تاریخ انتشار
شنبه ۳ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۲۴
کد مطلب : ۴۳۹۴۱۳
یادداشت|
انسان، منجی انسان است
پدرام ئیلانی
۱
کبنا ؛در یک لحظه تصمیم میگیرد میان دو تصور بالقوه، کدام را بالفعل کند!
گوشهای یک لنگه پا بایستد و دعا کند تا نیروهای امداد و نجات و آتش نشان زودتر برسند یا اینکه در کسری از لحظه چشم به روی آینده و فرداها ببندد و به آتش زند تا جان دو انسان که هرلحظه ممکن است حریق آنها را ببلعد، نجات دهد.
قصه ما، روایت پهلوانی ست در رویارویی با انتخاب میان زندگی و مرگ، در مواجهه با خودخواهی و نجات همنوعان.
«علی لندی»، نوجوانی پانزدهساله که در برابر حرارت جانکاه شعلههای آتش میایستد تا دو زن که هیچ نسبتی با او ندارند را از سوختن نجات دهد. او آتش را متجاوزی نگریسته است که حریم همنوعانش را ناامن کرده است.
علی نمیخواهد مثل بسیاری از آدمها تماشاگر باشد، او به دنیا آمده تا اثرگذار باشد. علی شاید فلسفه نمیدانسته اما به خوبی مفهوم آن بیت از شعر مولانا که میگوید «زکجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم؟» را درک کرده است.
علی قصه ما، تصمیم خود را گرفته است، او به آتش میزند. به آتش میزند تا بگوید: ای آدمها که هریک به کنجی در خویشتن خویش فرداهایی را میجویید که شاید هرگز نرسند از راه، یک نفر در میانهی شعلههای آتش، اکنون دارد میسپارد جان!
نوجوان پانزدهساله قصه ما، ترجمان انسانیت است، فارغ از جنسیت و سن و سال، ترجمان مردانگی و از خود گذشتگی است.
این نوجوان اهل ایذه، خوب میداند که اگر به آتش بزند دیگر نمیتواند آن نوجوان زیبا و رعنا باشد. میداند که سوختن، تاوان زدن به دل آتش است.
او به حریق میزند و دو زن که در میانهی زبانههای آتش به دام افتادهاند را یکی پس از دیگری از سماجت شعلههای سوزان رها میکند تا به آنها فرصت دوبارهای برای زیستن بخشد.
تراژدی آنجا به اوج میرسد که در این میان پیکر نحیف و سوخته «علی لندی» بِسان پیکر «آرش کمانگیر» پس از پرواز آخرین تیر ترکش، نقش بر زمین میشود و نفسهایش به شماره میافتد تا بگوید: انسان، دشواری وظیفه است! تا بگوید انسان تنها غم خوار انسان نیست، انسان خود منجی انسان است! گوشهای نشستن و نگریستن و همدردی کردن هیچ گِرِهی را نمیگشاید، باید به دل مصیبت زد تا تسکینی بود بر دردها و رنجهای همنوعان.
پیکر سوختهی علی را به بیمارستان انتقال میدهند تا شاید بتوانند او را احیا کنند و دوباره زندگی را به او بازگردانند، اما سوختگی آنقدر زیاد است که تن رنجور علی را یارای مقابله با آن نیست.
علی لندی را نمیتوان بِسان قهرمانان نگریست، او پهلوانی است که «گذشتن از خود» را معنایی دوباره بخشیده و با قد عَلَم کردن مقابل شعلههای سوزان آتش، جانانهترین دفاع را از جان همنوعانش به نمایش گذارده است و چه دفاعی مقدستر از دفاع از جان همنوعان؟
روایت «علی لندی» را باید در تاریخ نوشت و شایسته و بایسته است که از چنین پهلوانانی به نیکی یاد کرد تا رسم پهلوانی و از خودگذشتگی، پابرجا بماند. این قصه را هر دهانی باید بازگو کند تا انسان منجی انسان شود. قصه این پهلوان باید لالایی مادران شود برای نوزادانی که در گهواره آرمیدهاند تا فرداها زمین پر از انسانهایی شود که منجی انسان هستند.
