تاریخ انتشار
جمعه ۱۳ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۰۰:۲۰
کد مطلب : ۴۳۲۵۹۸
یادداشت| سروش درست
برای «تعغیر» آمدهام!
۳
کبنا ؛مطلع کلام، با قصری از قیصر، شکوه کلام را باشکوه و شِکوه، آغاز مینمایم:
"...این حنجره، این باغ صدا را نفروشید/
این، پنجره این خاطرهها را نفروشید/
تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست/
صندوقچه راز خدا را نفروشید/
سرمایهی دل نیست بجز اشک و بجز آه/
پس دست کم این
آب و هوا را نفروشید ..."
این روزها، بازار صحبت از نامزدهایی ست که اسپ مراد زین و یراق کرده، پای در رکاب فشرده تا به تاز، برای تصاحب کرسی از پارلمان محلی شهر یاسوج، بتازند.
بس دلنشین و بسیار دل انگیز! به حرمت این داعیه داری، به قول رضا داعیه دار -:
"سلام دل انگیز!"
عدهای از جوانان متخصص، متعهد، مسئولیت شناس، پویا و با وجدان، احساس مسئولیت نموده که شهر و دیارشان، به جوهر و جوهرهی آنها نیاز دارد. به قطع یقین، مخرج مشترک منتجشان، اشتراک داده است که شهر یاسوج در پارهای از امور- بخوانید اغلب پارهها- نابسامان است، آشفته و نا مترقی!
این تلاش در فضای مجازی و حقیقی، مرا یادِ موضوعی انداخت. چند سال قبل در شیراز، گویا، برای استفاده از رنگ بنفش در نقاشی دیواری -در بلوار چمران- نگران شده بودند؛ حضرات شورا وعالیجناب شهردار.
برای بهره گیری از رنگی از طیف رنگهای بنفش- در شورای شهر شیراز چندین جلسهی اصولی و علمی، با دعوت از روانشناسان و کارشناسان مرتبط، برگزار شد. درصدد بودند که آیا این رنگ، با این درجه از گرمی و سردی- تاثیری بر نشاط افزایی و یا بالعکس افسرده زایی جوانان شهر فرهنگ و ادب دارد یا خیر؟!
چنین اندیشه ورزی و خردمندی، نتیجهاش میشود شهر شیراز و دگر شهرهای توسعه یافتهای که شهردارشان، شهریار است و اعضای شورای شهرشان، بخت یار.
اینکه چیزی نیست. در پایتخت خودمان، منظرهی دورنمای بشار، بد منظره است و بد منظر. آبِ آبشار، روان نیست؛ آب دارد، خبری از شار و فشار نیست. خیابانها مسطح نیستند. خدای ناکرده تصور نفرمایید اشکال از شهردار و شورای دوره پنجم است؛ نه! اشکال از خیابان و آسفالت و ماسههاست. خیابانها دل نمیدهند به غلتک، فینیشر و آسفالت. قیرها این دوره دیگه قیر نیستند، شیرند.
تقصیرِ کوی و کوچههاست، امان از دست این خیابانها و کوچههای نابخرد!
شاید بامن هم عقیدهاید:
از ماست که برماست!...
از موضوع خارج نشویم. در یاسوج هم، آن زمان گلاب به رویتان، سرویس بهداشتی - در شهر نداشتیم- الان هم تعغیری نکرده است؛ در مرکز شهر، خبری از سرویس بهداشتی نیست.
تصور بفرمایید مسافران، شهروندان و گردشگران شهری گردشگر پذیر با بیشترین رشد- حالا بدقواره یا بی قواره - در سطح کشور، فاقد خدمات سرویس بهداشتی در دو بُعد کمّی و کیفی ست.
ترافیک روان نیست و تسهیل و تسریع ترافیک در چهارسال گذشته هیچگونه تعغیری نداشته است. تمرکززدایی با چهار سال قبل تفاوتی نداشته است.
هر شهروندی، برای دور انداختن پوست بستنی یا پاکت آب میوهای که میل کرده است، باید آژانس گرفته تا به سطل مناسب این دوریز برسد.
و اما، تیتر این مقال شگفتانه ای تقدیم به کسانی ست که به تغییر میاندیشند و تقدیر بی تعبیر.
درود بر شما و دیدگان کمی تیز بینتان!
لب مطلب، همین، تعغیر است، نه این،
" تغییر"!...
حلقهی مردانهی چشم نامزدی میشود زنجیر من که باخرد باشد و انسان... .
