تاریخ انتشار
جمعه ۷ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۲۱:۳۲
کد مطلب : ۴۶۷۵۶۱
یادداشت:
حسین شریعتمداری و گوجه فروش محله احمدینژاد مشاوران اقتصادی دولت
سید عبدالجواد موسوی
۱
کبنا ؛سید عبدالجواد موسوی: ظاهرا حسین شریعتمداری و روزنامه تحت تکفلش مدعی شده اند برخلاف آن چه شایع است وضع اقتصادی مردم خیلی هم خوب است و استناد کرده اند به جاده شمال که همیشه شلوغ است و بعضی صف های خرید.
قطعا این حرف ها نه ارزش پاسخگویی دارد و نه ارزش قدری وقت صرف کردن تا بی پایه و اساس بودنشان را اثبات کنی اما متاسفانه کار به جایی رسیده است که این حرف ها و آدم ها در روزگار ما تعیین کننده شده اند. یعنی بر اساس همین قضاوت های سطحی و آبکی و بی منطق برای مملکت تصمیم گیری می شود. یعنی جدی جدی عده ای گوششان به همین حرف ها بدهکار است و این جور که باد می آید و شاخه می جنبد مثل این که خیلی هم بدهکار است و همین باعث می شود که ترس برت دارد و چند خطی بنویسی بلکه...بلکه چی؟ گوشی بشنود و یا کسی را در درستی آن ادعاها به تردید بیندازی؟ خودت هم می دانی که این حرف ها بچه گول زنک است. کار خراب تر از این حرف هاست با این حال می نویسی چون کار دیگری نمی توانی کرد.
بله. عرض کنم خدمتتان که چند سال پیش دوستی داشتیم در روزنامه اعتماد که سخت مدافع دولت وقت بود و هرگاه بحث اوضاع بدِ اقتصادی پیش می آمد اشاره می کرد به صف های طویلی که دمِ ساندویچی های مشهور ستارخان بسته می شد. ساختمان روزنامه در ابتدای ستارخان قرار داشت و همه ما به ناچار هر روز شاهد آن صف بستن ها بودیم. دوست قدیمی ما می گفت همین صف ها گواهی هستند بر اوضاع خوب اقتصادی کشور. در پاسخ به آن دوست قدیمی می گفتیم چرا فکر می کنی هر آن چیزی را که تو می بینی یعنی بدل از همه این کشور هشتاد نود میلیونی؟ اگر تو در جنوب و یا محلات پایین شهر زندگی می کردی بازهم مشاهدات خودت را معیار قرار می دادی؟ اگر محل زندگی تو از سر اتفاق آن جایی بود که بخشی از مردم آن جا گور خواب بودند فردا در روزنامه می نوشتی: مردم ایران شب ها در گورستان ها شب را به صبح می رسانند؟ البته مرغ آن دوست قدیمی مثل برادر حسین همیشه یک پا داشت و بحثمان به جایی نمی رسید.
مشکل مملکت دارانمان این است که به جای چشم داشتن به سازمان آمار به همین حرف های عوامانه دل خوش می کنند. مثل معجزه هزاره سوم که متر و معیارش برای سنجش وضعیت اقتصادی کشور گوجه فروش محل خودشان بود. با این حال اگر چنین پدیده هایی حقیقتا دل سوز مملکت باشند می توان با همین ادله جاده شمال و صف ساندویچی به آن ها اثبات کرد اشتباه می کنند. ورزشگاه آزادی را از نزدیک هم اگر ندیده باشید حتما از تلویزیون دیده اید. مشهور است به ورزشگاه صدهزار نفری، با این حال بسیاری از کارشناسان می گویند این ورزشگاه هشتاد و چند هزار نفر بیشتر گنجایش ندارد. همین ورزشگاه هشتاد و چند هزار نفری و اصلا تو بگو صد هزار نفری وقتی کیپ تا کیپ پُر می شود بعد از بازی،کلان شهرِ تهران ساعت ها درگیر ترافیک می شود. یعنی یک جمعیت صد هزار نفری می تواند شهری ده دوازده میلیونی را ساعت ها قفل کند. غرضم از این مثال این بود تا بگویم صدهزار نفر چطور می تواند بزرگراه ها و جاده ها و تونل ها را بند بیاورد. حالا فکر کنید چند نفر یا چند ماشین لازم است تا جاده باریک تهران به چالوس و یا جاده هراز بند بیاید؟ بگذریم از این که همه مسافران جاده شمال لزوما آدم های پولداری نیستند. در بین آن همه مسافر یافت می شوند کسانی که به زحمت پول بنزینشان را تهیه کرده اند. یافت می شوند کسانی که همه سال را کار کرده اند تا بتوانند بچه هایشان را به یک مسافرت ساده ببرند. یافت می شوند کسانی که کنار خیابان چادر می زنند و روی پیک نیک نیمرو درست می کنند تا از تعطیلاتشان لذت ببرند. قطعا خیلی هاشان هم با جیب پر و حال خوش راهی شمال می شوند که خداوند بر تعدادشان بیفزایاد اما آن ها همه مردم نیستند. و تازه مگر آقای شریعتمداری و نظائر ایشان معتقد نیستند که قبل از انقلاب مردم حال و روز اقتصادی خوبی نداشتند؟ خب بی زحمت یک بار آرشیو همان روزنامه ای را که در آن مشغول به کارند تورقی بفرمایند تا ببینند مردم در دهه سی و چهل و پنجاه هم جاده شمال را بند می آوردند و اگر کماکان معیار و شاخصه رفاه مردم ترافیک جاده شمال است پس باید نتیجه گرفت برخلاف آن چه آقای شریعتمداری و دوستان ایشان می گویند وضع مردم خیلی هم خوب بوده و حلبی آباد هم افسانه ای بیش نیست.
