تاریخ انتشار
يکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲ ساعت ۰۸:۳۹
کد مطلب : ۴۶۹۴۴۹
یادداشت؛
خدا يا انسان؟
عباس عبدی
۰
کبنا ؛
اگر بخواهيم سخنان مسوولان كنوني قوا و جناح غالب را نقد كنيم، مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد، از بس اظهارات عجيب و غريب از آنان وجود دارد كه نقد و رد آنها به نوعي ملال خاطر خواهد شد، ولي با توجه به جايگاه فكري آقاي دكتر حدادعادل نزد اين جناح بالطبع نميتوان از كنار رويكردهاي ايشان گذشت، از اين رو نقد يا طرح پرسش درباره رويكردهاي تحليلي ايشان ميتواند به درك آنچه در اين جناح ميگذرد، كمك كند.
اخيرا ويديويي از ايشان منتشر شد كه خلاصه بخشي از آن چنين است: «اگر شما يك علوم انساني مستقل از آنچه در تمدن غرب رايج است، نداشته باشيد به تمدن نوين اسلامي نميرسيد... در تمدن غربي به صورتي كه امروز بر جهان حاكم است انسان بنيادي، يعني اومانيسم حاكم است... از رنسانس به اين طرف يك دوگانگي در غرب شكل گرفته يا انسان يا خدا. انسان براي اينكه روي پاي خودش بايستد بايد در برابر خدا بايستد... آزادي غربي نقطه مقابل عبادت است.» بنده به عنوان كسي كه علاقهمند به علوم انساني و اجتماعي هستم، مشتاق هستم كه بدانم آيا در اين ۴۵ سال و از ابتداي نوشتن كتابهاي جامعهشناسي اسلامي و اقتصاد اسلامي و امثال آنها، تاكنون هيچ متني اضافه بر آنها تدوين شده است كه معرف علوم انساني غيرغربي و مستقل يا متفاوت از آن باشد؟ آن كتابها هم نه اسلامي بودند و نه علمي، به همين علت به سرعت از عرصه آموزش خارج شدند و كسي هم ديگر سراغ آنها را نگرفت. اگر گزاره شما را بپذيريم كه بدون علوم انساني مستقل از آنچه در تمدن غرب است، به تمدن نوين اسلامي نميرسيم، در اين صورت بايد پرسيد كه در اين حدود نيم قرن، كدام گزارهها و اصول چنين علمي را تدوين و ارايه كردهايد؟ مگر قرار نيست تا چند سال ديگر اين به اين تمدن برسيم؛ پس علوم انساني مستقل آن كجاست؟ آيا چين و هند هم كه در پي تمدن خود هستند، علوم انساني مستقل از آنچه در غرب است را دارند؟ آيا امكان دارد كه چند گزاره از دستاوردهاي چنين علمي را تدوين و ارايه كنيد؟ بالطبع چنين چيزي وجود خارجي ندارد.