به گاه، با مردم داری آشنا باشد و به جا و جایگاه شهر، دلداده. برای توسعه و تغییر شهر در این آوردگاه قدم برداشته باشد نه برای تکانش، رانش و تغییر وضع خویش؛ که گر چنین باشد میشود دلریش.
جوانی میگفت:"رهی که قطع نگردد به عمرها، یک گام پیش همتِ مردانهی من است.
زهی به این درک! این عنصر مثبت شوراست.
درعصری به سر میبریم که زیبنده نیست دیگر از روییدن برنجاس و جاشیر و خاشیر در بلوار مرکزی شهر یاسوج حرف بزنیم.
جوانان شهرهای همسایه در تفکرِ تفرج علمی و پارکهای فناوری هستند و ما هنوز، اندر خمِ کیچهی نگرانی از کچلی فضای سبز یاسوج و نالان از شمشادهایی هستیم که نه شمشادند به قد و نه شادند، به قامت!
مجسمهها و المانهای تجسمی در یاسوج، بد قواره، بی مفهوم و گاه دل آزارند.
در پارکهای سطح شهر، بلوارها و میادین شهر، قو و لک لک و المانهایی طراحی نمودهاند بی ارتباط با جان و جانمایی یاسوج. آیا اندیشیدهاید که مردمان دنا نشین چه ارتباطی با قو و چنین عناصر و المانهای غریبی دارند؟!
هر یک از ما با عناصری مثل باران، کوه، بلوط، پازن، سیب، گردو، غار، رودخانه، عقاب و عناصری که با طبیعت کوهستانی و جامعهی عشیرهای مرتبطند، حس نوستالژیک و هویت یابی زیبایی داریم. عناصری از کوچ، دام، کشاورزی و نوع زندگی ایل و ایلیاتی در این سامان زندهاند و سرزنده.
چرا در طراحی المانها و مبلمان شهری، اصلاً مفهوم طبیعت استان، انسان، لر، مسلمان، ایلمردان، ایلبانوان، عشایر، بلند همتی، دنا، سختکوشی و نمادهای اینچنینی مد نظر قرار نگرفته است؟!
چرا نه به آسایش مردم التفاتی شده ونه به آرامش آنها؟!
القصه، چهارسال پیش تاکنون شورای شهر، چه حرکت پربرکتی برای فرهنگ، اقتصاد، اجتماع، ارزشها، کرامات و ... که مطابق قانون، جز وظایف ذاتی شورا و شهردار است؛ شکل داده است؟!؟
لطفاً تمام قد بایستند و به نگارنده - به عنوان یک شهروند- پاسخ دهند.
بگذریم! گویا سخن افکار عمومی مبنی بر اینکه معلمان در ادوار قبل، بهتر از مهندسانِ دوره اخیر با شهر، المانهای شهرسازی و شهرداری، آشنا بودند و آشنا، پر بیراه نیست؛ وقتی در سطح شهر، سیری کوتاه داشته باشیم.
به هر روی، زمستان میگذرد و روسیاهی به زغال میماند. البته مردم فرق خادم و خائن را خوب میفهمند.
چند روز پیشتر، دوستی را دیدم. از قصدش، هوشیاری و بیداریش برای شهر و ثبت نام در شورا برایم گفت. خودش را منجی میدانست و خوشدل بود. حمایت میخواست و حامی. بی دلیل هم نمیگفت: باهم نسبت داشتیم؛ هم نسبی و هم، سببی! و بنا به رسم این روزها، چه سببی به ز این (!)
پرسیدم:
" برادر برای تغییر آمدهای؟"
عذری طلبید و بی پاسخ، اجازت مرخصی خواست. متعجب شدم و شاید پاسخ نداد به مبسوطی، که منجر نشود به قول امروزیها به سوتی!
شب، پاسخی نوشته بود در فضای مجازی. مبسوط و فارغ از سوت.
خرسند شدم و امیدوار که جوانی جویای نام سیِ خودش نیست و در پی کام و کامیابی مردم است و نام شهر برایش ارزنده است وبرازنده؛ وگرنه به این مبسوطی، نمینگاشت.
در سطر نخست، نگاشته بود:
" با قدرت برای " تعغیر" آمدهام... . "
با دیدن تعغیر، التفاتی نکردم و پیش خودم گفتم، به حتم، اشتباه تایپی ست.
شروع کردم به خوانش و تداوم مطلب. با دیدن " تعغیر" بعدی، متعجب شدم. وقتی که، سومین، چهارمین، پنجمین و ششمین تعغیر را دیدم، متأمل شدم و متألم.
