تاریخ انتشار
پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۰۷
کد مطلب : ۴۷۰۸۴۴
محسن آرمین، نایبرئیس جبهه اصلاحات ایران:
۵۰ تا ۶۰ درصد جامعه آمادگی شنیدن سخن اصلاحطلبانه را دارد
۰
کبنا ؛هم میهن: «ایران، اصلاحطلبان، منافع ملی» عنوان نشستی بود که توسط جبهه اصلاحات استان اصفهان و با سخنرانی محسن آرمین، نایبرئیس جبهه اصلاحات ایران برگزار شد. آرمین در این نشست با طرح چند سوال محوری، توضیحاتی درباره شرایط کنونی ایران، جامعه و حاکمیت و اصلاحطلبها ارائه کرد که در ادامه میخوانید:
تشخیص اشتباه مسئله کلیدی کشور
بحثی که میخواهم ارائه دهم بیش از هر چیز طرح مسئله است و ارائه پارهای از ایدههاست. اصلاحات به تعبیری دوران عزلت خود را طی میکند و در حال حاضر در محافل سیاسی و اصلاحطلبان سخن از «چه باید کرد؟» است. البته که این موضوع تنها مختص اصلاحطلبان نیست و اوضاع کشور آنقدر نابسامان هست که جریانهای سیاسی دیگر هم همین سوال را از خود میپرسند، اما این سوال برای ما اصلاحطلبها موضوعیت ویژهای دارد. رسیدن به این نقطه که چه باید کرد، نیازمند همفکری و طوفان فکری و گفتوگو در عرصه عمومی و به اشتراک گذاشتن آراء و نظرات است تا از دل آن، راهکارها درآید. اما مشکل کجاست و مسئله چیست؟
پیدا کردن مسئله و تشخیص مسئله خود نیمی از راهحل است. تجربه نشان میدهد کسانی که در فهم مسئله توفیقی دارند، استعداد کشف مسئله یا طرح درست مسئله را دارند و در حل مشکل و ارائه راهحل نیز توفیق بیشتری خواهند داشت. ویژگی یک روشنفکر آگاه و مسئول، تشخیص یا کشف مسئله اصلی جامعه است. این حقیقتی بود که مرحوم شریعتی بر آن تاکید زیادی داشت. اگر هم بخواهیم نقشی برای روشنفکران و کنشگران آگاه سیاسی قائل باشیم، مهمترین آن تشخیص درست مسئله است. بسیاری از روشنفکران ما در طول تاریخ معاصر به علت عدم درک مسئله اصلی به بیراهه رفتند. ممکن است یک پژوهشگر مسائلی را برای خود تعریف کند و به حل آنها نیز بپردازد که هیچ اشکالی هم ندارد، اما آنچه که مهم است، کشف حقیقت است. برای یک کنشگر و روشنفکر فعال در عرصه سیاسی پرداختن به هر مسئلهای در هر عرصهای جالب نیست، بلکه باید تشخیص دهد که مسئله (problem، نه به معنی مشکل) جامعه چیست و اگر به این نتیجه برسد، راهحلها نیز خود را نشان میدهند.
