تاریخ انتشار
جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۴:۵۸
کد مطلب : ۴۵۴۵۴۸
یادداشت ارسالی؛
از پگاه تا زوال یک شهر؛ برسد به دست کلید دار بهشت
۰
کبنا ؛یادداشت ارسالی: یادم میآید، بچه که بودیم و گاهی از سر کودکی ما را نصیحت میکردند که روزی تو بزرگ میشوی و پدر میشوی و در جامعه باید تاثیر گذار باشی و من باور نمیکردم، بعدها نتیجه آن نوع فکر کردن را اینگونه یافتم که، چون ذهن کودک عجول و آینده دور را متصور نیست و دست یافتن را آنی یا سریع طلب دارد این حرف بزرگان را یک شوخی و گاهی حرفی برای آرام کردن شور کودکی فرض میکردم و همه چیز را ثابت در گذر زمان، و فکر میکردیم همیشه این اندازه خواهیم بود و ...
یادم میآید، که جوانتر که شدم اسطوره های فوتبال و یا هزاران چهره دیگر که نام و آوازی داشتند را در گیرندههایمان که میدیدم آن موفقیتها را همیشه برای آنها میدانستم، و بعضا در هنگام بازی در کوچهها با ماژیک نام بزرگانی چون علی دایی یا خداداد عزیزی و .. را بر پشت پراهن سفیدمان می نوشتیم و خود را او فرض می کردیم به طوری که گاهی خودمان هم باور می کردیم و چه زود گذشت...
یادم میآید، جوانتر که شدم و البته هنوز هم در ذهنم بعضی از این مطالب قابل پاک کردن نیست. این تفکر تا حدودی هم با دیدن چهرههای تکراری در چهل سال زندگی برایم تغییرش را سخت کرده وقتی میبینم که هست و شاید فقط هر چند سال جایشان را تعویض، و باز هم قصه تکراری بودن برای من، و اینکه گاهی به ندرت چهره های جدیدی هم هستند که وارد این جمع می شوند که اگر همراه طیف اکثریت نشوند باید تاوان آن را با حذف بدهند و یا همرنگ جماعت غالب باید بر ایده های و باورهای خود پا نهند.
یادم می آید، کمتر هفته ای بود که در قالب صفحه گیرندههای ما نامی از او برده نمیشد یا از نزدیک شاهد حضورش در کوچه و پس کوچههای شهر نباشم. هر چه بود نامش برای لر و ما یک تلنگر و احساس بودن و توانستن را زنده میکرد و پس از چهل سال به این باور رسیدم که آن روز که به قول بهمن بیگی از سه غول همسایه فارس و اصفهان و خوزستان از کپرهای خود سر در آوردیم و به عنوان یک استان جدید قد علم کردیم رسیده بودم که فرزندم می تواند بر پشت پیراهنش هنگام بازی در کوچه نام خود را بنویسد و بدرخشد و رسیده بودم به این باور رسیده بودم که ما هم داریم کسانی که جای چهره های تکراری را پر کنند و اعتماد به نفس را در امثال ما پر رنگ تر کند.
با حذفش در عموم و نه در قلبها، احساس کردم که خواب بودم و ناگهان با تشری از خواب پریدهام، آری خواب نبود و مانند مار پله برگشتم به تفکرات اول مقاله و اینکه نمیگذارند و گاهی باور به اینکه ما این کاره نیستیم...
و من میدانستم گفتههای آن مرد که بارها گفت: مردم استان و گچساران و باشت نگران نباشند و من خودم وکیل آنها هستم و کم نخواهم گذاشت مزد خود را گرفت و به بهشت (خیابانی که شهرداری تهران در آن قرار دارد) رفت و هرگز دیگر نامی از خطهای که به واسطه او محروم تر شد را نبرد، یاد مردمی را برایم زنده میکند که در هنگام تسلیت به صاحب عزا میگویند ما کنارتان هستیم و در غم شریک، غافل از اینکه این فقط برای تسکین آلام صاحب عزا است و گفته های آن مرد تنها این صفت مردان شرکت کننده در عزا را برایمان تداعی میکند و بس.
اما دو تفاوت عمده در این گفتار مشترک روشن کننده هر دل بی کینهای است. آنکه همدردی در عزا کرده است بانی مرگ عزیزان ما نبوده و در مقابل تقدیری که خدواند وعده آن را داده ابراز همدردی کرده، و ما در هر صورت بدهکار وی هستیم چون وقت و لسان خود را حتی برای دقایقی هم که شده برایمان به ارمغان می آورد، ولی گفته آن مرد که ادعای قیم میکرد، دیگر تنها نمک بر زخمی است که او و همفکرانش بانی آن بودهاند و بسǃ بی نانی و بی صاحبی و بیکاری شهر، استان و یا قومی، ره آورد عمل اوست که برای مقاصد خود و همفکرانش باعث و بانی آن شد.