مگر علم، شرقي و غربي، اسلامي و غيراسلامي دارد؟ قطعا موضوعات انتخابي براي تحليل و شناخت علمي آنها بر حسب جامعه ميتوانند متفاوت باشند، ولي متفاوت بودن موضوع ربطي به تفاوت در علم ندارد. حتي عوامل تبيينكننده هم ميتواند در دو جامعه تفاوت داشته باشد، مثلا طلاق به عنوان يك موضوع مهم اجتماعي را اگر تحليل كنيم، شايد عوامل موثر بر آن در ايران با جوامع ديگر تفاوت داشته باشد، ولي شيوه بررسي و رسيدن به اين پاسخها از قواعد علمي مشابهي تبعيت ميكند. مبادا آنچه از علوم انساني مستقل از علوم انساني غربي مورد نظر است، در حد همين حرفهاي شبهعلمي طب مثلا ملي است. بله؛ ممكن است كه برخي داروهاي سنتي براي برخي بيماريها تا حدي مفيد باشند. ولي اين ادعا فقط و فقط از طريق علم پزشكي مبتني بر شواهد باليني قابل اثبات است و نه گزارههايي به نام طب اسلامي و ملي و سنتي كه بعضا آميخته به خرافات است . بنابراين همه انتظار دارند كه پس از گذشت اين همه سال و وجود چنين ادعايي، حداقل گوشههايي از وجود چنين علمي به ويژه از طرف آقاي حدادعادل عرضه شود تا مخاطب بداند منظور چيست؟ و آيا چنين موجودي يا چنين اصول علمي وجود دارد يا خير؟
نكته ديگر اينكه آيا ممكن است جايي متوجه شويد كه چنين پروژهاي شدني نيست؟ يا نه به صورت پيشفرض يقين داريد كه اين پروژه اجرايي است؟ هنگامي كه بيش از چهار دهه روي اين آرزو سرمايهگذاري كردهايد ولي هنوز به هيچ نتيجهاي نرسيده است و از جايي كه بوديد، تكان نخورده و به پيش نرفتهايد، آيا اين سوال برايتان مطرح نشده است كه چرا اين پروژه به سرانجام نميرسد؟ همان علم غيرغربي كه دنبال آن هستيد، آيا به شما كمك ميكند كه جواب اين سوال را بدهيد؟ در نظر داشته باشيد كه در يكي، دو دهه اول، در اوج بوديد؛ يعني هم فضا به نفعتان بود، هم پول و امكانات داشتيد ولي اكنون در موقعيت ضعيفتري قرار داريد. نكته بعدي تاكيد ايشان بر دوگانگي انسان يا خدا در غرب پس از رنسانس است. من نميدانم اين را از باب تعريف از غرب و تقدم انساني بر خداي كليسا گفتهاند يا آنان را مذمت و سرزنش كردهاند. اگر دومي است، واقعا چرا بايد از خداي كليسا در برابر انسان دفاع كرد؟ اين چه دفاعي است كه از خداوند ميشود؟ از خداوند به اندازه نفوس افراد تعبير و تفسير و برداشت وجود دارد. در هر جامعه و دوراني هم از خدا برداشتهاي متفاوتي وجود داشته است. خداوند جسمي نيست كه بر انسانها آشكار شود و درك كمابيش يكساني از ماهيت و ابعاد آن داشته باشند. اشتراك لفظ خدا به معناي اشتراك در محتواي خداها نيست.
با اين حساب غربيها خيلي كار خوبي كردند كه خداي كليسا و تثليث را كه اتفاقا شما هم قبول نداريد، كنار گذاشتند و به جايش دمدستترين و عينيترين موجود، يعني انسان را قرار دادند.
اين دوگانه خدا و انسان نبود، اين آزادي انسان از موجود ساختگي كليسا بود. آن هم يك موجود كه برحسب هر پاپ و هر زمان رنگ جديدي بر آن ميزدند. خدايي كه از طريق نمايندگانِ خودخوانده خود بهشت را ميفروخت و خلايق را سركيسه ميكرد و جهنم و گناهان را هم ميبخشيد و دوباره پول ميگرفت. خداي كليساي قرون وسطي را در هر كتاب تاريخي ميتوان ديد و آنقدر كارهاي منفي به نام خدا صورت گرفت است كه حتي متفكران مسيحي و كليسا هم آن را نقد كردهاند. حالا چرا بايد براي خلاص شدن از اومانيسم به چنان موجود ساخته كليسا متوسل شد؟ اين خدايي بود كه رنسانس آن را بركنار كرد و چه كار خوبي هم كرد. آيا شما ميخواهيد اين خدا زنده شود؟ تمدن غربي محصول حذف چنين خدايي از پيش پاي بشر و انسان غربي بود. ولي خدايي كه نزديك به آموزههاي اخلاقي و ديني بود، هيچگاه از تمدن غرب بيرون انداخته نشد. خدايي را كنار زدند كه ميخواست از طريق نمايندگان خودخوانده، انسان را به بردگي كشيده و از انسانيت خالي كند و آن را به زير يوغ خود در آورد. چرا بايد از حذف چنين خدايي كه ساخته و پرداخته كليسا بود، دفاع كنيد؟ اين ضد تبليغ است. هر خدايي كه نماينده پيدا كند، در حد همان نماينده، بلكه پايينتر از او تنزل پيدا خواهد كرد، پس بهتر است از چنين خدايي كه مصنوع دست بشر است، دفاع نكنيم و دچار خلط در اشتراك لفظ نشويم. اين حمله به خداي رحمان و رحيم است و نه دفاع از آن.
