تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۱۴
کد مطلب : ۴۵۳۹۷۰
روایتی اجمالی از سفرهای کاروان خدمات رسانی ستاد اجرائی فرمان امام در استان کهگیلویه و بویراحمد به مناطق محروم؛

سفرنامه کبنانیوز به جلاله؛ یهویی از خواب پریدم...

۲
۴
سفرنامه کبنانیوز به جلاله؛ یهویی از خواب پریدم...
کبنا ؛یهویی از خواب پریدم، حوالی ساختمان‌ها و تاسیسات سد خرسان 3 در روستای طلایه بودیم. دکتر پاساد (دندانپزشک همراه گروه) تاسیسات و ساختان های گسترده عوامل و کارکنان شرکت ساخت سد را نشان داده و توضیح می‌داد که این سد به فاصله حدود 6 کیلومتر از منتهی الیه مرزهای استان، در روستای طلایه از توابع استان چهارمحال و بختیاری احداث می‌شود و تقریباً کلیه منابع آبی پشت سد از رودخانه خرسان و بشار می‌باشد که قرار است برای استان چهارمحال و بختیاری و احیاناً اصفهان تخصیص یافته و دریغ از تخصیص اندکی از سهم آن برای حداقل منطقه کوچک جلاله از توابع استان ما.
با سد تنگ سرخ که شرایط مشابه و البته برعکسی دارد و در این سد نیز سهم عمده آب برای استان فارس می‌باشد، مقایسه می‌کردیم که در این قضایا وضعیت استان ما هر دو سر باخت است. داستان غم انگیز حق آبه سدهای کهگیلویه و بویراحمد و کوتاهی نمایندگان و استانداران ادوارِ دو دهه اخیر استان (که هیچ وقت از خواب نپریدند که ببینند) همیشه زنده خواهد بود که در وقتی دیگر باید به آن پرداخت.
بعد از «مازه طلایه» به وادی‌ای می‌رسیم که رو به دره ای با شیب تقریباً تند و پرتگاهی است. نسیم خنکی می‌وزد. به سمت قعر دره در حرکت هستیم که می‌بایست تا ارتفاعِ گردنه بعد را سپری کنیم. این مسیر پر از دست انداز است و جاده خاکی به‌شدت نامناسبی دارد و همچنین تاریکی و سیاهی مطلق است. خیره می‌شوم به آسمان بلکه نور و روشنایی اندکی بیابم. هیچ ستاره ای دیده نمی‌شود و گویی آسمان هم با این سرزمین قهر است. در کنار همگون کردن همه این شرایط با هم، موسیقی پخش شده از ضبط ماشین، بی نسبت با شرایط نیست؛ دکلمه ای از عاشقی و فقیری از یکی از خوانندگان محلی را می‌خواند...
تکانه‌های شدید ماشین، امعاء و احشاء را آب می‌کند. به قعر دره می‌رسیم و بعد از آن باید به سمت بالا و گردنه ای دیگر مشرف به منطقه جلاله برویم. وحشت از این جاده‌های خاکی و شیب تندِ رو به بالا در دل تاریکی مطلقِ شب، همه را به گفتگو وا می‌دارد. مهمانِ ماشین اداره کل امور عشایر استان هستیم و جعفری راننده‌ی خوش خلق، وزین و چالاک آن، دلگرمی می‌دهد که جای نگرانی نیست. حین رفتن به بالا، لحظه ای ماشین توقف کرد و چرخ‌های ماشین «بُکس و باد» می‌کردند و اندکی ماشین به عقب آمد. تمام وجودمان پر از دلهره شده بود. مجدداً چند متری ماشین به عقب رفت و وحشت کردیم. راننده، کمکِ ماشین را فعال کرد و باز همچنان به سختی ماشین نفس زنان و زوزه کشان اندک اندک با گرد و خاک بسیار و «بُکس و باد» چرخ‌ها بالا می‌رفت. بوی تند سوختن چیزی می‌آمد که جعفری می‌گفت بوی دیسک صفحه ماشین است که تحت فشار است. تا رسیدن به گردنه (مازه)، چندین بار این حالت اتفاق افتاد که هر کدام ترس و دلهره خود را داشت. واقعاً رانندگی در این مسیر شهامت می‌خواست. یهویی راننده گفت الهی شکر یه خورده مسیر هموارتر و راحت تر شد که کمی بعد مجدداً قصه «بُکس و باد» و فعال کردن کمک ماشین لازم آمد. جعفری و کمایی می‌گفتند که تازه این جاده خوب است، جاده‌های مناطق مورزرد زیلایی و پهنوک دیشموک به مراتب وضعیت وخیم تری دارند.
حین اینکه می‌گفتم اگر من راننده بودم، ماشین به قعر دره می‌رفت، صحبت می‌شود که اینجا حتی جانوری وحشی هم دیده نمی‌شود. نور روستای «چه گاه» هویدا شد و صدای صلوات و از کنار این روستا رد می‌شدیم و از گردنه و پرتگاهی می‌گذشتیم که چند سال پیش ماشینی به دره پرت شده بود و عکس 3 فوتی این ماجرا در تابلوی فلزی محل سقوط خودرو به دره، خودنمایی می‌کرد. کمی بعد به دهگاه، مرکز جلاله رسیدیم. اینقدر تکانه‌های خودرو زیاد بود و از طرفی فشرده و به قول شوفرهای اتوبوس، مهربون نشسته بودیم که حسابی عضلات فشرده شده بودند و به تعبیر دکتر صفرزاده (دندان پزشک همراه) «ام پی تری» شده بودیم. با خنده جلوی درب حیاط خانه بهداشت جلاله پیاده شدیم. ساعت 11 و 49 دقیقه شب بود.
به حیاط میزبان، آقای درستکاری مدیر فعال و دلسوز مدرسه دهگاه جلاله راهنمایی شدیم. آتشی بزرگ در حیاط روشن بود. قبل از رسیدن به روستا، بچه‌ها می‌گفتند دیر رسیدیم احتمالاً خواب هستند، ولی همه آمده بودند و مهمان نوازی گرم خانواده‌ی درستکاری و بوی غذا می‌پیچید و ....
مهمانان و میزبانان همگی گرم گفتگو شدیم. مردم اینجا همچنان از انتخابات با عنوان «رای ریزی» یاد می‌کنند. یکی از میزبانان (که احتمالاً برادر آقای درستکاری بودند) در جواب کمایی که می‌پرسید شما هم وقتی بیماری دارید از همین مسیر تردد می‌کنید؟ با طنز و لبخند می‌گفت: «نه ما از اون مسیر دیگه یک ساعته می‌رویم نشونتون نمی دیم». ته ریشی داشت و اندک سبیلی بلندتر و چشمانی مهربان و گرم، با سنی حدوداً پنجاه سال. مردی مهربان، با معرفت و پردرد بود که گاهی به کنایه و تعریض و طنز از قول و قرارهای مدیران، نمایندگان و استانداران و گزارش‌های صدا و سیمای استان کهگیلویه و بویراحمد می‌گفت و خنده را بر لب‌هایمان می نشاند.

