تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۰۱:۳۵
کد مطلب : ۴۲۱۶۱۲
یادداشت ارسالی:
نالههای سوختهی خاییز
دکتر سید علیسینا رخشندهمند
۳
کبنا ؛یادداشتی از دکتر سید علیسینا رخشندهمند*؛
این روزها حالوروز خائیز سخت ناخوش است! هم خود و هم درختان و پرندگان و خزندگان و چرندگان و درندگان و... با بیرحمی تمام سوختهاند! خائیز هم خود سوخته و هم در عزای آنها داغدار است و لباس مشکی بر تن کرده است! نگرانی و نارضایتی در جایجای پیکر سوخته، زخمخورده و چهره تکیده و چروکیدهاش بهوضوح آشکار است و موج میزند!
دردی و زخمی برتن دارد که 《من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدش》
سکوتی مرگبار همراه سیاهی اندر سیاهی، سرتاسر خائیز را در برگرفته است.
دردا و دریغا که در آستانه خردادماه، درختان کهنسالش از درون و بیرون سوختند و به تلی از خاکستر تبدیل شدند و بعضی دیگر ايستاده مردهاند! وامصیبتا که غم چه خیمه سنگینی بر این کوه زد!
آه ای کوه و ای جنگلهای بلوط،
آتشبهجان دارم از این خاموشی سرد! و سکوت مرگ بیفریاد!
تو در آتش سوختی و افسانه دیگر ساختی!
خوب میدانم نای گریه کردن نداری.
ای رازدار پندآموز همیشه استوار، حقداری که از ما دلگیر باشی!
اما آگاه باش که اینجا سینه من چون تو زخمی و سوخته است!
بدان که ما هم در غم تو مجلس غم ساختهایم، مغموم بودن تو، همه ما را مغموم کرده است و با دلی خسته و قلمی شکسته در وصفت مینویسم!
خائیز دلشکسته مغموم، ای سنبل صلابت و سربلندی، ما
سربلندیم به نام تو و آوازهی تو، ما استقامت و صبر و سکون را از تو آموختیم.
بدون شک این اولین و آخرین حادثهای نیست که تو بر خود دیدهای! حالوروز و احوال ناخوشت ناشی از آن است که رنج دوران و جبر انسانها را بسیار دیده و تحمل کردهای! بههرروی؛
فردا که خبر قدوم ربیع، به ربع مسکون و رباع عالم رسد، خاییز دیگر سبزهای نخواهد دید، بلکه خاکستری سوخته چون دل مغمومان به هوا بر خواهد خواست و بلبلان بر موافقت فاختگان و قماری، شیون و نوحهگری آغاز نمیکنند چون همه در آتش خردادماه، زندهزنده در آتش بریان شدند و سوختند و نالههایشان به گوش مردمان نرسید یا دیر رسید! و بر یاد سنجاب و خرگوش و آهوانی که هر بهار بر چهره انوار و ازهار در بساتین و متنزهات سرخوش و پویان بودند، زوزه باد و سیاهی خاکستر میپیچد! سحاب از غصه بلوطها، بنهها، زالزالکها، آلبالوهای وحشی و سروهای کوهی و... از دیدگان اشک حسرت میبارد و میگوید باران است و کوهستان بر تأسف گلهای شقایق و بنفشه، جامه بر تن چاک میکند و دریغاگوی آینده است.
یوزپلنگ کوهستان کهکیلویه در غم سوخته شدن فرزندان خود اشک نخواهد ریخت و بر خود نخواهد پیچید چون به همراه بچهها (تولههایش) در شیارهای خاییز برشته شدند! آهوان چابک کمرهای تیز خاییز، بعدازاین از ترس شکارچی در اماناند و بی غصه و ترس در آغوش پلنگ، در گوشهای از این سیاهرویی تاریخ خفتهاند!
بسیار شنیده بودیم که آتش عشق، درون هر عاشق را میسوزاند و وی استوار بر پای است! اکنون در آتش خاییز! درختان بلوط فراوانی دیدم که چون عشاق هزاران ساله این سرزمین، آتش در دل داشتند و به عشق این سرزمین کهنسال استوار ایستاده بودند و غرور قد برافراشتهشان را در برابر جور ایام و ستم جاهلان غافل خم نمیکردند!
بهاران آینده، سایهسار بلوطهای چند هزارساله، مامن چوپانان نیست تا به پشتوانه شکوه طبیعت و استواری کوهساران، به وجد آید و اشعار لری با نی محزونش بنوازد.
جوجههای کبک بهدوراز عشق مادر، در گوشههای سنگ و شیارهای درهها سوختند و اخگر شدند و داغی ابدی شدند بر جگرسوخته قوم هزاران ساله لر!
بااینهمه، فردایی خواهد دمید و خورشید دوباره بر سرزمین آریوبرزن خواهد تابید و ابر، باران برکت در طول سدهها خواهد باراند، اما این داغ با گذر ایام نیز، از دل کهکیلویه پاک نخواهد شد!
