تاریخ انتشار
پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۰۰:۴۷
کد مطلب : ۴۴۵۹۲۰
یادداشتی از صادق پناهی نسب؛
پارادوکس توسعه و ذهنیت قبیله گرایی در استان کهگیلویه و بویراحمد
۳
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛صادق پناهی نسب دانشجوی دکتری جامعه شناسی سیاسی دانشگاه شیراز، پژوهشگر و مدرس دانشگاه یاسوج و شیراز در مطلبی نوشت: توسعه در زیست بوم انسان رخ میدهد. زیست بوم انسان نیز یا طبیعی و فیزیکی، و یا اجتماعی و انسانی (فرهنگ) است. این دو محیط زیست با یکدیگر در تعامل هستند و توسعه محصول دادوستد این دو با یکدیگر است. فرهنگ پدیدهای تاریخی - اجتماعی است. انسان و جامعه و طبیعت آن را میسازند و آن نیز انسان، جامعه و طبیعت را میسازد. بنابراین، این دو، یعنی فرهنگ و فیزیک (جامعه و طبیعت) باید دادو ستد متناسب با هم را داشته باشند تا تواناییهای بالقوهی آنها بتوانند بالفعل بشوند. تواناییهای فرهنگی بالقوهی انسان هر قدر بیشتر بالفعل بشود، یعنی هرقدر ظرفیت فرهنگی انسان رشد بیشتری بیابد، توانایی او برای بهسازی محیط زیست طبیعی و اجتماعی خود بیشتر میشود و در نتیجه، توسعه بهتر تحقق مییابد.
اکنون با این پیش فرض باید دید جامعهی استان کهگیلویه و بویر احمد در چه مرحلهای از فر ایند تحولات اجتماعی و تاریخی قرار دارد تا روشن شود که پیوند فرهنگ و محیط زیست طبیعی و اجتماعی آن در چه وضعیتی قرار دارد؟ در جوامع کاملاً سنتی یا کاملاً مدرن، رابطهی فرهنگ و محیط زیست از نوعی چارچوب و قانونمندی روشنی برخوردار است. اگرچه ممکن است این قانونمندی در جامعهی سنتی حالت ایستا و در جامعهی مدرن حالت پویا داشته باشد، اما در مجموع دارای ثبات و شفافیت است. در حالیکه در جوامع در حال گذار، وضعیت متفاوتی رخ مینماید. در اینگونه جوامع، عوامل گوناگونی همچون مذهب، عادات و رسوم، سبک زندگی، آداب معاشرت اجتماعی و الگوی رفتار سیاسی، و... که موجب ساماندهی زیست انسان میشوند، متزلزل میشوند. دست کم بخشهایی از جامعه با روی آوردن به مدرنیته، از خویشتن رسمی سنتی خویش فاصله گرفته و با آن بیگانه میشوند. در حالی که همچنان عناصری از سنت را در بینش و روش خود دارند و هنوز فرهنگ مدرنیته در سبک زندگی آنها نهادینه نشده است. بخشهایی دیگر از جامعه همچنان در عالَم سنت زیست میکنند، در حالیکه ظهور جلوههای مدرنیته بینش و روش اینان را نیز تحت تأثیر قرار داده و از حالت سنتی اصیل فاصله گرفتهاند. به بیان دیگر، جامعه در حالت نه مدرن و نه سنتی، یا هم مدرن و هم سنتی قرار میگیرد. از این رو، در اینگونه جوامع وضعیت ویژهای از آنومی (هرج و مرج) رخ مینماید و نمونههای گوناگونی از دوگانگی شکل میگیرد: دوگانگی فرهنگی، دوگانگی اجتماعی و سبک زندگی، دوگانگی شهری- روستایی، دوگانگی اقتصادی و مالی، دوگانگی منطقهای و جغرافیایی، دوگانگی بخش رسمی و غیررسمی و......