ما در دوران انقلاب فکر میکردیم مسئله صرفاً شاه است و اگر او برود و جای او یک فقیه عالم و عادل بیاید، مشکل کشور حل میشود. ما مسئله را درست تشخیص نداده بودیم، مسئله در ساختار استبدادی رژیم سابق بود. ما در دوره انقلاب به جای اینکه نگاهمان به پایین باشد، به بالا بود و فکر میکردیم با یک تغییر مشکل حل خواهد شد و میتوانیم مطمئن شویم که تمام خواستهها و آرزوها محقق میشود. همینعدم درک مسئله باعث شد تا بهترین و مغتنمترین فرصت تاریخی ملت ایران یعنی انقلاب اسلامی مغفول واقع شود و یا درست از آن استفاده نشود. امروز اصلاحطلبها دقیقاً با این سوال مواجهاند که مسئله چیست؟ آیا مسئله ما دوگانه استبداد-آزادی است؟ آیا مسئله ما دوگانه توسعه-عدم توسعه است؟ آیا مسئله اصلی ما نسبت دین و سیاست و نحوه تعامل این دو است؟
البته که ما راجع به همه این مسائل فکر کردهایم، گفتگو هم داشتیم، اما هیچوقت تشخیص ندادیم و به نتیجهای نرسیدیم. الان در محافل مختلف سیاسی وقتی سوال میپرسند مشکل و مسئله چیست دقیقاً به یک نتیجه روشن نرسیدهایم. این سوالات ممکن است جاهایی با همدیگر همپوشانی داشته باشند، اما عین هم نیستند. البته پاسخ به این سوال نیز نیازمند کارزار واقعی و بحث و گفتگوهای گسترده عمومی و مشارکت و تضارب افکار است تا در نهایت بتوانیم به نتیجه و پاسخ روشنتری برسیم. دشواری در اینجاست که احتمالاً ما با پاسخهایی روبهرو میشویم که لزوماً غلط نیستند و عموماً درست هم هستند. اما عرصه سیاسی تابع منطق عملی است. درستی و نادرستی پاسخها تابع فرصتها، تهدیدها، محدودیتها و امکانات، هزینهها و فایدهها، موانع و… است. ممکن است پاسخهای خوبی هم باشند، اما هیچ تاثیری در عرصه عمل ندارند. اگر هم در عرصه سیاست از صحیح، ناصحیح، درست و غلط سخن میگوییم، مقصود ما این است که کدامیک از این سرمشقهایی که شاید همگی هم درست به نظر برسند، به نتیجه خواهند رسید. البته تلاش نظری لازم است، اما این تلاش باید معطوف به فهم و درک همین فرصتها و تهدیدها باشد و این کار سادهای نیست و دشواری عرصه سیاست نیز همینجاست. چراکه میشود پاسخ صحیح و نظری به مسائل مطرح کرد درحالیکه هیچوقت هیچ نسبتی هم با واقعیات ما نداشته باشند. از این منظر باید به مسئله سرمشقها و راهبردها نگاه کرد. راه صحیح این است که ابتدا تحلیل روشنی از وضعیت کشور داشته باشیم و بعد از آن ببینیم اصلیترین ریشههای این وضعیت چیست. پس قبل از اینکه به این موضوع بپردازیم که چه برنامهای داشته باشیم، باید مشخص کنیم اولاً مسئله ما چیست و ثانیاً این راهبردهای کلان و یا گفتمان ما براساس تشخیص مسئله باید چه باشند.
در این گفتار در تحلیل وضعیت موجود به دو بخش ساختار سیاسی و جامعه مرور مختصری خواهم داشت. ایران طی سالهای اخیر چه در سطح حاکمیت و چه در سطح جامعه دستخوش تغییرات و تحولات بنیادین شده است. نقطه عطف تحول در سطح حاکمیت را میشود از انتخابات مجلس یازدهم دانست که تحت عنوان اسلامی کردن بهسوی حاکمیت و ساختن جامعه با تمدن نوین اسلامی که لازمه آن ستیز با تمدن غربی است و با وعده سقوط قریبالوقوع تمدن غربی همراه بوده است. این یکپارچهسازی و یکدستسازی قدرت، ویژهگزینی، بیمعنا کردن انتخابات و… همگی با شعار اسلامی کردن حاکمیت در حال انجام است. متحد شدن و در کنار روسیه قرار گرفتن در طی جنگ اوکراین و در برابر غرب نیز که طرف مقابل آن غرب و آمریکا هستند، تعلل در امضای توافقات انجامشده برجامی دولت قبل همگی در جهت وجه دیگر این گفتمان حاکم یعنی مبارزه با تمدن غرب است چراکه تصور این است که غرب و تمدن غربی عامل اصلی جلوگیری از ایجاد تمدن اسلامی است. اما با توجه به قدرت غیرقابل انکار تکنولوژی غرب و وجه غالب این رویارویی، در حال حاضر مسئله ساختار، مقاومت در برابر غرب است نه تهاجم. در نتیجه مبارزه با غرب و طرح اقتصاد مقاومتی و عدم موافقت با برقراری روابط با کشورهای پیشرفته به منظور توانمندسازی اقتصاد کشور در چارچوب مقاومت در برابر غرب و در صورت امکان ضربه زدن به غرب تعریف میشود.
