تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۴۵
کد مطلب : ۴۳۰۶۳۵
یادداشت| سروش درست
چلهی بزرگ در چلهی کوچک
چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران پدرام باد
۲
کبنا ؛چهل و دو چلهی پیش، در چلهی کوچکِ زمستانی سرد، چله نشان سترگی، چلهی کمان انقلاب اسلامی ایران را با قدرت مردمانش، کشید. چله، به نکویی کشیده شد و ناوک به هدف نشست.
در چلهی سردِ زمستان 57، نوبرانه بهاری به شکوفه، شکوفا شد. هنوز، نوروز نرسیده، روزِ نو رسیده بود. مردم ایران، که روزشان نوشده بود و روزی شان نو، دستِ برادری در هم می فشرند و البته، دستِ برابری...
چار روزی از چلهی بزرگ در چلهی کوچک نگذشته بود؛ که گذارِ دژخیم- بخوانید دشمنان ایران- به گذرِ ایران اسلامی اُفتاد.
چلْ چلهی تشدید، تهدید، تحریم، تطمیع، تمدید و اید های دیگر به راه افتاده بود و از این چلهی سال تا چلهی سال بعد، چله نشان شدیم.
سختیهای بیشماری دیدیم و دیدید؛ اما سوگند وفاداری ما سختتر بود و صعب.
امروز، چهلودومین چله از آن چلهی بزرگ، گذشته است. چهل و دو زمستان را به بهار پیوند دادیم و دادید. بهارانی که برای آیینه، تفسیری از شیوهی باران پر طراوتِ تکرار بود.
و اما، در آن سوی سکه، چهل و دو چله است؛ چهل و دو چلهی کوچک و بزرگ که دشمنان ایران ستیز، در تیپ های رنگارنگ استعماری و تریپ های استثماری خویش، با خط ونشان کشیدن، در پی صیدِ ماهی مقصودِ خویش از آب های گل آلود کرده با پاهای چرک نشان خود، هستند.
زهی به خیال خامِ پلنگ... که خیالش دست یازیدن به ماهْ بود...
پلنگ بر ارتفاع شد، جستی زد و پرید...
ماه در بالا بود و پلنگ ماه ندیده، در کفِ درّه!...
زهی به خیال خام پلنگهایی که نه دل شان برای آزادی ایران سوخته، ونه گِل شان در خاکِ آبادی وطن ما سرشته...
هر روز، به بهای دفاع از حقوق انسانیت و به بهانهی آزادی، فریادِ وامددا سر داده که:
ایران را آزاد و آباد خواهیم کرد.
جالب اینکه، در فراسوی آزادی، در سایهی زرق و برق بیرق یانکی خویش، زانوی جهالت بر گردن انسانی میفشارند و آنچنان، قانون را زیر پا فشار میدهند تا جان آدمی - به جرم سیاهی رخ- از جهان آدمیت، به در آید.
شاید، در چلهنشینی انقلاب، تشدید و تحریم و تهدیدِ زالوصفتان بینالمللی، خُلقِ چلهْنشینان را تنگ کرده باشد، اما خلق ایران اسلامی ما، با بزرگمنشی و ایثارگری، تمامی چلههای سخت و سرد را، با اقتصاد مقاومتی، به نمایشِ قدرتمند، گذاشتیم.
تنها درد ملت ایران، از آنانیست که پای از گلیم خویش دراز کرده و متاسفانه، دست نیز. شغل شریفشان شد غارت و چپاول بیتالمال...آفرین بر این غیرت(!)...
چلهی انقلاب و چلهنشینی آن، مرد میخواهد... مردِ خطر!....
مردِ خطر نیستی، سفر عشق مرو....
لکن، انقلاب رسم رسام چلهنشینی دارد چه بسا مردان و زنان بیشماری خونشان برای آبیاری درخت تناور انقلاب بر تیرهی تراب، جاری و ساری شده است.
اگر امروزه روزی، در سختی به سر میبریم و در سر سختی وصعب؛ هر آرمانی، سختی های خویش را دارد.