----------------------------------------------------
* عضو بنیاد ملی نخبگان ایران
مدرس دانشگاههای تهران
این روزها حالوروز خائیز سخت ناخوش است! هم خود و هم درختان و پرندگان و خزندگان و چرندگان و درندگان و... با بیرحمی تمام سوختهاند! خائیز هم خود سوخته و هم در عزای آنها داغدار است و لباس مشکی بر تن کرده است! نگرانی و نارضایتی در جایجای پیکر سوخته، زخمخورده و چهره تکیده و چروکیدهاش بهوضوح آشکار است و موج میزند!
دردی و زخمی برتن دارد که 《من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدش》
سکوتی مرگبار همراه سیاهی اندر سیاهی، سرتاسر خائیز را در برگرفته است.
دردا و دریغا که در آستانه خردادماه، درختان کهنسالش از درون و بیرون سوختند و به تلی از خاکستر تبدیل شدند و بعضی دیگر ايستاده مردهاند! وامصیبتا که غم چه خیمه سنگینی بر این کوه زد!
آه ای کوه و ای جنگلهای بلوط،
آتشبهجان دارم از این خاموشی سرد! و سکوت مرگ بیفریاد!
تو در آتش سوختی و افسانه دیگر ساختی!
خوب میدانم نای گریه کردن نداری.
ای رازدار پندآموز همیشه استوار، حقداری که از ما دلگیر باشی!
اما آگاه باش که اینجا سینه من چون تو زخمی و سوخته است!
بدان که ما هم در غم تو مجلس غم ساختهایم، مغموم بودن تو، همه ما را مغموم کرده است و با دلی خسته و قلمی شکسته در وصفت مینویسم!
خائیز دلشکسته مغموم، ای سنبل صلابت و سربلندی، ما
سربلندیم به نام تو و آوازهی تو، ما استقامت و صبر و سکون را از تو آموختیم.
بدون شک این اولین و آخرین حادثهای نیست که تو بر خود دیدهای! حالوروز و احوال ناخوشت ناشی از آن است که رنج دوران و جبر انسانها را بسیار دیده و تحمل کردهای! بههرروی؛
فردا که خبر قدوم ربیع، به ربع مسکون و رباع عالم رسد، خاییز دیگر سبزهای نخواهد دید، بلکه خاکستری سوخته چون دل مغمومان به هوا بر خواهد خواست و بلبلان بر موافقت فاختگان و قماری، شیون و نوحهگری آغاز نمیکنند چون همه در آتش خردادماه، زندهزنده در آتش بریان شدند و سوختند و نالههایشان به گوش مردمان نرسید یا دیر رسید! و بر یاد سنجاب و خرگوش و آهوانی که هر بهار بر چهره انوار و ازهار در بساتین و متنزهات سرخوش و پویان بودند، زوزه باد و سیاهی خاکستر میپیچد! سحاب از غصه بلوطها، بنهها، زالزالکها، آلبالوهای وحشی و سروهای کوهی و... از دیدگان اشک حسرت میبارد و میگوید باران است و کوهستان بر تأسف گلهای شقایق و بنفشه، جامه بر تن چاک میکند و دریغاگوی آینده است.
یوزپلنگ کوهستان کهکیلویه در غم سوخته شدن فرزندان خود اشک نخواهد ریخت و بر خود نخواهد پیچید چون به همراه بچهها (تولههایش) در شیارهای خاییز برشته شدند! آهوان چابک کمرهای تیز خاییز، بعدازاین از ترس شکارچی در اماناند و بی غصه و ترس در آغوش پلنگ، در گوشهای از این سیاهرویی تاریخ خفتهاند!
بسیار شنیده بودیم که آتش عشق، درون هر عاشق را میسوزاند و وی استوار بر پای است! اکنون در آتش خاییز! درختان بلوط فراوانی دیدم که چون عشاق هزاران ساله این سرزمین، آتش در دل داشتند و به عشق این سرزمین کهنسال استوار ایستاده بودند و غرور قد برافراشتهشان را در برابر جور ایام و ستم جاهلان غافل خم نمیکردند!
بهاران آینده، سایهسار بلوطهای چند هزارساله، مامن چوپانان نیست تا به پشتوانه شکوه طبیعت و استواری کوهساران، به وجد آید و اشعار لری با نی محزونش بنوازد.
جوجههای کبک بهدوراز عشق مادر، در گوشههای سنگ و شیارهای درهها سوختند و اخگر شدند و داغی ابدی شدند بر جگرسوخته قوم هزاران ساله لر!
بااینهمه، فردایی خواهد دمید و خورشید دوباره بر سرزمین آریوبرزن خواهد تابید و ابر، باران برکت در طول سدهها خواهد باراند، اما این داغ با گذر ایام نیز، از دل کهکیلویه پاک نخواهد شد!
----------------------------------------------------
* عضو بنیاد ملی نخبگان ایران
مدرس دانشگاههای تهران