چندمین تعغیر را با شدّت و حدّت نوشته و برشته، ردیف کرده بود.
نگاهی به کی بورد (بخوانید صفحه کلید) گوشی تلفن انداختم. دنبال بهانهای بودم تا شاید حروف " ع " و " ی" هم جوار باشند و هم جدار، ... .
چرا که به قول انگلیسیها:
"A friend in need is a friend indeed"
*دوست آن باشد که گیرد دست دوست/
در پریشان حالی و درماندگی..."
لکن افسوس که سنگ این فرافکنی دوستْ خواهیم هم، به هدف ننشست. این دو حرف، مسطور نبودند به یک سطر.
دوستی که با این سبک و سیاق از تعغیر آمده است، قطعاً به توسعه و پیشرفت شهر یاسوج- پایتخت طبیعت ایران زمین- کمکی نمیتواند بکند. البته امکان دارد درپی همتِ قوم و قبیلهی پر جمعیت خویش، عضوی از شورا هم شود. این گونه نامزد درصدد است تا در بین عوام الناس مقبول نظر افتد و منظرها و منظورها برای خودش بیاراید.
بدیهی ست
" تغییر" اینگونه نگاشته میشود و پنداشته. بنابراین با این تعغیر، نه شهر فریبای یاسوج، تغییر میکند و نه این نوع انتخاب، عمری پاینده دارد. اما آنچه دل را بیشتر از تعغیرِ نابلدی که ره میجوید تا بلد جلوه دهد؛ آزار میدهد کسانی ست که به شعور اجتماعی شهروندان توهین میکنند. کسانی که پتک بر سندان بی خردی میکوبند. پتکی بالحنی از پُز پولشان: با پول، قول و گول، رأی آبادی را میخریم.
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است/
هم غیرت آبادی ما را نفروشید...
به شکرانهی پروردگار، شهروندان یاسوجی، در ششمین دوره از انتخابات شورای شهر، با خردمندی، اندیشه ورزی و تدبیر، آلترناتیوهای مناسب، متعهد و بلدِ راه و تغییر شناسی را راهی پارلمان محلی پایتخت طبیعت ایران زمین مینمایند. چرا که: داشتن شهری توسعه یافته حق فرزندان ماست؛ بنابراین:
در دست خدا آینهای جز دل ما نیست/
آیینه شمایید، شما را نفروشید... .
سروش درست.
دوازدهم فروردین 1400
یاسوج پرسوج
"...این حنجره، این باغ صدا را نفروشید/
این، پنجره این خاطرهها را نفروشید/
تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست/
صندوقچه راز خدا را نفروشید/
سرمایهی دل نیست بجز اشک و بجز آه/
پس دست کم این
آب و هوا را نفروشید ..."
این روزها، بازار صحبت از نامزدهایی ست که اسپ مراد زین و یراق کرده، پای در رکاب فشرده تا به تاز، برای تصاحب کرسی از پارلمان محلی شهر یاسوج، بتازند.
بس دلنشین و بسیار دل انگیز! به حرمت این داعیه داری، به قول رضا داعیه دار -:
"سلام دل انگیز!"
عدهای از جوانان متخصص، متعهد، مسئولیت شناس، پویا و با وجدان، احساس مسئولیت نموده که شهر و دیارشان، به جوهر و جوهرهی آنها نیاز دارد. به قطع یقین، مخرج مشترک منتجشان، اشتراک داده است که شهر یاسوج در پارهای از امور- بخوانید اغلب پارهها- نابسامان است، آشفته و نا مترقی!
این تلاش در فضای مجازی و حقیقی، مرا یادِ موضوعی انداخت. چند سال قبل در شیراز، گویا، برای استفاده از رنگ بنفش در نقاشی دیواری -در بلوار چمران- نگران شده بودند؛ حضرات شورا وعالیجناب شهردار.
برای بهره گیری از رنگی از طیف رنگهای بنفش- در شورای شهر شیراز چندین جلسهی اصولی و علمی، با دعوت از روانشناسان و کارشناسان مرتبط، برگزار شد. درصدد بودند که آیا این رنگ، با این درجه از گرمی و سردی- تاثیری بر نشاط افزایی و یا بالعکس افسرده زایی جوانان شهر فرهنگ و ادب دارد یا خیر؟!
چنین اندیشه ورزی و خردمندی، نتیجهاش میشود شهر شیراز و دگر شهرهای توسعه یافتهای که شهردارشان، شهریار است و اعضای شورای شهرشان، بخت یار.
