنزين روي آتش خشم جوانان بريزند!
براي درك چرايي اين تصميمات اگر خود را به جاي تصميمسازان و سياستگذاران بگذاريم، به كنشگران مرجع رخدادهاي اعتراضي سال گذشته ميرسيم. گروههاي مرجعي مانند دانشگاهيان (استادان و دانشجويان)، روزنامهنگاران، وكلا و... در رخدادهاي سال گذشته نقش اصلي را بازي كردند. به نظر ميرسد، سيستم با تصور اينكه محدودسازي اين كنشگران باعث ثبات جامعه و آرامش تودههاي مردم ميشود، روند مقابله با اين گروههاي مرجع را آغاز كردهاند. آيا اين رويكردهاي سلبي، اهداف سيستم را محقق ميكند؟
تمام اين مواجههها ناشي از نوعي منطق امنيتي و نظامي است؛ منطق پليسي، نظامي و امنيتي نميتواند سرشت جامعه و وجه انساني جامعه را درك كند. يعني نيروهاي امنيتي نميتوانند با مسائلي كه با اعماق روح جامعه در ارتباط است، درست رفتار كنند. من با نيروهاي امنيتي همدلم و نگرانيهاي آنها را درك ميكنم. اما اين شيوهها، خودزني است و به دشمنان پاس گل دادن است. اين شيوهها اوضاع ملتهب كشور را آرام نكرده و بدتر ميكند. ما نيازمند گفتمان جديدي هستيم كه نيروهاي پليسي، امنيتي، اطلاعاتي، همچنين تكنوكراتها و بروكراتهاي منافق از درك اين گفتمان آرامش بخش ناتوان هستند. ضمن اينكه برخي سوداگران هم در راستاي منافع خود در پس از فضا پنهان شده و اجازه ظهور گفتمان تازه را نميدهند، چراكه اگر اين گفتمان تازه ظهور يابد، بسياري از مديران فعلي بايد كنار بروند.
شاخصهاي اصلي اين گفتمان تازه كه ميفرماييد جامعه به آن نياز دارد، چيست؟
ما نيازمند يك مسيح هستيم كه بشارت محبت و آشتي دهد. ما نيازمند آشتي ملي هستيم. چقدر فرياد بزنيم كه بايد در مسير آشتي ملي قدم برداشت. ما بايد امنيت ملي و منافع ملي و حفظ ثبات را اصل قرار دهيم. اين ثبات هم با برخوردهاي ميليتاريستي و رويكردهاي امنيتي تحقق پيدا نميكند. ايران نيازمند گفتماني است كه وجوه انساني و تخصصي جامعه را به رسميت بشناسد. در جامعهاي كه بيش از 40سال است تورم فزاينده وجود دارد، در جامعهاي كه شكاف طبقاتي بيداد ميكند. در جامعهاي كه طبقه متوسط به عنوان موتور توسعه آرمانهاي خود را در حاكميت نميبيند و... آيا با منطق زورمدارانه ميتوان مشكلات را حل كرد؟ بايد فضاي جذب حداكثري ايجاد شود. نميتوان با يك گروه جامعه را كنترل كرد. در هيچ كشوري صرفا با منطق زورمدارانه نميتوان آرامش ايجاد كرد در ايران هم نميشود. ما به زبان، ادبيات و سياستهاي تازهاي نياز داريم. متاسفانه افراد و جرياناتي كه مديريت فرهنگي و سياسي جامعه را به دست گرفتهاند، چون خودشان ناتوان از خلق اين گفتمان هستند، فكر ميكنند براي ثبات هيچ راهي جز رويكردهاي سلبي وجود ندارد. به اين دليل است كه براي روزنامهنگاران احكام تند صادر ميشود، استقلال نهاد وكالت با تهاجم مواجه شده، دانشجويان مدام محدودتر، فيلترينگ اعمال شده و نهايتا برخورد با استادان دانشگاهي ميشوند.
با خالصسازي استادان كاربلد كيفيت دانشگاههاي مرجع ايران چه سرنوشتي پيدا ميكنند؟ به هرحال با خروج افرادي چون شريفيزارچي، محمد فاضلي و... افرادي نزديك به جبهه پايداري و برخي طيفهاي راديكال مانند اميرحسين ثابتي، عباس موزون و... جايگزين آنها ميشوند. ديروز هم خبر رسيد يكي از مداحان قرار است وارد دانشگاه تهران شوند.