شلوار راحتی با طرح چهارخونه تقریباً ریز پوشیده بود. خوش صحبت بود و بادی لنگویچ (زبان بدن) جذابی داشت. خیره نگاهش می‌کردم، به دلم نشسته بود و با جان دل می‌شنیدمش. محو این آدم بودم، شیرین و ساده و صمیمی سخن می‌گفت. لیستی از کمبودهای منطقه جلاله را ردیف می‌کرد و خواهش می‌کرد کاری برای روستاها شود تا مردم از روستاها کوچ نکنند. در لیست کمبودها، «کنسانتره» برای گوسفندها را «کاسونتره» می‌گفت...
هنگام خواب، ساعت 2 نیمه شب به خانه بهورز منطقه جلاله، در همسایگی خانه بهداشت، راهنمایی شدیم. رختخواب‌های مرتب و تمیز و زیبا، همه آماده بودند و با توجه به کمبود فضا، مهربان و نزدیک به هم خوابیدیم. مرد خانه (شوهر بهورز) با رویی گشاده و معرفت بالا استقبال و راهنمایی می‌کرد و تاکید داشت هر چه لازم باشد خدمتتون بیاورم.
صبح که بیدار شدیم، صبحانه تماماً ارگانیگ خانم بهورز و شوهرش آماده شده بود و با مهربانی دعوت می‌کردند. با عذرخواهی از خانم بهورز، فامیلی‌شان را پرسیدیم که گفتند: «بام پیما». تا رفتند آشپزخانه و برگشتند، در کمتر از دو دقیقه، فامیلی ایشان را فراموش کردیم و دکتر صفرزاده هم از من پرسیدند چی گفتند؟ وقتی برگشت با پورش مجدداً پرسیدیم. با لبخند و مهربانانه و محترمانه گفتند: «بام پیما، بام پیما. هواپیما یادتون باشه بعد بگین بام پیما». همگی خندیدیم. بانویی مهربان، وظیفه شناس و محترم و مهمان نواز بودند. شوهر ایشان مشهدی گُرهان (مخفف گروهان) رضوانی، مردی مهمان نواز، خوش صحبت و مجلس آرا بود که از همه‌ی مقوله‌های اجتماعی و سیاسی و عمرانی برایمان سخن می‌گفت و همگی با ایشان وارد گفتگو می‌شدیم. بر گوشه سفره نشسته بود و برای همه مهمانان مرتباً چای می‌ریخت و بشقاب‌های عسل، گردو، کره و ... را جلوتر می‌گذاشت و تعارف مکرر می‌کرد...
بعد از صبحانه، کارهای خدماتی و درمانی و .... گروه به اهالی روستا شروع شد و محل نشستن و رفع خستگی و چای خوردن میان کارها، ایوان و کپرِ خانه مشهدی گُرهان و خانم بام پیما بود که دیگر هر دو را به اسم (مشهدی گُرهان و بی‌مهین) خطاب می‌کردیم و فضا صمیمی تر شده بود. فرزندانشان ازدواج کرده و نوه دار بودند. تا وقت ناهار و عصر، بارها مشهدی گُرهان و بی بی مهین با چای و میوه از گروه و بقیه اهالی که جمع می‌شدند، پذیرایی می‌کردند. انارهای بسیار عالی و مرغوبی این منطقه دارد که از هر نظر (دانه، رنگ، طعم و از هر نظر، سالم بود) کم نظیر هستند. عصرهنگام، به وقت خداحافظی، آخرین گفتگوها را با آن‌ها داشتیم و تا پای ماشین، خانم بام پیما از کمبودهایی (که نبود و اتفاقاً پذیرایی و مهمان نوازی بسیار عالی بود)، عذرخواهی می‌کرد و مقداری هم از انارهای خوب باغچه‌ی پشت خانه‌شان را برای بین راه گذاشتند....
......................................................................................................
پی نوشت:
نوشته فوق، روایتی اجمالی از سفرهای کاروان خدمات رسانی ستاد اجرائی فرمان امام در استان کهگیلویه و بویراحمد به مناطق روستایی و عشایری استان است. تدارک این سفرها به همت ستاد اجرائی فرمان امام و همراهی برخی از دستگاه‌های اجرائی (از جمله اداره کل امور عشایر استان و...) جهت خدمات رسانی به مناطق روستایی و عشایری می‌باشد که به فراخور در این گزارش‌ها و روایت‌ها از آن‌ها یاد خواهد شد.
 