آری ساختمان بهشت را شاید با بهشت برین وعده داده شده الهی برای نیکوکاران یکسان و دائمی فرض نموده که با تفکری همانند داعش ملعون که با کشتن شیعیان مستقیم به بهشت میروند با دفن کردن هزاران امید بهشت را نصیب خود کرد غافل از اینکه به قول شاعر:
در زمین کربلا حر با حسین تشنه لب هر دو مهمانند اما این کجا و آن کجا
در ره جانان نثار جان و بذل سیم و زر هر دو آسانند اما این کجا و آن کجا
در پایان با ذکر این نکته که در نگارش، نیاز به نام و نشان و عملکردش نیست و همگان دوست و دشمن به آن اعتراف دارد و هر چه گفتم زاییده ذهن بود و بس، و باز هم باور دارم که:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت عاقبت یکسان نباشد حال دوران غم مخور
یادم میآید، که جوانتر که شدم اسطوره های فوتبال و یا هزاران چهره دیگر که نام و آوازی داشتند را در گیرندههایمان که میدیدم آن موفقیتها را همیشه برای آنها میدانستم، و بعضا در هنگام بازی در کوچهها با ماژیک نام بزرگانی چون علی دایی یا خداداد عزیزی و .. را بر پشت پراهن سفیدمان می نوشتیم و خود را او فرض می کردیم به طوری که گاهی خودمان هم باور می کردیم و چه زود گذشت...
یادم میآید، جوانتر که شدم و البته هنوز هم در ذهنم بعضی از این مطالب قابل پاک کردن نیست. این تفکر تا حدودی هم با دیدن چهرههای تکراری در چهل سال زندگی برایم تغییرش را سخت کرده وقتی میبینم که هست و شاید فقط هر چند سال جایشان را تعویض، و باز هم قصه تکراری بودن برای من، و اینکه گاهی به ندرت چهره های جدیدی هم هستند که وارد این جمع می شوند که اگر همراه طیف اکثریت نشوند باید تاوان آن را با حذف بدهند و یا همرنگ جماعت غالب باید بر ایده های و باورهای خود پا نهند.
یادم می آید، کمتر هفته ای بود که در قالب صفحه گیرندههای ما نامی از او برده نمیشد یا از نزدیک شاهد حضورش در کوچه و پس کوچههای شهر نباشم. هر چه بود نامش برای لر و ما یک تلنگر و احساس بودن و توانستن را زنده میکرد و پس از چهل سال به این باور رسیدم که آن روز که به قول بهمن بیگی از سه غول همسایه فارس و اصفهان و خوزستان از کپرهای خود سر در آوردیم و به عنوان یک استان جدید قد علم کردیم رسیده بودم که فرزندم می تواند بر پشت پیراهنش هنگام بازی در کوچه نام خود را بنویسد و بدرخشد و رسیده بودم به این باور رسیده بودم که ما هم داریم کسانی که جای چهره های تکراری را پر کنند و اعتماد به نفس را در امثال ما پر رنگ تر کند.
با حذفش در عموم و نه در قلبها، احساس کردم که خواب بودم و ناگهان با تشری از خواب پریدهام، آری خواب نبود و مانند مار پله برگشتم به تفکرات اول مقاله و اینکه نمیگذارند و گاهی باور به اینکه ما این کاره نیستیم...
و من میدانستم گفتههای آن مرد که بارها گفت: مردم استان و گچساران و باشت نگران نباشند و من خودم وکیل آنها هستم و کم نخواهم گذاشت مزد خود را گرفت و به بهشت (خیابانی که شهرداری تهران در آن قرار دارد) رفت و هرگز دیگر نامی از خطهای که به واسطه او محروم تر شد را نبرد، یاد مردمی را برایم زنده میکند که در هنگام تسلیت به صاحب عزا میگویند ما کنارتان هستیم و در غم شریک، غافل از اینکه این فقط برای تسکین آلام صاحب عزا است و گفته های آن مرد تنها این صفت مردان شرکت کننده در عزا را برایمان تداعی میکند و بس.
اما دو تفاوت عمده در این گفتار مشترک روشن کننده هر دل بی کینهای است. آنکه همدردی در عزا کرده است بانی مرگ عزیزان ما نبوده و در مقابل تقدیری که خدواند وعده آن را داده ابراز همدردی کرده، و ما در هر صورت بدهکار وی هستیم چون وقت و لسان خود را حتی برای دقایقی هم که شده برایمان به ارمغان می آورد، ولی گفته آن مرد که ادعای قیم میکرد، دیگر تنها نمک بر زخمی است که او و همفکرانش بانی آن بودهاند و بسǃ بی نانی و بی صاحبی و بیکاری شهر، استان و یا قومی، ره آورد عمل اوست که برای مقاصد خود و همفکرانش باعث و بانی آن شد.
آری ساختمان بهشت را شاید با بهشت برین وعده داده شده الهی برای نیکوکاران یکسان و دائمی فرض نموده که با تفکری همانند داعش ملعون که با کشتن شیعیان مستقیم به بهشت میروند با دفن کردن هزاران امید بهشت را نصیب خود کرد غافل از اینکه به قول شاعر:
در زمین کربلا حر با حسین تشنه لب هر دو مهمانند اما این کجا و آن کجا
در ره جانان نثار جان و بذل سیم و زر هر دو آسانند اما این کجا و آن کجا
در پایان با ذکر این نکته که در نگارش، نیاز به نام و نشان و عملکردش نیست و همگان دوست و دشمن به آن اعتراف دارد و هر چه گفتم زاییده ذهن بود و بس، و باز هم باور دارم که:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت عاقبت یکسان نباشد حال دوران غم مخور