اینکه چیزی نیست. در پایتخت خودمان، منظرهی دورنمای بشار، بد منظره است و بد منظر. آبِ آبشار، روان نیست؛ آب دارد، خبری از شار و فشار نیست. خیابانها مسطح نیستند. خدای ناکرده تصور نفرمایید اشکال از شهردار و شورای دوره پنجم است؛ نه! اشکال از خیابان و آسفالت و ماسههاست. خیابانها دل نمیدهند به غلتک، فینیشر و آسفالت. قیرها این دوره دیگه قیر نیستند، شیرند.
تقصیرِ کوی و کوچههاست، امان از دست این خیابانها و کوچههای نابخرد!
شاید بامن هم عقیدهاید:
از ماست که برماست!...
از موضوع خارج نشویم. در یاسوج هم، آن زمان گلاب به رویتان، سرویس بهداشتی - در شهر نداشتیم- الان هم تعغیری نکرده است؛ در مرکز شهر، خبری از سرویس بهداشتی نیست.
تصور بفرمایید مسافران، شهروندان و گردشگران شهری گردشگر پذیر با بیشترین رشد- حالا بدقواره یا بی قواره - در سطح کشور، فاقد خدمات سرویس بهداشتی در دو بُعد کمّی و کیفی ست.
ترافیک روان نیست و تسهیل و تسریع ترافیک در چهارسال گذشته هیچگونه تعغیری نداشته است. تمرکززدایی با چهار سال قبل تفاوتی نداشته است.
هر شهروندی، برای دور انداختن پوست بستنی یا پاکت آب میوهای که میل کرده است، باید آژانس گرفته تا به سطل مناسب این دوریز برسد.
و اما، تیتر این مقال شگفتانه ای تقدیم به کسانی ست که به تغییر میاندیشند و تقدیر بی تعبیر.
درود بر شما و دیدگان کمی تیز بینتان!
لب مطلب، همین، تعغیر است، نه این،
" تغییر"!...
حلقهی مردانهی چشم نامزدی میشود زنجیر من که باخرد باشد و انسان... .
به گاه، با مردم داری آشنا باشد و به جا و جایگاه شهر، دلداده. برای توسعه و تغییر شهر در این آوردگاه قدم برداشته باشد نه برای تکانش، رانش و تغییر وضع خویش؛ که گر چنین باشد میشود دلریش.
جوانی میگفت:"رهی که قطع نگردد به عمرها، یک گام پیش همتِ مردانهی من است.
زهی به این درک! این عنصر مثبت شوراست.
درعصری به سر میبریم که زیبنده نیست دیگر از روییدن برنجاس و جاشیر و خاشیر در بلوار مرکزی شهر یاسوج حرف بزنیم.
جوانان شهرهای همسایه در تفکرِ تفرج علمی و پارکهای فناوری هستند و ما هنوز، اندر خمِ کیچهی نگرانی از کچلی فضای سبز یاسوج و نالان از شمشادهایی هستیم که نه شمشادند به قد و نه شادند، به قامت!
مجسمهها و المانهای تجسمی در یاسوج، بد قواره، بی مفهوم و گاه دل آزارند.
در پارکهای سطح شهر، بلوارها و میادین شهر، قو و لک لک و المانهایی طراحی نمودهاند بی ارتباط با جان و جانمایی یاسوج. آیا اندیشیدهاید که مردمان دنا نشین چه ارتباطی با قو و چنین عناصر و المانهای غریبی دارند؟!
هر یک از ما با عناصری مثل باران، کوه، بلوط، پازن، سیب، گردو، غار، رودخانه، عقاب و عناصری که با طبیعت کوهستانی و جامعهی عشیرهای مرتبطند، حس نوستالژیک و هویت یابی زیبایی داریم. عناصری از کوچ، دام، کشاورزی و نوع زندگی ایل و ایلیاتی در این سامان زندهاند و سرزنده.
چرا در طراحی المانها و مبلمان شهری، اصلاً مفهوم طبیعت استان، انسان، لر، مسلمان، ایلمردان، ایلبانوان، عشایر، بلند همتی، دنا، سختکوشی و نمادهای اینچنینی مد نظر قرار نگرفته است؟!
چرا نه به آسایش مردم التفاتی شده ونه به آرامش آنها؟!
القصه، چهارسال پیش تاکنون شورای شهر، چه حرکت پربرکتی برای فرهنگ، اقتصاد، اجتماع، ارزشها، کرامات و ... که مطابق قانون، جز وظایف ذاتی شورا و شهردار است؛ شکل داده است؟!؟
لطفاً تمام قد بایستند و به نگارنده - به عنوان یک شهروند- پاسخ دهند.
