تاریخ انتشار
يکشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۰۳:۳۶
کد مطلب : ۴۰۸۳۲۶
گاهی آسیب شناسانه به بازار سینما و موسیقی ایران:
انحصار در هنر مبتذل و دردی که بر هنرمندان متعهد میرود
۰
کبنا ؛مدرنیته و بهتبع آن حاکمیت سرمایهداری معنای بسیاری از پدیدهها را تغییر داد. این تغییرها به دنیای هنر نیز تسری پیدا کرد و ترجمهای که امروز ما از هنر داریم بهطور کلی متفاوت از چیزی است که پیشینیان در ذهن داشتند. یکی از مهمترین این تغییرها، تبدیل محصولات هنری به کالایی برای فروش و عرضه است. کالایی که باید فراگیر و همهپسند باشد تا مخاطب عام حاضر به خرید و پرداخت هزینه برای آن شود.
از اینرو اندیشمندان چپ فرهنگی و در رأس آن، اهالی مکتب فرانکفورت بهخصوص تئودور آدرنو، این فرآیند را موجب به وجود آمدن «صنعت فرهنگ» معرفی کردند. صنعتی که تلاش میکند مانند کارخانه ماشینسازی، محصولات هنری را بهمثابه خروجیهای یک کارخانه که مشابه هم و فارغ از روح انسانی هستند، به بازار عرضه و از همین راه به سود حداکثری دست پیدا کند. قانون کپیرایت نیز با همین نگاه، شکل میگیرد. از جایی که تولید انبوه آثار هنری در عصر دیجیتال بهراحتی میتواند مورد سرقت یا به عبارتی کپی غیر مجاز قرار بگیرد و به صاحب سرمایه هنری ضرر بزند.
این فرآیند، اثر مستقیمی بر صنعت هنر ازجمله موسیقی و سینما گذاشته است. چون این محصولات به فراگیری حداکثری نیاز دارند تا به حداکثر فروش دست پیدا کنند، رو به عامهپسند شدن میآورند. یعنی در نازلترین سطح و همهپسندترین حالت تولید میشوند تا گستره مخاطبان بیشتری پیدا کنند. هنر مردمپسند یا پاپآرت از همینجا خلق میشود. هنری که رسالتش پسند مخاطب و فروش بالاتر است، نه تعالی او. بههمین دلیل محتوای کار چندان جدی به نظر نمیرسد.
پاپآرت در نهایت دنبال سرگرمی، تخدیر و فرار از واقعیت است تا به این وسیله مخاطب بتواند لحظهای را بدون تشویش و تفکر، به خلسهای لذتبخش و فراموشی موقتی پناه ببرد. کارکرد این اثر هنری، مانند مشروبات الکلی و مادههای مخدر است. با حاکمیت نئولیبرالیسم و اصالت یافتن استراتژی بازار آزاد، هنرتجاری نیز تبدیل به یک صنعت عظیم شد. اما این صنعت بیش از تولید، در توزیع محصولات هنری حضور پر رنگی دارد، چون سود حاصل از توزیع این محصولات با هیچیک از مراحل تولید تا مصرف یک محصول هنری قابل مقایسه نیست.
بررسی ساختار سینمای هالیوود، این اصل را بهخوبی نشان میدهد. حاکمیت ۶شرکت اصلی در حوزه توزیع یا همان big six باعث شده سینمای جهان در یک انحصار چندگانه، یا اولیگو پولی قرار گیرد و این شرکتها با تشکیل زنجیرهای محکم در عرصه توزیع، به صورت نهچندان مرئی تمام مراحل توزیع یک اثر سینمایی را در کنترل خود میگیرند.