اين اوج نيهيليسم و بياعتقادي به حقيقت و ارزشهاي فرهنگي و اوج خودبنيادي و اوج اين تصور باطل است كه ما ميتوانيم حقيقت را توليد كنيم!عبدالكريمي اگر اهل تفكر و فرهنگ نباشد اگر همه پول نفت هم خرجش شود، چهره ماندگار فلسفه نميشود. اما اگر من معلم نسل خودم باشم، هيچ قدرتي نميتواند مرجعيت مرا در جامعه انكار كند. مرجعيت يك استاد دانشگاه، ناشي از يك امر بروكراتيك نيست، خيليها در اين كشور مدرك دكترا گرفتهاند، اما براي جامعه مرجع نيستند. در دوران من وقتي عنوان دكتر به كار ميرفت، به نحو مطلق اشاره به دكتر شريعتي بود. شريعتي، دكتراي خود را از سوربن نگرفت، بلكه يك مرجعيت فرهنگي در كشور پيدا كرد. اين مرجعيت را قدرتها نميتوانند بدهند، از كسي هم نميتوانند بگيرند.اگر به هر فردي مدرك دكترا و استادي داده شود، فقط عناوين را از حقيقت خود تهي كردهايم. جامعهاي كه ارزشهاي خود تهي شود، فرو ميپاشد. فروپاشي و نزول جامعه فقط فروپاشي سياسي نيست، بلكه قبل از فروپاشي سياسي؛ فروپاشي ارزشها، فروپاشي اقتصادي و فروپاشي فرهنگها و...از راه ميرسند. متاسفانه نيروهاي سياسي و امنيتي ما فقط به نزول سياسي فكر ميكنند، اما من نگران نزول و فروپاشي فرهنگي، اقتصادي، ارزشي و...هستم. به عنوان فردي كه خودم را در كنار نيروهاي انقلاب ميبينم اين هشدارها را مطرح ميكنم؛ از موضع اپوزيسيون و براندازانه سخن نميگويم. اين راهها، كشور را با بحرانهاي شديدي روبهرو خواهد كرد كه زمينههاي نزول سياسي را فراهم ميكنند و من خواهان فروپاشي سياسي نيستم.
پس از رخدادهاي اعتراضي سال قبل با شما صحبت كرديم. تاكيد داشتيد در سال آينده بايد گزارههاي اصلاحي مورد توجه قرار بگيرد. به صورت مصداقي بحث ردصلاحيتهاي انتخاباتي را پيش كشيديد، موضوع آشتي ملي را به عنوان يك ضرورت طرح كرديد، بحث پويايي دانشگاهها را اولويت دانستيد و...با گذشت بيش از 7ماه از آن رخدادها نشانهاي از اصلاح مشاهده كردهايد؟
در حاكميت نه، اما در بطن جامعه نشانههاي تغيير كاملا هويداست. يقين دارم در لايههاي زيرين جامعه گفتوگو آغاز شده است. بدنه حوزه علميه با جامعه، نيروهاي انقلاب و بچههاي جبهه و جنگ و بسيج با افراد منتقد وارد ديالوگ صميمانهاي شدهاند. اما در لايههاي بالايي قدرت سياسي هيچ نشانه اصلاحي هويدا نشده است.
من از منظر فرهنگي ازهمگسيختگي جدي ميبينم. ما در ايران با دومين شكاف تمدني روبهرو هستيم. نخستين شكاف تمدني تاريخ معاصر ايران در زمان انقلاب مشروطه ايجاد شد. نسلهاي جديد ايراني نه فقط به خويشتن تاريخي خود بازنگشتهاند و با ميراث ديني و معنويشان تجديد عهده نكردهاند، بلكه در لايههاي وسيعي از جوانان نوعي خشم و كينه نسبت به سنت و ميراث تاريخي و مولفههاي فرهنگي به چشم ميخورد. نه روحانيت و نه گفتمان انقلاب، توان گفتوگو با اين نسلهاي جديد را پيدا نكرده. چون غناي فرهنگي خود را در خطر ميبيند و فرهيختگان خود را آسيبپذير ديده، ناچار است در قالب رفتارهاي خشن رفتار كند. اگر جامعه در وضعيت طبيعي قرار بگيرد، ميراثهايي در اين جامعه وجود دارند كه توان برقراري ديالوگ با نسلهاي ايراني را دارند. چهرههايي چون علي شريعتي، مرتضي مطهري، بهشتي، فرديد، رضا داوري و... از بطن جامعه برخاستهاند و هنوز جامعه از چنين ظرفيتهايي برخوردار است. به شرط آنكه طيفهاي تندرو جامعه را به سمت خشونت سوق ندهند.