در این دوگانگیها که معمولاً به صورت شکافهای متقاطع و متداخل هم رخ مینمایند، وضع آشفتهای شکل میگیرد. در این وضعیت آشفته، اینگونه جوامع دچار بحران معنا میشوند و مهمترین ویژگی آنها بروز بحران معناست. در این بحران، جامعه درگیر کشمکشهای ناشی از شکافهای اجتماعی فرساینده شده و قادر به شناسایی ظرفیتهای جامعه و طبیعت و تدوین طرح لازم برای فعالسازی و به فعلیت رساندن آنها نخواهد بود و در نتیجه، دادوستد میان انسان با محیط اجتماعی و محیط طبیعی زیست دچار اختلال میشود. ریشهی بحران توسعهی جوامع در حال گذار در همین مقوله نهفته است. در وضعیت بحران معنا، اقشار مدرن یا شبه مدرن و سنتی یا شبه سنتی جامعه درگیر کشمکشهای ناشی از دوگانگیهای یادشده میشوند و در این واگراییها نیروی آنها مصروف حذف استعدادها و تواناییهای همدیگر میشود. از این رو، هیچکدام از آنها قادر به طراحی طرحهای توسعه یا تنظیم قواعد رفتارهای مدنی و کنشهای مدرن برای اداره جامعه نمیشوند. به بیان دیگر، دچار روزمرگی و کسب منافع زودگذر شخصی، قومی و حزبی شده و نه تنها قادر به تدوین راهبرد (استراتژی) توسعه برای جامعه نمیشوند، بلکه به ظرفیتهای موجود نیز آسیب میرسانند.
در این وضعیت اگر نگرش پیشرفت به فرهنگ غالب تبدیل نشود، یعنی نهادینه نشود، و در شعارها و آرمانها محدود بماند، آموزههای سنتی که واقعیتهایی نهادینه شده و ریشهدارترند بر آن غلبه یافته و پیوندهای سببی، نسبی، خویشاوندی در روابط اجتماعی و اداری و سیاسی احیا میشوند. نگاه قومیت محور بر عرصهی روابط سیاسی و اجتماعی غلبه میکند و تنشهای قبیلهای سنتی و اختلافات منطقهای و جغرافیایی مبتنی بر مرزبندیهای قومیتی و نژادی بازتولید شده و موجب بروز تنشها و شکافهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میشود. در این شرایط که چالشهای اجتماعی شکل التقاطی از سنت و مدرن و ماهیتی قومگرایانه پیدا میکنند، زمینه برای نقشآفرینی متنفذان قومی- قبیلهای فراهم میشود. در چنین وضعیتی، بخشی از جریان مدرن که باورمند و اصیل باقی میمانند در اقلیت قرار میگیرند ولی بخش دیگری که شامل اکثریت میشوند احساس میکنند اگر بر شعارها و آرمانهای مدرن پایبند بمانند در معرکهی کشمکشهای فوق از طرف مقابل عقب میافتند و از این رو، عملاً در دامن عناصر و آموزههای سنتی میغلطند و این آموزهها در رفتارهای فردی، اجتماعی و سیاسی آنها نمود پیدا میکند. بدینگونه در عرصهی معادلات و روابط اجتماعی پدیدهای ظهور میکند که ظاهری مدرن و اهل دانش اما ماهیتی غیرمدرن دارد و میتوان آن را شبه مدرن نامید.
استان کهگیلویه و بویر احمد از همین دوگانگیها و بحرانهای ناشی از آن رنج میبرد. در این جامعه از سویی مبانی بینش مدرن مبتنی بر دنیای مدرن در بخش مدعی مدرنیسم جامعه نهادینه نشده بود و به فرهنگ تبدیل نشده بود. از سوی دیگر شعارها و آرمانهای مذهبی و انقلابی که در اوایل انقلاب به عنوان طرحی نو و فراگیر از مدرنیسم و تجدد مطرح شده بود و امید بود که هردو بخش سنتی و مدرن جامعه را پوشش بدهد و بتواند بر عناصر قومیتی سنتی غلبه یافته و مبنای فرهنگی رفتار اجتماعی افراد و جریانهای سیاسی قرار بگیرد، به علل مختلف کمرنگ شدند و در برابر عناصر سنتی قومی رنگ باختند. بدینگونه فرهنگ سنتی مبتنی بر هویت قومی و منطقهای به عنوان بستر ذهنی و عامل عینی نیرومندتر، تعیینکننده و هدایتگر کنش فعالان اجتماعی و سیاسی شد. در نتیجه، بخش مدرن یا شبه مدرن نیز عملاً در دامن فرهنگ سنتی غلطید و در میدان رقابتهای قومیتی سنتی نقش ایفا کرد. بدینگونه است که اگرچه در مواردی احزاب و تشکلهایی با عناوین سیاسی و مذهبی و غیرقومیتی شکل گرفت اما به طور عمده، علایق قومیتی در رفتار افراد تحصیلکرده و نخبگان سیاسی آنها حضور و ظهور یافته و نمود پیدا میکرد. این رویکرد آنها در فعالیتهای انتخاباتی و یا استخدامها و عزل و نصبهای سیاسی و اداری بازتاب مییافت. در این استان قبیله گرایی حاکمیت و هژمونی دارد. چرا که باوجود شکلگیری دولت- ملت و گذار از ساختارهای عشیرهای، در استان مذکور هنوز بافت جمعتی مبتنی بر بافت قبیلهای است و قبیله گرایی در عرصههای مختلف خود را نشان میدهد تا جایی که فرهنگ سیاسی تحت سلطه فرهنگ قبیله گرایی قرارگرفته است. برای حرکت به سمت پیشرفت و توسعه باید نگرش و ساختارهای ذهنی افراد تغییر کنند تا زمانی که ذهنیت غالب بافتارهای محلی و قبیلهای است و ساختار اجتماعی درگیر این مساله است و ساختار سیاسی به عنوان پیش ران و پیش قراول آن هستند و برای گرفتن سواری مجانی از این بافت استفاده میکنند، صحبت کردن از توسعه و پیشرفت و دیدن نمود عینی آن در جامعه امکان پذیر نیست.