اخيرا ويديويي از ايشان منتشر شد كه خلاصه بخشي از آن چنين است: «اگر شما يك علوم انساني مستقل از آنچه در تمدن غرب رايج است، نداشته باشيد به تمدن نوين اسلامي نميرسيد... در تمدن غربي به صورتي كه امروز بر جهان حاكم است انسان بنيادي، يعني اومانيسم حاكم است... از رنسانس به اين طرف يك دوگانگي در غرب شكل گرفته يا انسان يا خدا. انسان براي اينكه روي پاي خودش بايستد بايد در برابر خدا بايستد... آزادي غربي نقطه مقابل عبادت است.» بنده به عنوان كسي كه علاقهمند به علوم انساني و اجتماعي هستم، مشتاق هستم كه بدانم آيا در اين ۴۵ سال و از ابتداي نوشتن كتابهاي جامعهشناسي اسلامي و اقتصاد اسلامي و امثال آنها، تاكنون هيچ متني اضافه بر آنها تدوين شده است كه معرف علوم انساني غيرغربي و مستقل يا متفاوت از آن باشد؟ آن كتابها هم نه اسلامي بودند و نه علمي، به همين علت به سرعت از عرصه آموزش خارج شدند و كسي هم ديگر سراغ آنها را نگرفت. اگر گزاره شما را بپذيريم كه بدون علوم انساني مستقل از آنچه در تمدن غرب است، به تمدن نوين اسلامي نميرسيم، در اين صورت بايد پرسيد كه در اين حدود نيم قرن، كدام گزارهها و اصول چنين علمي را تدوين و ارايه كردهايد؟ مگر قرار نيست تا چند سال ديگر اين به اين تمدن برسيم؛ پس علوم انساني مستقل آن كجاست؟ آيا چين و هند هم كه در پي تمدن خود هستند، علوم انساني مستقل از آنچه در غرب است را دارند؟ آيا امكان دارد كه چند گزاره از دستاوردهاي چنين علمي را تدوين و ارايه كنيد؟ بالطبع چنين چيزي وجود خارجي ندارد.
مگر علم، شرقي و غربي، اسلامي و غيراسلامي دارد؟ قطعا موضوعات انتخابي براي تحليل و شناخت علمي آنها بر حسب جامعه ميتوانند متفاوت باشند، ولي متفاوت بودن موضوع ربطي به تفاوت در علم ندارد. حتي عوامل تبيينكننده هم ميتواند در دو جامعه تفاوت داشته باشد، مثلا طلاق به عنوان يك موضوع مهم اجتماعي را اگر تحليل كنيم، شايد عوامل موثر بر آن در ايران با جوامع ديگر تفاوت داشته باشد، ولي شيوه بررسي و رسيدن به اين پاسخها از قواعد علمي مشابهي تبعيت ميكند. مبادا آنچه از علوم انساني مستقل از علوم انساني غربي مورد نظر است، در حد همين حرفهاي شبهعلمي طب مثلا ملي است. بله؛ ممكن است كه برخي داروهاي سنتي براي برخي بيماريها تا حدي مفيد باشند. ولي اين ادعا فقط و فقط از طريق علم پزشكي مبتني بر شواهد باليني قابل اثبات است و نه گزارههايي به نام طب اسلامي و ملي و سنتي كه بعضا آميخته به خرافات است . بنابراين همه انتظار دارند كه پس از گذشت اين همه سال و وجود چنين ادعايي، حداقل گوشههايي از وجود چنين علمي به ويژه از طرف آقاي حدادعادل عرضه شود تا مخاطب بداند منظور چيست؟ و آيا چنين موجودي يا چنين اصول علمي وجود دارد يا خير؟