۶ شرکت «برادران وارنر»، «والت دیزنی»، «پارامونت پیکچرز»، «فاکس قرن بیستم»، «یونیورسال پیکچرز» و «سونی پیکچرز» بهواسطه قرارداد محکمی که با سینماداران، شرکتهای پخش دیجیتال، دانلود فیلم و خرده فروشیها، خرید دیویدی فیلم و... منعقد کردهاند، باعث شدند هیچ فیلمسازی نتواند حتی در صورت تولید اثر هنری ممتاز، بدون همکاری با این توزیعکنندهها، محصولش را به مخاطبان عرضه کند.
این مقوله موجب شده توزیع کنندگان، اثر مستقیمی روی تولید محصولات سینمایی بگذارند، چون فقط آثاری مورد قبول آنها قرار میگیرد که خاصیت تجاری داشته و بتواند سود بالایی را نصیب توزیعکننده کند. یعنی همان فیلمهای عامهپسند هجوی که تلاششان سرگرم کردن مخاطب، نه آگاهیبخشی او است. در این میان هم اگر ملاحظات سیاسی ایالات متحده در نظر گرفته شود، مساله سختتر خواهد شد، چون این فیلم نهتنها باید به فروش مناسبی دست پیدا کند، بلکه خطوط قرمز حاکمیت آمریکا نیز باید رعایت شود. تأمل در این مساله که اگر بدانیم در بخش زیادی از فیلمها، سازمانهایی چون CIA نیز سرمایهگذاری یا حمایت میکنند، نتایجی را در ذهن پدید میآورد که طرح آنها نخ تسبیح این جستار را پاره میکند.
در صنعت موسیقی نیز این فرآیند تکرار میشود. ۳ شرکت از ۴شرکتی که انحصار ۸۰درصدی بازار موسیقی را در دست دارند، در انحصار ۶گانه بازار سینما نیز حضور دارند. شرکتهای «یونیورسال موزیک»، «وارنر موزیک»، «سونی موزیک» و «امیموزیک» این انحصار چهارگانه را تشکیل میدهند و این یعنی همان همان انحصار چندگانه در بازار هنر. همان مساله توزیع و همان اثرگذاری بر تولید که درنهایت میشود رونق موسیقی عامهپسند که به ابتذال رو میآورد.
برای کسانیکه بیشتر از یک مخاطب عادی با جریانهای سینمایی و موسیقی کشورمان آشنایی دارند، این گزارهها بسیار ملموس است. با رویکار آمدن رویکرد نئولیبرالی در حکمرانی اجرایی کشور، هر روز اهالی فرهنگ و هنر گلایههایی نسبت به نازل شدن محصولات فرهنگی، گسترش هنر تجاری و دورشدن از فضای اصیل هنر ایرانی مطرح میکنند. همه این گزارهها ذیل واژههایی مانند حضور دلالها و پولهای مشکوک در سرمایهگذاری هنری، روی کار آمدن هنرمندان کمسواد و مبتذل، حضور مافیا، سینمای گیشهای و موسیقی تجاری و... تعریف میشوند که همه موید ورود کسبوکار مدرن و سرمایهسالار هنر به ایران هستند؛ یعنی استقرار انحصارهای چندگانه و گسیل شدن محصولات هنری به سمت هنر عامهپسند و تجاری.
این جریان چندسالی است که در سینمای ایران رونق گرفته و توزیع کنندگان مشهور، هر روز فربهتر میشوند، پردیسهای سینمایی تاسیس میکنند و درعین حال تهیهکنندگی بسیاری از فیلمها را برعهده میگیرند. به عبارت دیگر از بدو تولید و طرح اولیه فیلم، توزیعکنندگانیا همان دلالهای هنری نقش محوری دارند. پس بعید نیست هرسال آثار پرفروش گیشه متعلق به اسمهای تکراری باشند که هم بهعنوان تهیهکننده، هم مدیر شرکت پخش و هم سینمادار، آنها را بشناسیم. در این میان سرمایهگذارانی با پولهای کلان وارد سینما شدهاند که حتی از ضررده بودن آثارشان ابایی ندارند. نام آنها همزمان در چند پروژه تلویزیونی و سریالی بارها دیده میشود و درعین حال شرکتهای پخش و تولید محصولات سینمایی را نیز در اختیار دارند.