استراتژی بقا و فساد سیستمی
بر این اساس سرمشق حاکم بر مدیریت کشور تا رسیدن به موازنه واقعی قوا سرمشق مقاومت و راهبرد بقا است. برای اینکه عمق این راهبرد را بفهمیم، میتوانیم به برخی از اظهارنظرها توجه کنیم. زمانی که آن آقای روحانی با قاطعیت میگوید، برای حفظ نظام جان امام زمان را هم میشود فدا کرد [حسین جلالی، نماینده مردم در مجلس خطاب به شمخانی گفت: «حفظ نظام از اوجب واجبات است حتی از حفظ جان امامزمان (عج) هم مقدمتر است.»]این حرف چه مضمون و پیامی دارد؟ وقتی مسئله اصلی دغدغه ما بقا میشود، همه چیز حتی ایدئولوژی هم رنگ میبازد چراکه موضوعِ بقا مطرح است. این نگرانی برای بقا تنها چیزی است که میفهمیم، مواجه و مقابله با غرب با شعارهای ایدئولوژیک شروع میشود، اما چون این موازنه در رویارویی وجود ندارد و طرف مقابل دارای برتری تکنولوژیک، علمی و نظامی است و تولیدات فرهنگی بیشتری دارد، بنابراین در ادامه به مسئله بقا تبدیل میشود. البته شعارهایی هم داده میشود که مثلاً غرب در حال سقوط است تا انگیزه مبارزه در بدنه وفادار تقویت شود، اما واقعیت این است که غرب هم قدرت نظامی برتر دارد و هم قدرت اقتصادی و هم تولیدات کالاهای فکری و فرهنگی بالایی دارد. در نتیجه مبارزه با غرب به دفاع در برابر تهاجم غرب تبدیل میشود. البته این ادعای ما هم نیست و به صراحت میگویند غرب دیگر نمیتواند به ما حمله نظامی کند، اما صحنه رویارویی نفوذ غرب به صفهای نفوذ انقلاب و ایجاد بحران در کشور برای ضربه زدن و ایجاد بحران هر چند سال یکبار شیفت شده است. به صراحت میگویند غرب کاری کرده است که ما هر چند سال یکبار با بحران روبهرو شویم. اگر این را بخواهیم در یک کلمه خلاصه کنیم، باید بگوییم نگرانی و دغدغه بقا! لازمه راهبرد بقا حساسیت نسبت به هر حرکت و جریانی است که میتواند بهنوعی به تضعیف وضع موجود در این رویارویی ختم شود. البته برخورد سخت با هر حرکت و جریان اعتراضی بهدنبال آن در اولویت قرار میگیرد. یکی از مدافعان ادامه این وضعیت میگفت که جریان حاکم بدنهای از طرفدار برخی دیدگاههای خاص دارد که اگر اجرای این دیدگاهها مثلاً درباره حجاب را حفظ نکند این هسته و بخش محدود و وفادار را از دست خواهد داد. لازمه استراتژی بقا البته یکپارچهسازی بستن همه مجاری حضور نیروهایی است که به این راهبرد در حاکمیت اعتقادی ندارند. در سطح امنیتی رویکرد توطئهنگر به این نیروها مطرح است و میگوید باید از حضور و نفوذ نیروهایی که باوری به این اصول ندارند کاملاً جلوگیری شود و با وجود شرایط بحرانی اقتصادی بخش مهمی از بودجه کشور صرف نهادهای امنیتی و نظامی میشود. باقی ماندن و برقرار بودن علیالقاعده دستاورد نیست، اما برای آن ذهنیتی که دغدغهاش مسئله بقا است، باقی ماندن دستاورد حساب میشود. اما این یکپارچهسازی قدرت که از تبعات استراتژی و راهبرد بقا است، پیامدها و تبعات اجتنابناپذیری هم برای کشور به همراه دارد. از جمله ناکارآمدی نظام در حل بحرانها و حل مشکلات، فسادهای بیسابقه در تاریخ کشور که نمونه آن فساد چای دبش است. سخنگوی قوه قضائیه بعد از کشف این اختلاس گفت: «گرچه نفس پدیدار شدن این فساد در تخصیص ارز و منابع ملی امری نگرانکننده است، اما اهتمام قوه قضائیه و سایر دستگاهها در کشف و جلوگیری از ادامه آن