دارم به آخرین پیامتان فکر می کنم
پیام هایِ سوخته ی ناتمام
که مثل این سفر
هیچوقت به مقصد نرسید
به اینکه "نگرانم نبا..." به اینکه "از دور می بو..." به اینکه "تو هم مراقب خو..."
دارم به انگشت هایِ کسی فکر میکنم
که برایت نوشته بود "رسیدی زنگ بزن عزیزم"
به باقیمانده ی شیشه ی عطرت روی میز
به پیراهنِ تازه ات
به اینکه مرا ببخش مادر
اگر اینبار به جای سوغاتی
خاکسترم را برایت هدیه می آورم
روحتان شاد
پیام هایِ سوخته ی ناتمام
که مثل این سفر
هیچوقت به مقصد نرسید
به اینکه "نگرانم نبا..." به اینکه "از دور می بو..." به اینکه "تو هم مراقب خو..."
دارم به انگشت هایِ کسی فکر میکنم
که برایت نوشته بود "رسیدی زنگ بزن عزیزم"
به باقیمانده ی شیشه ی عطرت روی میز
به پیراهنِ تازه ات
به اینکه مرا ببخش مادر
اگر اینبار به جای سوغاتی
خاکسترم را برایت هدیه می آورم
روحتان شاد