تأمل دقیقتر به زندگی شخصی آنها مشخص میکند که فعالیت اصلی تجاریشان، ارتباطی به عرصه فرهنگ ندارد. پس بیراه نیست که چندوقت بعد، نام آنها در زمینه اختلاس بانکی و مجرم اقتصادی شنیده شود. چون عرصه هنر؛ موسیقی، سینما، یا سایر حوزههای هنری، در حالیکه گردش مالی چندصدمیلیاردی دارند، به دلیل فرهنگی! بودن نوع فعالیتشان، از هرنوع مالیاتی معاف میشوند و مقوله پولشویی اینجا معنی پیدا میکند. درکنار آن موجه نشان دادن سرمایههای نامشروع و تعریف شخصیتی موجه میان سلبریتیها و افراد بانفوذ اجتماعی، دلایل دیگری است که حضور سرمایههای نامشروع را در بازار صنعت هنر توجیه میکند، حتی اگر آثارشان ضررده باشد.
در چهلمین دهه از انقلاب اسلامی، آنچه بیش از هرچیزی هنر انقلابی را تهدید میکند، قرار گرفتن در بازار صنعت هنر است که بنا بر اقتضایش آثاری بیدغدغه، مخدر ،تجاری و ضدعقیده را میطلبد. هنرمندان اصیل و انقلابی که در پی تعالی مخاطباند با قرار گرفتن در چنین شرایطی به بایکوتی ناخواسته دچار میشوند و عرصه را برای پاپآرتهای نازل فراهم میکنند. اما این مقوله چیزی نیست که بتوان بهواسطه فعالیت صرف، هنرمندان آن را اصلاح کرد.
این چالش، به ورود مستقیم سیاستگذاران دولتی به مساله توزیع آثار هنری نیاز دارد. کنسرتها، اکران فیلمهای سینمایی، سایتهای دانلود موسیقی و فیلم، شبکه نمایش خانگی و... هریک بستری برای توزیع این محصولات هستند که نقش بهسزایی در فرهنگسازی جامعه و تولید آثار هنری دارند. بسترهایی که هریک بهصورت مجزا نیاز به سیاستگذاریهای عینی و دقیقی دارند که به موجب آن، سیستم توزیع از انحصار چندگانه خارج شود و هنرمندان مستقل و دغدغهمند نیز بتوانند حضور عادلانهای در این عرصه داشته باشند. مفهوم انقلاب با آگاهی و عقیده، پیوند ناگسستنی دارد و بیرمق کردن مخاطب نسبت به دغدغهها، تخدیر او و سرگرم کردن او، چیزی جز دشمنی با انقلاب نخواهد بود.
------------------------------
محسن شهمیرزادی
این فرآیند، اثر مستقیمی بر صنعت هنر ازجمله موسیقی و سینما گذاشته است. چون این محصولات به فراگیری حداکثری نیاز دارند تا به حداکثر فروش دست پیدا کنند، رو به عامهپسند شدن میآورند. یعنی در نازلترین سطح و همهپسندترین حالت تولید میشوند تا گستره مخاطبان بیشتری پیدا کنند. هنر مردمپسند یا پاپآرت از همینجا خلق میشود. هنری که رسالتش پسند مخاطب و فروش بالاتر است، نه تعالی او. بههمین دلیل محتوای کار چندان جدی به نظر نمیرسد.
پاپآرت در نهایت دنبال سرگرمی، تخدیر و فرار از واقعیت است تا به این وسیله مخاطب بتواند لحظهای را بدون تشویش و تفکر، به خلسهای لذتبخش و فراموشی موقتی پناه ببرد. کارکرد این اثر هنری، مانند مشروبات الکلی و مادههای مخدر است. با حاکمیت نئولیبرالیسم و اصالت یافتن استراتژی بازار آزاد، هنرتجاری نیز تبدیل به یک صنعت عظیم شد. اما این صنعت بیش از تولید، در توزیع محصولات هنری حضور پر رنگی دارد، چون سود حاصل از توزیع این محصولات با هیچیک از مراحل تولید تا مصرف یک محصول هنری قابل مقایسه نیست.