پدرام ئیلانی
روزنامهنگار
گوشهای یک لنگه پا بایستد و دعا کند تا نیروهای امداد و نجات و آتش نشان زودتر برسند یا اینکه در کسری از لحظه چشم به روی آینده و فرداها ببندد و به آتش زند تا جان دو انسان که هرلحظه ممکن است حریق آنها را ببلعد، نجات دهد.
قصه ما، روایت پهلوانی ست در رویارویی با انتخاب میان زندگی و مرگ، در مواجهه با خودخواهی و نجات همنوعان.
«علی لندی»، نوجوانی پانزدهساله که در برابر حرارت جانکاه شعلههای آتش میایستد تا دو زن که هیچ نسبتی با او ندارند را از سوختن نجات دهد. او آتش را متجاوزی نگریسته است که حریم همنوعانش را ناامن کرده است.
علی نمیخواهد مثل بسیاری از آدمها تماشاگر باشد، او به دنیا آمده تا اثرگذار باشد. علی شاید فلسفه نمیدانسته اما به خوبی مفهوم آن بیت از شعر مولانا که میگوید «زکجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم؟» را درک کرده است.
علی قصه ما، تصمیم خود را گرفته است، او به آتش میزند. به آتش میزند تا بگوید: ای آدمها که هریک به کنجی در خویشتن خویش فرداهایی را میجویید که شاید هرگز نرسند از راه، یک نفر در میانهی شعلههای آتش، اکنون دارد میسپارد جان!
نوجوان پانزدهساله قصه ما، ترجمان انسانیت است، فارغ از جنسیت و سن و سال، ترجمان مردانگی و از خود گذشتگی است.
این نوجوان اهل ایذه، خوب میداند که اگر به آتش بزند دیگر نمیتواند آن نوجوان زیبا و رعنا باشد. میداند که سوختن، تاوان زدن به دل آتش است.
او به حریق میزند و دو زن که در میانهی زبانههای آتش به دام افتادهاند را یکی پس از دیگری از سماجت شعلههای سوزان رها میکند تا به آنها فرصت دوبارهای برای زیستن بخشد.
تراژدی آنجا به اوج میرسد که در این میان پیکر نحیف و سوخته «علی لندی» بِسان پیکر «آرش کمانگیر» پس از پرواز آخرین تیر ترکش، نقش بر زمین میشود و نفسهایش به شماره میافتد تا بگوید: انسان، دشواری وظیفه است! تا بگوید انسان تنها غم خوار انسان نیست، انسان خود منجی انسان است! گوشهای نشستن و نگریستن و همدردی کردن هیچ گِرِهی را نمیگشاید، باید به دل مصیبت زد تا تسکینی بود بر دردها و رنجهای همنوعان.
پیکر سوختهی علی را به بیمارستان انتقال میدهند تا شاید بتوانند او را احیا کنند و دوباره زندگی را به او بازگردانند، اما سوختگی آنقدر زیاد است که تن رنجور علی را یارای مقابله با آن نیست.
علی لندی را نمیتوان بِسان قهرمانان نگریست، او پهلوانی است که «گذشتن از خود» را معنایی دوباره بخشیده و با قد عَلَم کردن مقابل شعلههای سوزان آتش، جانانهترین دفاع را از جان همنوعانش به نمایش گذارده است و چه دفاعی مقدستر از دفاع از جان همنوعان؟
روایت «علی لندی» را باید در تاریخ نوشت و شایسته و بایسته است که از چنین پهلوانانی به نیکی یاد کرد تا رسم پهلوانی و از خودگذشتگی، پابرجا بماند. این قصه را هر دهانی باید بازگو کند تا انسان منجی انسان شود. قصه این پهلوان باید لالایی مادران شود برای نوزادانی که در گهواره آرمیدهاند تا فرداها زمین پر از انسانهایی شود که منجی انسان هستند.
پدرام ئیلانی
روزنامهنگار