رسانه هایی که سعی می کنند با استناد به جاده شمال و فروشگاهی در میدان خراسان به دیگران اثبات کنند که وضع موجود گل و بلبل است روی دیگر سکه همان رسانه هایی هستند که با ساختن برنامه های عوامانه ای مثل تونل زمان سعی دارند به مخاطب ساده دلشان بباورانند که در دوره پهلوی مردم ایران در نهایت رفاه و سلامتی و خوشی زندگی می کردند. آن ها هم با نشان دادن خیابان ولی عصر یا به قول شبکه من و تو خیابان پهلوی و پارک ساعی و تالار وحدت یا همان تالار رودکی می خواهند بگویند شهر در امن و آسایش بود و مشتی آدم خودفروخته و بی وطن دست به انقلاب زدند. همان طور که حافظان وضع موجود می خواهند بگویند همه چیز در بهترین حالت ممکن قرار دارد و کارتن خواب و زباله گرد و کارگر و کارمندی که دارد زیر بار تورم له می شود وجود خارجی ندارد و روزنامه نگار و روشنفکر و استاد دانشگاهی که معترض این اوضاع است جاسوس و خرابکار و ضدانقلاب است. بیچاره ما. بیچاره ملت ایران. بیچاره وطن.
قطعا این حرف ها نه ارزش پاسخگویی دارد و نه ارزش قدری وقت صرف کردن تا بی پایه و اساس بودنشان را اثبات کنی اما متاسفانه کار به جایی رسیده است که این حرف ها و آدم ها در روزگار ما تعیین کننده شده اند. یعنی بر اساس همین قضاوت های سطحی و آبکی و بی منطق برای مملکت تصمیم گیری می شود. یعنی جدی جدی عده ای گوششان به همین حرف ها بدهکار است و این جور که باد می آید و شاخه می جنبد مثل این که خیلی هم بدهکار است و همین باعث می شود که ترس برت دارد و چند خطی بنویسی بلکه...بلکه چی؟ گوشی بشنود و یا کسی را در درستی آن ادعاها به تردید بیندازی؟ خودت هم می دانی که این حرف ها بچه گول زنک است. کار خراب تر از این حرف هاست با این حال می نویسی چون کار دیگری نمی توانی کرد.
بله. عرض کنم خدمتتان که چند سال پیش دوستی داشتیم در روزنامه اعتماد که سخت مدافع دولت وقت بود و هرگاه بحث اوضاع بدِ اقتصادی پیش می آمد اشاره می کرد به صف های طویلی که دمِ ساندویچی های مشهور ستارخان بسته می شد. ساختمان روزنامه در ابتدای ستارخان قرار داشت و همه ما به ناچار هر روز شاهد آن صف بستن ها بودیم. دوست قدیمی ما می گفت همین صف ها گواهی هستند بر اوضاع خوب اقتصادی کشور. در پاسخ به آن دوست قدیمی می گفتیم چرا فکر می کنی هر آن چیزی را که تو می بینی یعنی بدل از همه این کشور هشتاد نود میلیونی؟ اگر تو در جنوب و یا محلات پایین شهر زندگی می کردی بازهم مشاهدات خودت را معیار قرار می دادی؟ اگر محل زندگی تو از سر اتفاق آن جایی بود که بخشی از مردم آن جا گور خواب بودند فردا در روزنامه می نوشتی: مردم ایران شب ها در گورستان ها شب را به صبح می رسانند؟ البته مرغ آن دوست قدیمی مثل برادر حسین همیشه یک پا داشت و بحثمان به جایی نمی رسید.