بررسی ساختار سینمای هالیوود، این اصل را بهخوبی نشان میدهد. حاکمیت ۶شرکت اصلی در حوزه توزیع یا همان big six باعث شده سینمای جهان در یک انحصار چندگانه، یا اولیگو پولی قرار گیرد و این شرکتها با تشکیل زنجیرهای محکم در عرصه توزیع، به صورت نهچندان مرئی تمام مراحل توزیع یک اثر سینمایی را در کنترل خود میگیرند.
۶ شرکت «برادران وارنر»، «والت دیزنی»، «پارامونت پیکچرز»، «فاکس قرن بیستم»، «یونیورسال پیکچرز» و «سونی پیکچرز» بهواسطه قرارداد محکمی که با سینماداران، شرکتهای پخش دیجیتال، دانلود فیلم و خرده فروشیها، خرید دیویدی فیلم و... منعقد کردهاند، باعث شدند هیچ فیلمسازی نتواند حتی در صورت تولید اثر هنری ممتاز، بدون همکاری با این توزیعکنندهها، محصولش را به مخاطبان عرضه کند.
این مقوله موجب شده توزیع کنندگان، اثر مستقیمی روی تولید محصولات سینمایی بگذارند، چون فقط آثاری مورد قبول آنها قرار میگیرد که خاصیت تجاری داشته و بتواند سود بالایی را نصیب توزیعکننده کند. یعنی همان فیلمهای عامهپسند هجوی که تلاششان سرگرم کردن مخاطب، نه آگاهیبخشی او است. در این میان هم اگر ملاحظات سیاسی ایالات متحده در نظر گرفته شود، مساله سختتر خواهد شد، چون این فیلم نهتنها باید به فروش مناسبی دست پیدا کند، بلکه خطوط قرمز حاکمیت آمریکا نیز باید رعایت شود. تأمل در این مساله که اگر بدانیم در بخش زیادی از فیلمها، سازمانهایی چون CIA نیز سرمایهگذاری یا حمایت میکنند، نتایجی را در ذهن پدید میآورد که طرح آنها نخ تسبیح این جستار را پاره میکند.
در صنعت موسیقی نیز این فرآیند تکرار میشود. ۳ شرکت از ۴شرکتی که انحصار ۸۰درصدی بازار موسیقی را در دست دارند، در انحصار ۶گانه بازار سینما نیز حضور دارند. شرکتهای «یونیورسال موزیک»، «وارنر موزیک»، «سونی موزیک» و «امیموزیک» این انحصار چهارگانه را تشکیل میدهند و این یعنی همان همان انحصار چندگانه در بازار هنر. همان مساله توزیع و همان اثرگذاری بر تولید که درنهایت میشود رونق موسیقی عامهپسند که به ابتذال رو میآورد.
برای کسانیکه بیشتر از یک مخاطب عادی با جریانهای سینمایی و موسیقی کشورمان آشنایی دارند، این گزارهها بسیار ملموس است. با رویکار آمدن رویکرد نئولیبرالی در حکمرانی اجرایی کشور، هر روز اهالی فرهنگ و هنر گلایههایی نسبت به نازل شدن محصولات فرهنگی، گسترش هنر تجاری و دورشدن از فضای اصیل هنر ایرانی مطرح میکنند. همه این گزارهها ذیل واژههایی مانند حضور دلالها و پولهای مشکوک در سرمایهگذاری هنری، روی کار آمدن هنرمندان کمسواد و مبتذل، حضور مافیا، سینمای گیشهای و موسیقی تجاری و... تعریف میشوند که همه موید ورود کسبوکار مدرن و سرمایهسالار هنر به ایران هستند؛ یعنی استقرار انحصارهای چندگانه و گسیل شدن محصولات هنری به سمت هنر عامهپسند و تجاری.