بگذریم! گویا سخن افکار عمومی مبنی بر اینکه معلمان در ادوار قبل، بهتر از مهندسانِ دوره اخیر با شهر، المانهای شهرسازی و شهرداری، آشنا بودند و آشنا، پر بیراه نیست؛ وقتی در سطح شهر، سیری کوتاه داشته باشیم.
به هر روی، زمستان میگذرد و روسیاهی به زغال میماند. البته مردم فرق خادم و خائن را خوب میفهمند.
چند روز پیشتر، دوستی را دیدم. از قصدش، هوشیاری و بیداریش برای شهر و ثبت نام در شورا برایم گفت. خودش را منجی میدانست و خوشدل بود. حمایت میخواست و حامی. بی دلیل هم نمیگفت: باهم نسبت داشتیم؛ هم نسبی و هم، سببی! و بنا به رسم این روزها، چه سببی به ز این (!)
پرسیدم:
" برادر برای تغییر آمدهای؟"
عذری طلبید و بی پاسخ، اجازت مرخصی خواست. متعجب شدم و شاید پاسخ نداد به مبسوطی، که منجر نشود به قول امروزیها به سوتی!
شب، پاسخی نوشته بود در فضای مجازی. مبسوط و فارغ از سوت.
خرسند شدم و امیدوار که جوانی جویای نام سیِ خودش نیست و در پی کام و کامیابی مردم است و نام شهر برایش ارزنده است وبرازنده؛ وگرنه به این مبسوطی، نمینگاشت.
در سطر نخست، نگاشته بود:
" با قدرت برای " تعغیر" آمدهام... . "
با دیدن تعغیر، التفاتی نکردم و پیش خودم گفتم، به حتم، اشتباه تایپی ست.
شروع کردم به خوانش و تداوم مطلب. با دیدن " تعغیر" بعدی، متعجب شدم. وقتی که، سومین، چهارمین، پنجمین و ششمین تعغیر را دیدم، متأمل شدم و متألم.
چندمین تعغیر را با شدّت و حدّت نوشته و برشته، ردیف کرده بود.
نگاهی به کی بورد (بخوانید صفحه کلید) گوشی تلفن انداختم. دنبال بهانهای بودم تا شاید حروف " ع " و " ی" هم جوار باشند و هم جدار، ... .
چرا که به قول انگلیسیها:
"A friend in need is a friend indeed"
*دوست آن باشد که گیرد دست دوست/
در پریشان حالی و درماندگی..."
لکن افسوس که سنگ این فرافکنی دوستْ خواهیم هم، به هدف ننشست. این دو حرف، مسطور نبودند به یک سطر.
دوستی که با این سبک و سیاق از تعغیر آمده است، قطعاً به توسعه و پیشرفت شهر یاسوج- پایتخت طبیعت ایران زمین- کمکی نمیتواند بکند. البته امکان دارد درپی همتِ قوم و قبیلهی پر جمعیت خویش، عضوی از شورا هم شود. این گونه نامزد درصدد است تا در بین عوام الناس مقبول نظر افتد و منظرها و منظورها برای خودش بیاراید.
بدیهی ست
" تغییر" اینگونه نگاشته میشود و پنداشته. بنابراین با این تعغیر، نه شهر فریبای یاسوج، تغییر میکند و نه این نوع انتخاب، عمری پاینده دارد. اما آنچه دل را بیشتر از تعغیرِ نابلدی که ره میجوید تا بلد جلوه دهد؛ آزار میدهد کسانی ست که به شعور اجتماعی شهروندان توهین میکنند. کسانی که پتک بر سندان بی خردی میکوبند. پتکی بالحنی از پُز پولشان: با پول، قول و گول، رأی آبادی را میخریم.
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است/
هم غیرت آبادی ما را نفروشید...
به شکرانهی پروردگار، شهروندان یاسوجی، در ششمین دوره از انتخابات شورای شهر، با خردمندی، اندیشه ورزی و تدبیر، آلترناتیوهای مناسب، متعهد و بلدِ راه و تغییر شناسی را راهی پارلمان محلی پایتخت طبیعت ایران زمین مینمایند. چرا که: داشتن شهری توسعه یافته حق فرزندان ماست؛ بنابراین:
در دست خدا آینهای جز دل ما نیست/
آیینه شمایید، شما را نفروشید... .
سروش درست.
دوازدهم فروردین 1400
یاسوج پرسوج
درود برکبنا که بجا به مسائل روز می پردازد و با قلمی زیبا.