و بستن گلوگاههای دیگر، امری پسندیده است، مقابله با فساد در کشور به صورت سیستمی و همهجانبه صورت خواهد گرفت.» این صحبت ایشان که دیگر گلوگاههای فساد و سیستمی را میبندیم من را یاد دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد میاندازد. آن زمان در مجلس هفتم یا هشتم بود فکر میکنم که مدیرکل ریاستجمهوری پولهایی را به نمایندهها داده بود که این موضوع افشا شد و سروصدای زیادی هم کرد. آقای احمدینژاد مصاحبهای کرد و گفت، ما تمام راههای سوءاستفاده را بستیم و یک منفذ کوچک باز بود که جلوی آن منفذ را هم گرفتیم. الان آن اختلاسهای کوچک تبدیل به این اختلاسهای بزرگ شده است و باز از سخنگوی قوه قضائیه میشنویم که جلوی این گلوگاهها را میگیریم و میبندیم. ایشان نمیتوانند به این وعده عمل کنند، نه اینکه نخواهند، بلکه نمیتوانند اینگونه عمل کنند چراکه آنچه رخ داده واقعیت این امر است که ما با یک فساد سیستمی مواجه هستیم. این یک فساد فردی نیست که بگوییم سوءاستفاده شده و بتوانیم جلوی آن را بگیریم. سیستمی که راهبرد آن بقا است و فکر میکند باید خالصسازی و یکپارچهسازی کند، مسئلهاش نمیتواند این باشد که افراد کارآمد را باید سرکار بیاورم. اینکه اولویت اول و برترین شاخصها چقدر میشود مسئله نیست، استراتژی و راهبرد فرد را قبول دارد و اینکه چقدر وفادار است. در واقع وفاداری جای کارآمدی و تخصص را میگیرد. نتیجه میشود همین که زمینه برای حضور فرصتطلبها فراهم میشود و بعد سیستم به جایی میرسد که فساد در آن، سیستمی میشود. فساد سیستمی محصول سیستم ناکارآمد و رویکردهای غلط کلان در اداره کشور، استقبال از تحریم، مقاومت در امضای FATF و آتش زدن برجام، سیاستهای تنشآفرین در سیاست خارجی و قرار گرفتن در کنار روسیه در مقابل غرب است. تا اینجا شمایی از تحولی که در سطح حاکمیت با آن مواجه هستیم را گفتم. به هر حال مشکل ما الان در سطح کلان به دلیل رویکردهای موجود است. الان همه دوربینها در خیابان فعال هستند تا موضوع حجاب را مورد پیگرد قرار دهند، اما در مناسبات و ساختارهای دولتی هیچ دوربینی وجود ندارد که جلوی اختلاس را بگیرد، اختلاس چای را داشتیم، منتظر مسایل مشابه در حوزههای دیگر هم باشید.
شکست بازتولید ایدئولوژی رسمی در جامعه
سوی دیگر این نامعادله یا معادله یا موازنه جامعه است که فاقد نهاد توانمند و در نتیجه ناتوان از استیفای حقوق خود است و فکر میکنم ما در این اشتراک نظر داریم. اما این ناتوانی به معنای تسلیم بودن مطلق نیست. جامعه ایران قادر به تحقق مطالبات خود نیست، اما از قدرت کافی برخوردار است که امکان تحمیل اراده غیر به خود را بگیرد. ناتوانی در تعریف سبک زندگی در اقشار مختلف، ناتوانی در جذب بخش اعظم جامعه بهعنوان پشتوانه اجتماعی، فاصله روزافزون بهویژه طبقات متوسط از جریان حاکم، اینها همه نشان میدهد که مسئولان در بازتولید ایدئولوژی مدنظر سیستم در سطح جامعه با شکستهایی مواجه شده و بخش عمده جامعه آن را نمیپذیرد. یعنی اگر جامعه قدرت مثبت ندارد که مطالبات خود را محقق کند این قدرت منفی را دارد که در برابر آنچه نمیخواهد، مقاومت کند و آن را نپذیرد. همچنین دستکم یکی از علل محرومیت جامعه از نهادهای مدنیِ توانمند همان نگرانیای است که در قالب استراتژی بقا خود را نشان