این جریان چندسالی است که در سینمای ایران رونق گرفته و توزیع کنندگان مشهور، هر روز فربهتر میشوند، پردیسهای سینمایی تاسیس میکنند و درعین حال تهیهکنندگی بسیاری از فیلمها را برعهده میگیرند. به عبارت دیگر از بدو تولید و طرح اولیه فیلم، توزیعکنندگانیا همان دلالهای هنری نقش محوری دارند. پس بعید نیست هرسال آثار پرفروش گیشه متعلق به اسمهای تکراری باشند که هم بهعنوان تهیهکننده، هم مدیر شرکت پخش و هم سینمادار، آنها را بشناسیم. در این میان سرمایهگذارانی با پولهای کلان وارد سینما شدهاند که حتی از ضررده بودن آثارشان ابایی ندارند. نام آنها همزمان در چند پروژه تلویزیونی و سریالی بارها دیده میشود و درعین حال شرکتهای پخش و تولید محصولات سینمایی را نیز در اختیار دارند.
تأمل دقیقتر به زندگی شخصی آنها مشخص میکند که فعالیت اصلی تجاریشان، ارتباطی به عرصه فرهنگ ندارد. پس بیراه نیست که چندوقت بعد، نام آنها در زمینه اختلاس بانکی و مجرم اقتصادی شنیده شود. چون عرصه هنر؛ موسیقی، سینما، یا سایر حوزههای هنری، در حالیکه گردش مالی چندصدمیلیاردی دارند، به دلیل فرهنگی! بودن نوع فعالیتشان، از هرنوع مالیاتی معاف میشوند و مقوله پولشویی اینجا معنی پیدا میکند. درکنار آن موجه نشان دادن سرمایههای نامشروع و تعریف شخصیتی موجه میان سلبریتیها و افراد بانفوذ اجتماعی، دلایل دیگری است که حضور سرمایههای نامشروع را در بازار صنعت هنر توجیه میکند، حتی اگر آثارشان ضررده باشد.
در چهلمین دهه از انقلاب اسلامی، آنچه بیش از هرچیزی هنر انقلابی را تهدید میکند، قرار گرفتن در بازار صنعت هنر است که بنا بر اقتضایش آثاری بیدغدغه، مخدر ،تجاری و ضدعقیده را میطلبد. هنرمندان اصیل و انقلابی که در پی تعالی مخاطباند با قرار گرفتن در چنین شرایطی به بایکوتی ناخواسته دچار میشوند و عرصه را برای پاپآرتهای نازل فراهم میکنند. اما این مقوله چیزی نیست که بتوان بهواسطه فعالیت صرف، هنرمندان آن را اصلاح کرد.
این چالش، به ورود مستقیم سیاستگذاران دولتی به مساله توزیع آثار هنری نیاز دارد. کنسرتها، اکران فیلمهای سینمایی، سایتهای دانلود موسیقی و فیلم، شبکه نمایش خانگی و... هریک بستری برای توزیع این محصولات هستند که نقش بهسزایی در فرهنگسازی جامعه و تولید آثار هنری دارند. بسترهایی که هریک بهصورت مجزا نیاز به سیاستگذاریهای عینی و دقیقی دارند که به موجب آن، سیستم توزیع از انحصار چندگانه خارج شود و هنرمندان مستقل و دغدغهمند نیز بتوانند حضور عادلانهای در این عرصه داشته باشند. مفهوم انقلاب با آگاهی و عقیده، پیوند ناگسستنی دارد و بیرمق کردن مخاطب نسبت به دغدغهها، تخدیر او و سرگرم کردن او، چیزی جز دشمنی با انقلاب نخواهد بود.
------------------------------
محسن شهمیرزادی