نام شما

آدرس ايميل شما

رضا
Iran, Islamic Republic of
چه قلم شیوا و روانی
جاودان خرد
Iran, Islamic Republic of
خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان
انشا نوشتی (حالاایرادی به نوع نوشته کمتر میشه گرفت) اما برادر کبنا (کمایی جان) این سفرنامه با سفر نامه عهد ناصر خسرو و ...قرن ها فاصله و کلی تفاوت دارد !!! نمی شد این روایت با چند تا عکس از اون دوبین خفته در کیف کولی شما، که هر لحظه آماده بود تا با ناز شصت شما این مشکلات را نمایان کرده چه بسا وجدان خفته ای را بیدار کرده ، یا دل نگرانی ها از آنهمه خوف و ترس جاده ای ، نبود آنچه باید می بود و نیست و حتی ذره دلخوشی از وجود باغ ها و محصولات روستا و اون چهره ی معصوم، دوست داشتنی به دور از از هر گونه پیرایشی کرم و ماتیک شهری ها و احیانا مظلوم را برای مخاطبان کبنا به منصه ی نمایش می گذاشتید..
اما اگر از دایره نقد خارج شویم و با دید اخلاق و انسانیت نگاه کنیم همینکه شما با این گروه جهادی به دورترین و محروم ترین روستای استان رفتید و حتی اگر کمترین خدماتی را انجام دادید باید بگویم: فراوان درود و فراوان سپاس///نگهدارتان حق(جل جلاله) و دست عباس (ع)
متن و حاشیه «مولوی عبدالحمید»

متن و حاشیه «مولوی عبدالحمید»

رهبر معنوی اهل سنت ایران در جریان حیات دینی و سیاسی خود همواره مواضع قابل تامل و جنجالی ...
روزنه‌های احیای برجام

روزنه‌های احیای برجام

دلايل متعددي وجود دارند که نشان مي‌دهند بهتر است امريکا به دنبال احياي برجام باشد و به ...
بحران بدهی دولت؛ بدهکاری چه بر سر دولت می‌آورد؟

بحران بدهی دولت؛ بدهکاری چه بر سر دولت می‌آورد؟

انتشار صورت‌های مالی بانک‌ها دولتی در سال گذشته، حاکی از زیان انباشته قابل توجه آن‌ها ...
1