اکنون با این پیش فرض باید دید جامعهی استان کهگیلویه و بویر احمد در چه مرحلهای از فر ایند تحولات اجتماعی و تاریخی قرار دارد تا روشن شود که پیوند فرهنگ و محیط زیست طبیعی و اجتماعی آن در چه وضعیتی قرار دارد؟ در جوامع کاملاً سنتی یا کاملاً مدرن، رابطهی فرهنگ و محیط زیست از نوعی چارچوب و قانونمندی روشنی برخوردار است. اگرچه ممکن است این قانونمندی در جامعهی سنتی حالت ایستا و در جامعهی مدرن حالت پویا داشته باشد، اما در مجموع دارای ثبات و شفافیت است. در حالیکه در جوامع در حال گذار، وضعیت متفاوتی رخ مینماید. در اینگونه جوامع، عوامل گوناگونی همچون مذهب، عادات و رسوم، سبک زندگی، آداب معاشرت اجتماعی و الگوی رفتار سیاسی، و... که موجب ساماندهی زیست انسان میشوند، متزلزل میشوند. دست کم بخشهایی از جامعه با روی آوردن به مدرنیته، از خویشتن رسمی سنتی خویش فاصله گرفته و با آن بیگانه میشوند. در حالی که همچنان عناصری از سنت را در بینش و روش خود دارند و هنوز فرهنگ مدرنیته در سبک زندگی آنها نهادینه نشده است. بخشهایی دیگر از جامعه همچنان در عالَم سنت زیست میکنند، در حالیکه ظهور جلوههای مدرنیته بینش و روش اینان را نیز تحت تأثیر قرار داده و از حالت سنتی اصیل فاصله گرفتهاند. به بیان دیگر، جامعه در حالت نه مدرن و نه سنتی، یا هم مدرن و هم سنتی قرار میگیرد. از این رو، در اینگونه جوامع وضعیت ویژهای از آنومی (هرج و مرج) رخ مینماید و نمونههای گوناگونی از دوگانگی شکل میگیرد: دوگانگی فرهنگی، دوگانگی اجتماعی و سبک زندگی، دوگانگی شهری- روستایی، دوگانگی اقتصادی و مالی، دوگانگی منطقهای و جغرافیایی، دوگانگی بخش رسمی و غیررسمی و......
در این دوگانگیها که معمولاً به صورت شکافهای متقاطع و متداخل هم رخ مینمایند، وضع آشفتهای شکل میگیرد. در این وضعیت آشفته، اینگونه جوامع دچار بحران معنا میشوند و مهمترین ویژگی آنها بروز بحران معناست. در این بحران، جامعه درگیر کشمکشهای ناشی از شکافهای اجتماعی فرساینده شده و قادر به شناسایی ظرفیتهای جامعه و طبیعت و تدوین طرح لازم برای فعالسازی و به فعلیت رساندن آنها نخواهد بود و در نتیجه، دادوستد میان انسان با محیط اجتماعی و محیط طبیعی زیست دچار اختلال میشود. ریشهی بحران توسعهی جوامع در حال گذار در همین مقوله نهفته است. در وضعیت بحران معنا، اقشار مدرن یا شبه مدرن و سنتی یا شبه سنتی جامعه درگیر کشمکشهای ناشی از دوگانگیهای یادشده میشوند و در این واگراییها نیروی آنها مصروف حذف استعدادها و تواناییهای همدیگر میشود. از این رو، هیچکدام از آنها قادر به طراحی طرحهای توسعه یا تنظیم قواعد رفتارهای مدنی و کنشهای مدرن برای اداره جامعه نمیشوند. به بیان دیگر، دچار روزمرگی و کسب منافع زودگذر شخصی، قومی و حزبی شده و نه تنها قادر به تدوین راهبرد (استراتژی) توسعه برای جامعه نمیشوند، بلکه به ظرفیتهای موجود نیز آسیب میرسانند.