البته، در گذرِ روزگار، باید بسان مرد، سنگ زیرین آسیاب بود. به شرطی که عِدهای و عُدهای، بر سنگ ننشینند و بر چله نشینان، فشار مضاعف نیاورند.
یاحق!
به امید تداوم و پدرامی انقلاب!
سروش درست
در چلهی سردِ زمستان 57، نوبرانه بهاری به شکوفه، شکوفا شد. هنوز، نوروز نرسیده، روزِ نو رسیده بود. مردم ایران، که روزشان نوشده بود و روزی شان نو، دستِ برادری در هم می فشرند و البته، دستِ برابری...
چار روزی از چلهی بزرگ در چلهی کوچک نگذشته بود؛ که گذارِ دژخیم- بخوانید دشمنان ایران- به گذرِ ایران اسلامی اُفتاد.
چلْ چلهی تشدید، تهدید، تحریم، تطمیع، تمدید و اید های دیگر به راه افتاده بود و از این چلهی سال تا چلهی سال بعد، چله نشان شدیم.
سختیهای بیشماری دیدیم و دیدید؛ اما سوگند وفاداری ما سختتر بود و صعب.
امروز، چهلودومین چله از آن چلهی بزرگ، گذشته است. چهل و دو زمستان را به بهار پیوند دادیم و دادید. بهارانی که برای آیینه، تفسیری از شیوهی باران پر طراوتِ تکرار بود.
و اما، در آن سوی سکه، چهل و دو چله است؛ چهل و دو چلهی کوچک و بزرگ که دشمنان ایران ستیز، در تیپ های رنگارنگ استعماری و تریپ های استثماری خویش، با خط ونشان کشیدن، در پی صیدِ ماهی مقصودِ خویش از آب های گل آلود کرده با پاهای چرک نشان خود، هستند.
زهی به خیال خامِ پلنگ... که خیالش دست یازیدن به ماهْ بود...
پلنگ بر ارتفاع شد، جستی زد و پرید...
ماه در بالا بود و پلنگ ماه ندیده، در کفِ درّه!...
زهی به خیال خام پلنگهایی که نه دل شان برای آزادی ایران سوخته، ونه گِل شان در خاکِ آبادی وطن ما سرشته...
هر روز، به بهای دفاع از حقوق انسانیت و به بهانهی آزادی، فریادِ وامددا سر داده که:
ایران را آزاد و آباد خواهیم کرد.
جالب اینکه، در فراسوی آزادی، در سایهی زرق و برق بیرق یانکی خویش، زانوی جهالت بر گردن انسانی میفشارند و آنچنان، قانون را زیر پا فشار میدهند تا جان آدمی - به جرم سیاهی رخ- از جهان آدمیت، به در آید.
شاید، در چلهنشینی انقلاب، تشدید و تحریم و تهدیدِ زالوصفتان بینالمللی، خُلقِ چلهْنشینان را تنگ کرده باشد، اما خلق ایران اسلامی ما، با بزرگمنشی و ایثارگری، تمامی چلههای سخت و سرد را، با اقتصاد مقاومتی، به نمایشِ قدرتمند، گذاشتیم.
تنها درد ملت ایران، از آنانیست که پای از گلیم خویش دراز کرده و متاسفانه، دست نیز. شغل شریفشان شد غارت و چپاول بیتالمال...آفرین بر این غیرت(!)...
چلهی انقلاب و چلهنشینی آن، مرد میخواهد... مردِ خطر!....
مردِ خطر نیستی، سفر عشق مرو....
لکن، انقلاب رسم رسام چلهنشینی دارد چه بسا مردان و زنان بیشماری خونشان برای آبیاری درخت تناور انقلاب بر تیرهی تراب، جاری و ساری شده است.
اگر امروزه روزی، در سختی به سر میبریم و در سر سختی وصعب؛ هر آرمانی، سختی های خویش را دارد.
البته، در گذرِ روزگار، باید بسان مرد، سنگ زیرین آسیاب بود. به شرطی که عِدهای و عُدهای، بر سنگ ننشینند و بر چله نشینان، فشار مضاعف نیاورند.
یاحق!
به امید تداوم و پدرامی انقلاب!
سروش درست