میدهد. وقتی دستاندرکاران راهبرد و نگرانیشان این است، نمیتوانند نهادهای قدرتمند اجتماعی را حتی در سطح نهادهای عامالمنفعه و خیریه تحمل کنند. به هر حال نهادهای اجتماعی را رقیب خود میدانند و کاملاً نمونههای آن را در جامعه خود میبینیم. الان هم در سطح مقامات با چنین واقعیتی مواجه هستیم. ما سال گذشته با حرکت اعتراضی روبهرو شدیم. این حرکت، یک حرکت مدنی بود. حرکتهای مدنی اهداف محدود و مشخصی را دنبال میکنند و معمولا هم به آن اهداف یا در کوتاهمدت و یا در بلندمدت دست پیدا میکنند. مشکل اینجاست که اگر شما بخواهید حرکت مدنی که دارای ظرفیتها و امکانات محدودی است، اهدافی را به آن تحمیل و پمپاژ کنید که فراتر از توان این حرکت است؛ آنوقت تبعات آن بسیار ناگوار خواهد بود. بارزترین و مهمترین تبعات چنین کاری این است که حرکت اجتماعی ولو اینکه به اهداف مدنی خود هم دست پیدا کند، چون از اهدافی که به آن تحمیل شده فراتر است، آنها تحقق پیدا نمیکند درحالیکه همه فعالان آن حرکت اجتماعی، امیدوارند که اهداف محقق شوند. چراکه فراتر از توان و امکانات است. آنوقت به جای احساس موفقیت احساس شکست میکند و احساس میکند به نتیجه نرسیده است. این مشکلی است که ما در اتفاقات سال گذشته با آن مواجه بودیم. یعنی وضعیتی که در پایان اعتراضات پیش آمد نوعی احساس یأس و سرخوردگی بود که چرا آنچه شعار داده میشد، محقق نشد. البته اشاره کردم که اینها جزو طبیعت آن حرکت نبود و به آن تحمیل شده بود. اما بالاخره این اتفاق رخ داد. در عین حال اتفاقات سال گذشته جنبههای دیگری هم داشت و آن فرصتی است که برای کنشگران سیاسی پیش آمد. یعنی در آن جریان و اتفاقات آن رویکرد رادیکال خشونتمحور و خشونتگرا تجربه خود را به آزمون گذاشت و در این آزمون ناموفق هم بود؛ بنابراین به نظر میرسد که جامعه ما در واقع در سال گذشته تجربه گفتمان خشونتمحور و خشونتگرا را هم پشت سر گذاشته است.
گوش شنوا برای رویکردهای اصلاحطلبانه
اگر تا پیش از سال گذشته به دلیل اتفاقات سالهای قبل رویکردهای مسالمتجویانه و اصلاحطلبانه همیشه با پاسخ و یا ذهنیت منفی روبهرو میشد، به نظر میرسد که بعد از اتفاقات سال گذشته این ظرفیت به وجود آمده که در جامعه گوش شنوایی برای شنیدن رویکردها و راهبردهای مسالمتجویانه و اصلاحطلبانه فراهم شود. ایسپا یک نظرسنجی انجام داده است؛ (معمولاً نظرسنجیهای ایسپا تا حدود زیادی درست و قابل اعتنا است) در این نظرسنجی ظاهراً حدود ۷ درصد، موافقان وضع موجود هستند، ۴۸ درصد خواهان اصلاح امور هستند، ۴۵ درصد خواهان اصلاحات اساسی هستند. البته در جریان سوالات مطرحشده نیستم، به نظر میرسد که اصلاحات اساسی شاید تعریف مشخصی نداشته باشد و میتواند از اصلاح قانون اساسی شروع شود و تا اصلاحات ساختاری از جمله ترکیب مجلس خبرگان و بازگشت نیروهای نظامی به پادگانها و سیاست خارجی بهطور کلی باشد و در این صورت میتوانیم احتمال دهیم بخشی از آن ۴۵ درصد هم به حساب آن ۴۸ درصد ریخته شوند. در واقع میتوانیم مطمئن باشیم که حدود ۵۰ تا ۶۰ درصد جامعه آمادگی شنیدن سخن اصلاحطلبانه و رویکردهای اصلاحطلبانه را دارد. نمیگویم که الان شنونده است چراکه بخشی از این ماجرا به خود ما باز میگردد که تا چه حد میتوانیم از این فرصت استفاده کنیم، گفتمان خود