مشکل مملکت دارانمان این است که به جای چشم داشتن به سازمان آمار به همین حرف های عوامانه دل خوش می کنند. مثل معجزه هزاره سوم که متر و معیارش برای سنجش وضعیت اقتصادی کشور گوجه فروش محل خودشان بود. با این حال اگر چنین پدیده هایی حقیقتا دل سوز مملکت باشند می توان با همین ادله جاده شمال و صف ساندویچی به آن ها اثبات کرد اشتباه می کنند. ورزشگاه آزادی را از نزدیک هم اگر ندیده باشید حتما از تلویزیون دیده اید. مشهور است به ورزشگاه صدهزار نفری، با این حال بسیاری از کارشناسان می گویند این ورزشگاه هشتاد و چند هزار نفر بیشتر گنجایش ندارد. همین ورزشگاه هشتاد و چند هزار نفری و اصلا تو بگو صد هزار نفری وقتی کیپ تا کیپ پُر می شود بعد از بازی،کلان شهرِ تهران ساعت ها درگیر ترافیک می شود. یعنی یک جمعیت صد هزار نفری می تواند شهری ده دوازده میلیونی را ساعت ها قفل کند. غرضم از این مثال این بود تا بگویم صدهزار نفر چطور می تواند بزرگراه ها و جاده ها و تونل ها را بند بیاورد. حالا فکر کنید چند نفر یا چند ماشین لازم است تا جاده باریک تهران به چالوس و یا جاده هراز بند بیاید؟ بگذریم از این که همه مسافران جاده شمال لزوما آدم های پولداری نیستند. در بین آن همه مسافر یافت می شوند کسانی که به زحمت پول بنزینشان را تهیه کرده اند. یافت می شوند کسانی که همه سال را کار کرده اند تا بتوانند بچه هایشان را به یک مسافرت ساده ببرند. یافت می شوند کسانی که کنار خیابان چادر می زنند و روی پیک نیک نیمرو درست می کنند تا از تعطیلاتشان لذت ببرند. قطعا خیلی هاشان هم با جیب پر و حال خوش راهی شمال می شوند که خداوند بر تعدادشان بیفزایاد اما آن ها همه مردم نیستند. و تازه مگر آقای شریعتمداری و نظائر ایشان معتقد نیستند که قبل از انقلاب مردم حال و روز اقتصادی خوبی نداشتند؟ خب بی زحمت یک بار آرشیو همان روزنامه ای را که در آن مشغول به کارند تورقی بفرمایند تا ببینند مردم در دهه سی و چهل و پنجاه هم جاده شمال را بند می آوردند و اگر کماکان معیار و شاخصه رفاه مردم ترافیک جاده شمال است پس باید نتیجه گرفت برخلاف آن چه آقای شریعتمداری و دوستان ایشان می گویند وضع مردم خیلی هم خوب بوده و حلبی آباد هم افسانه ای بیش نیست.
رسانه هایی که سعی می کنند با استناد به جاده شمال و فروشگاهی در میدان خراسان به دیگران اثبات کنند که وضع موجود گل و بلبل است روی دیگر سکه همان رسانه هایی هستند که با ساختن برنامه های عوامانه ای مثل تونل زمان سعی دارند به مخاطب ساده دلشان بباورانند که در دوره پهلوی مردم ایران در نهایت رفاه و سلامتی و خوشی زندگی می کردند. آن ها هم با نشان دادن خیابان ولی عصر یا به قول شبکه من و تو خیابان پهلوی و پارک ساعی و تالار وحدت یا همان تالار رودکی می خواهند بگویند شهر در امن و آسایش بود و مشتی آدم خودفروخته و بی وطن دست به انقلاب زدند. همان طور که حافظان وضع موجود می خواهند بگویند همه چیز در بهترین حالت ممکن قرار دارد و کارتن خواب و زباله گرد و کارگر و کارمندی که دارد زیر بار تورم له می شود وجود خارجی ندارد و روزنامه نگار و روشنفکر و استاد دانشگاهی که معترض این اوضاع است جاسوس و خرابکار و ضدانقلاب است. بیچاره ما. بیچاره ملت ایران. بیچاره وطن.