نكته ديگر اينكه آيا ممكن است جايي متوجه شويد كه چنين پروژهاي شدني نيست؟ يا نه به صورت پيشفرض يقين داريد كه اين پروژه اجرايي است؟ هنگامي كه بيش از چهار دهه روي اين آرزو سرمايهگذاري كردهايد ولي هنوز به هيچ نتيجهاي نرسيده است و از جايي كه بوديد، تكان نخورده و به پيش نرفتهايد، آيا اين سوال برايتان مطرح نشده است كه چرا اين پروژه به سرانجام نميرسد؟ همان علم غيرغربي كه دنبال آن هستيد، آيا به شما كمك ميكند كه جواب اين سوال را بدهيد؟ در نظر داشته باشيد كه در يكي، دو دهه اول، در اوج بوديد؛ يعني هم فضا به نفعتان بود، هم پول و امكانات داشتيد ولي اكنون در موقعيت ضعيفتري قرار داريد. نكته بعدي تاكيد ايشان بر دوگانگي انسان يا خدا در غرب پس از رنسانس است. من نميدانم اين را از باب تعريف از غرب و تقدم انساني بر خداي كليسا گفتهاند يا آنان را مذمت و سرزنش كردهاند. اگر دومي است، واقعا چرا بايد از خداي كليسا در برابر انسان دفاع كرد؟ اين چه دفاعي است كه از خداوند ميشود؟ از خداوند به اندازه نفوس افراد تعبير و تفسير و برداشت وجود دارد. در هر جامعه و دوراني هم از خدا برداشتهاي متفاوتي وجود داشته است. خداوند جسمي نيست كه بر انسانها آشكار شود و درك كمابيش يكساني از ماهيت و ابعاد آن داشته باشند. اشتراك لفظ خدا به معناي اشتراك در محتواي خداها نيست.
با اين حساب غربيها خيلي كار خوبي كردند كه خداي كليسا و تثليث را كه اتفاقا شما هم قبول نداريد، كنار گذاشتند و به جايش دمدستترين و عينيترين موجود، يعني انسان را قرار دادند.
اين دوگانه خدا و انسان نبود، اين آزادي انسان از موجود ساختگي كليسا بود. آن هم يك موجود كه برحسب هر پاپ و هر زمان رنگ جديدي بر آن ميزدند. خدايي كه از طريق نمايندگانِ خودخوانده خود بهشت را ميفروخت و خلايق را سركيسه ميكرد و جهنم و گناهان را هم ميبخشيد و دوباره پول ميگرفت. خداي كليساي قرون وسطي را در هر كتاب تاريخي ميتوان ديد و آنقدر كارهاي منفي به نام خدا صورت گرفت است كه حتي متفكران مسيحي و كليسا هم آن را نقد كردهاند. حالا چرا بايد براي خلاص شدن از اومانيسم به چنان موجود ساخته كليسا متوسل شد؟ اين خدايي بود كه رنسانس آن را بركنار كرد و چه كار خوبي هم كرد. آيا شما ميخواهيد اين خدا زنده شود؟ تمدن غربي محصول حذف چنين خدايي از پيش پاي بشر و انسان غربي بود. ولي خدايي كه نزديك به آموزههاي اخلاقي و ديني بود، هيچگاه از تمدن غرب بيرون انداخته نشد. خدايي را كنار زدند كه ميخواست از طريق نمايندگان خودخوانده، انسان را به بردگي كشيده و از انسانيت خالي كند و آن را به زير يوغ خود در آورد. چرا بايد از حذف چنين خدايي كه ساخته و پرداخته كليسا بود، دفاع كنيد؟ اين ضد تبليغ است. هر خدايي كه نماينده پيدا كند، در حد همان نماينده، بلكه پايينتر از او تنزل پيدا خواهد كرد، پس بهتر است از چنين خدايي كه مصنوع دست بشر است، دفاع نكنيم و دچار خلط در اشتراك لفظ نشويم. اين حمله به خداي رحمان و رحيم است و نه دفاع از آن.