را نوسازی کنیم تا اینکه با این جامعه بتوانیم ارتباط برقرار کنیم. اما به هر حال اصلاحطلبان میتوانند امیدوار باشند که اگر گفتمان خود را اصلاح کنند و اصلاح نوسازی گفتمانی انجام دهند، متناسب با تحولاتی که در جامعه رخ داده، گوشهای شنوایی پیدا میکنند. البته معتقدم اینگونه هم نیست که اتفاق سال ۷۵ یا ۷۶ تکرار شود، اما اصلاحطلبان بهعنوان یکی از نیروهای تاثیرگذار در آینده این کشور میتوانند در کنار نیروهای دیگر مطرح شوند؛ تازه اگر خیلی خوب عمل کنیم. باید ببینیم چه کارهایی را باید انجام دهیم و به گمان من اولین قدم خارج شدن از این حالت انفعالی است که اصلاحطلبان دچار آن شدهاند. ما الان به این دلیل که صدای اصلاحطلبان بلند نیست، رسانههای محدودی دارند، جامعهای که درصد بسیار بالایی از آن زیر خط فقر رفته و درگیر مسائل و مشکلات زندگی است، دیگر واکنش چندانی نشان نمیدهیم و مسئله اول آن نان است و طبیعی است که مسئله اول این جامعه سیاست نباشد و به موضوعات سیاسی حساسیت چندانی نشان ندهد. در بین نیروهایی هم که به مسائل سیاسی توجه دارند وفاق و اتفاق نظری وجود ندارد. فضای مجازی هم عمدتاً دست دو جریان ضداصلاحات در دو طرف ماجرا است. دو طرفی که در واقع اصلاحات را آلترناتیو خود میدانند. صدای اصلاحطلبان هم خیلی ضعیف است. همه این موارد باعث شده است که به یک نوع خودباختگی، یا انفعال گرفتار شویم. نتیجه چنین حالت انفعالی این است که ما به جز ابراز گله و نگرانی در جمعهای خود و اظهارنظرهای مأیوسانه و نهایتاً این دست اظهارات که چیزی درست نمیشود و از اساس باید همه چیز عوض شود، کلیگوییهایی میکنیم و هیچ نتیجه و اثر عملی ندارد و گرفتار چنین وضعیتی میشویم. اولین و ضروریترین مسئله این است که از این حالت خارج شویم و شرایط جامعه و واقعیتها را ببینیم و احساس کنیم آنقدرها هم غریب نیستیم و حداقل میتوانیم تلاش کنیم و با لایههایی از این جامعه ارتباط برقرار کنیم.
ضرورت ارائه تعریفی روشن از اصلاحات
تداوم این خودکمبینی آفت اصلاحطلبان است. جریان اصلاحطلبی را با تمام جریانهای رقیب موجود؛ از جریانهای طرفدار جریان حاکم گرفته تا جریانهای اپوزیسیون و برانداز هیچکدام از این جریانها، کارنامهای درخشانتر از کارنامه اصلاحات ندارند. یک جریان را نشان دهید که به اندازه جریان اصلاحطلب کارنامه روشنی در اداره کشور داشته باشد. در طول دوران چهل و اندی سال بعد از انقلاب بهترین شاخصها در حوزههای مختلف، از اقتصادی گرفته تا اجتماعی و فرهنگی و سیاست خارجی، همه مختص به همین دوره اصلاحات است. هیچ جریانی را نمیتوانید سراغ بگیرید که چنین تجربه و کارنامه عملی داشته باشد و توانمندی خود را در عمل نشان دهد. شما هیچ جریانی را نمیتوانید پیدا کنید که به اندازه اصلاحطلبان سند و مانیفست برای حل مشکلات کشور داشته باشد؛ سندی که آقای خاتمی برای مسئله حجاب دادند، سندی که برای مسئله آموزش و پرورش منتشر کردند، سندهایی که مجموعههای کارشناسی ماهها روی آن کار کردند، در زمینههای مختلف از جمله حجاب و آموزش و پرورش و... ارائه دادند. الان هم سندی در زمینه آموزش عالی دانشگاهها در دستور دارند که در آینده نزدیک منتشر خواهد شد. هیچ جریانی را پیدا نمیکنید که اسناد بالادستی مدون داشته باشند که بگویند مردم، دیدگاه