در این وضعیت اگر نگرش پیشرفت به فرهنگ غالب تبدیل نشود، یعنی نهادینه نشود، و در شعارها و آرمانها محدود بماند، آموزههای سنتی که واقعیتهایی نهادینه شده و ریشهدارترند بر آن غلبه یافته و پیوندهای سببی، نسبی، خویشاوندی در روابط اجتماعی و اداری و سیاسی احیا میشوند. نگاه قومیت محور بر عرصهی روابط سیاسی و اجتماعی غلبه میکند و تنشهای قبیلهای سنتی و اختلافات منطقهای و جغرافیایی مبتنی بر مرزبندیهای قومیتی و نژادی بازتولید شده و موجب بروز تنشها و شکافهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میشود. در این شرایط که چالشهای اجتماعی شکل التقاطی از سنت و مدرن و ماهیتی قومگرایانه پیدا میکنند، زمینه برای نقشآفرینی متنفذان قومی- قبیلهای فراهم میشود. در چنین وضعیتی، بخشی از جریان مدرن که باورمند و اصیل باقی میمانند در اقلیت قرار میگیرند ولی بخش دیگری که شامل اکثریت میشوند احساس میکنند اگر بر شعارها و آرمانهای مدرن پایبند بمانند در معرکهی کشمکشهای فوق از طرف مقابل عقب میافتند و از این رو، عملاً در دامن عناصر و آموزههای سنتی میغلطند و این آموزهها در رفتارهای فردی، اجتماعی و سیاسی آنها نمود پیدا میکند. بدینگونه در عرصهی معادلات و روابط اجتماعی پدیدهای ظهور میکند که ظاهری مدرن و اهل دانش اما ماهیتی غیرمدرن دارد و میتوان آن را شبه مدرن نامید.
استان کهگیلویه و بویر احمد از همین دوگانگیها و بحرانهای ناشی از آن رنج میبرد. در این جامعه از سویی مبانی بینش مدرن مبتنی بر دنیای مدرن در بخش مدعی مدرنیسم جامعه نهادینه نشده بود و به فرهنگ تبدیل نشده بود. از سوی دیگر شعارها و آرمانهای مذهبی و انقلابی که در اوایل انقلاب به عنوان طرحی نو و فراگیر از مدرنیسم و تجدد مطرح شده بود و امید بود که هردو بخش سنتی و مدرن جامعه را پوشش بدهد و بتواند بر عناصر قومیتی سنتی غلبه یافته و مبنای فرهنگی رفتار اجتماعی افراد و جریانهای سیاسی قرار بگیرد، به علل مختلف کمرنگ شدند و در برابر عناصر سنتی قومی رنگ باختند. بدینگونه فرهنگ سنتی مبتنی بر هویت قومی و منطقهای به عنوان بستر ذهنی و عامل عینی نیرومندتر، تعیینکننده و هدایتگر کنش فعالان اجتماعی و سیاسی شد. در نتیجه، بخش مدرن یا شبه مدرن نیز عملاً در دامن فرهنگ سنتی غلطید و در میدان رقابتهای قومیتی سنتی نقش ایفا کرد. بدینگونه است که اگرچه در مواردی احزاب و تشکلهایی با عناوین سیاسی و مذهبی و غیرقومیتی شکل گرفت اما به طور عمده، علایق قومیتی در رفتار افراد تحصیلکرده و نخبگان سیاسی آنها حضور و ظهور یافته و نمود پیدا میکرد. این رویکرد آنها در فعالیتهای انتخاباتی و یا استخدامها و عزل و نصبهای سیاسی و اداری بازتاب مییافت. در این استان قبیله گرایی حاکمیت و هژمونی دارد. چرا که باوجود شکلگیری دولت- ملت و گذار از ساختارهای عشیرهای، در استان مذکور هنوز بافت جمعتی مبتنی بر بافت قبیلهای است و قبیله گرایی در عرصههای مختلف خود را نشان میدهد تا جایی که فرهنگ سیاسی تحت سلطه فرهنگ قبیله گرایی قرارگرفته است. برای حرکت به سمت پیشرفت و توسعه باید نگرش و ساختارهای ذهنی افراد تغییر کنند تا زمانی که ذهنیت غالب بافتارهای محلی و قبیلهای است و ساختار اجتماعی درگیر این مساله است و ساختار سیاسی به عنوان پیش ران و پیش قراول آن هستند و برای گرفتن سواری مجانی از این بافت استفاده میکنند، صحبت کردن از توسعه و پیشرفت و دیدن نمود عینی آن در جامعه امکان پذیر نیست.