ما این است و مملکت را اینگونه میتوانیم اداره کنیم؛ بنابراین خیلی دچار خودکمبینی نشویم و فکر نکنیم جریانهای دیگر حرفهای خاص دیگری دارند. بله حرفهای کلی برای گفتن دارند، اما همانطور که گفتم عرصه سیاست عرصه حرفهای کلی نیست. حرفهایی که باید به صورت ملموس در جامعه منشأ تحول و تغییر باشد و هم هزینه کمی داشته باشد و هم امکان اجرا داشته باشد. اگر این مجموعه را در نظر بگیریم، من نمیخواهم بگویم اصلاحطلبان اشکال ندارند، نقصهایی هست، فرصتطلبیها، فرصتسوزیها، همه اینها در اصلاحطلبان بوده، اما وقتی در مقایسه با دیگر جریانها نگاه میکنید، میبینید جریان اصلاحطلبی یک سر و گردن بالاتر است. اگر در این تردید دارید در جهان خود فکر کنید و بررسی کنید که آیا واقعاً اینگونه است یا اینکه از خودمان تعریف میکنیم؟ به نظر من اینگونه نیست و منصفانه باید گفت که ما در مقایسه با بخشهای دیگر جامعه حرف بیشتری برای گفتن داریم. ما باید هرچه سریعتر برای اینکه بتوانیم از این شرایط تحولیافته جدید استفاده کنیم به تعریف روشنی از اصلاحات برسیم. نه اینکه تعاریف وجود نداشته باشند؛ وجود دارند، اما وفاق، اتحاد و اجماع بر آنها مهم است و جریانهای سیاسی باید بر روی اینها توافق و اجماع داشته باشند.
شکلگیری گفتمان اصلاحطلبی
ما باید اصول و مشخصات بخش اصلاحطلبی را مشخص کنیم و بعد براساس آن اصول گفتمان اصلاحطلبی را شکل دهیم. از این جهت البته مشکل هم داریم و بهویژه بخشهایی در بدنه ما به دلیل فشارها و موانعی که وجود دارد و ضربههایی که خوردند، دچار انفعال هستند و اینها برعهده احزاب اصلاحطلب است که بتوانند با بدنه خود صحبت کنند و جلسات و گفتگوهایی را برقرار کنند تا بتوانیم به یک وحدتنظر درباره تعریف اصلاحات و اصلاحطلبی برسیم. باید ببینیم مرزهای هویت گفتمانی ما با دیگر گفتمانها کجاست و ما در چه محدودهای از مرزهای گفتمانی میتوانیم حرکت کنیم. نمیخواهم قاطعانه سرمشقی ارائه دهم یا از سرمشقی دفاع کنم، اما دستکم میتوان گفت که باید علاوه بر اصول اصلاحطلبی بر ملاکهایی توافق کنیم و در پرتو آن ملاکها ببینیم کدامیک از سرمشقها و راهبردها مفیدتر، ممکنتر و کمهزینهتر است. برای مثال الان صحبت از این میشود که تکلیف ما با سیستم چیست؟ باید به این سوال یک جواب دهیم؛ یا میگوییم این سیستم را بهعنوان یک واقعیت باید دید، آنوقت طیفی از پاسخها را خواهیم داشت و یا اینکه میگوییم غیر از این است و آنوقت باید به نتایج دیگری تن دهیم. اگر سیستم را بهعنوان یک واقعیت نپذیرفتید، طبیعتاً تعامل با سیستم هم بیمعنا است و در این صورت طیفی از انتخابها را خواهیم داشت، برای مثال انجام کارهای خیریه و عامالمنفعه در جامعه انجام دهیم و یا اینکه سیاست «صبر و انتظار» در پیش بگیریم و از آن طرف اگر بپذیرید که این سیستم واقعیت دارد، باید بپذیرید که باید با آن تعامل کرد. یک سر این تعامل این است که در سیستم باشیم و سر دیگر این است که با سیستم برای تحقق منافع خود گفتگو کنیم و به میزانی که در جامعه تحقق اجتماعی داشته باشیم بیشتر میتوانیم وارد گفتگو شویم تا سیستم را قانع کنیم و به تعبیر آقای خاتمی یا وادار کنیم و یا قانع کنیم که امتیاز دهد و مطالبات اجتماعی را به رسمیت بشناسد. در مجموع باید تکلیف این مسائل را برای خودمان روشن کنیم. باید پاسخهای روشن داشته باشیم تا اگر به این نتیجه رسیدیم که باید با سیستم تعامل کرد، آنوقت گفتگو مورد قبول واقع شود و اگر ۴ نفر در جهت تحقق مطالبات مردم گفتگو کردند بهعنوان خائن به آنها انگ زده نشود. نمیگویم کدام را انتخاب کنیم، اما این سوالی است که باید به آن جواب روشن داد. ما باید روشن کنیم که منظور ما از جامعهمحوری چیست. یکی دو سال است که از این واژه سخن میگوییم، اما تعریف روشنی از آن نداریم. آیا جامعهمحوری با انتخابات و صندوق رای منافات دارد یا نه؟ باید به این سوال جواب داد. در چه شرایطی اصلاحطلبان میتوانند و باید در انتخابات شرکت کنند و در چه شرایطی نمیتوانند شرکت کنند؟ آیا جامعهمحوری با گفتگو منافات دارد یا خیر؟ گفتگو بهمعنای خیانت به آرمانهای جامعه هست یا خیر؟ آیا جامعهمحوری به معنای پذیرش همه مطالبات و خواستههای جامعه متکثر و دفاع از همه آنهاست؟ یا به معنای ایجاد نهادهای مدنی و اتحاد صنفی با آنهاست؟ آیا جامعهمحوری به معنای تعیین پایگاه اجتماعی و طبقاتی است که اصلاحطلبان براساس اصول و مبانی خود میتوانند از طریق بسط و گسترش سازمان حزبی و برقراری ارتباط و تعامل با آنها به شناخت و طبقهبندی مطالبات اجتماعی بپردازند؟ باید همه این موارد را روشن کرد. با شعار نمیتوان کاری کرد. اگر اینها را روشن کردیم، آنوقت مرزهای گفتمانی و اصول گفتمانی خودمان را میتوانیم روشن کنیم و مطمئن باشید اگر به این نقطه برسیم، راهکارها از دل آن به دست خواهد آمد. هنوز ما در این مباحث مهم و استراتژیک ماندهایم و کمتر به آنها میپردازیم، اما اینها موضوعاتی است که باید تکلیف آنها را روشن کرد.
تشخیص اشتباه مسئله کلیدی کشور
بحثی که میخواهم ارائه دهم بیش از هر چیز طرح مسئله است و ارائه پارهای از ایدههاست. اصلاحات به تعبیری دوران عزلت خود را طی میکند و در حال حاضر در محافل سیاسی و اصلاحطلبان سخن از «چه باید کرد؟» است. البته که این موضوع تنها مختص اصلاحطلبان نیست و اوضاع کشور آنقدر نابسامان هست که جریانهای سیاسی دیگر هم همین سوال را از خود میپرسند، اما این سوال برای ما اصلاحطلبها موضوعیت ویژهای دارد. رسیدن به این نقطه که چه باید کرد، نیازمند همفکری و طوفان فکری و گفتوگو در عرصه عمومی و به اشتراک گذاشتن آراء و نظرات است تا از دل آن، راهکارها درآید. اما مشکل کجاست و مسئله چیست؟
پیدا کردن مسئله و تشخیص مسئله خود نیمی از راهحل است. تجربه نشان میدهد کسانی که در فهم مسئله توفیقی دارند، استعداد کشف مسئله یا طرح درست مسئله را دارند و در حل مشکل و ارائه راهحل نیز توفیق بیشتری خواهند داشت. ویژگی یک روشنفکر آگاه و مسئول، تشخیص یا کشف مسئله اصلی جامعه است. این حقیقتی بود که مرحوم شریعتی بر آن تاکید زیادی داشت. اگر هم بخواهیم نقشی برای روشنفکران و کنشگران آگاه سیاسی قائل باشیم، مهمترین آن تشخیص درست مسئله است. بسیاری از روشنفکران ما در طول تاریخ معاصر به علت عدم درک مسئله اصلی به بیراهه رفتند. ممکن است یک پژوهشگر مسائلی را برای خود تعریف کند و به حل آنها نیز بپردازد که هیچ اشکالی هم ندارد، اما آنچه که مهم است، کشف حقیقت است. برای یک کنشگر و روشنفکر فعال در عرصه سیاسی پرداختن به هر مسئلهای در هر عرصهای جالب نیست، بلکه باید تشخیص دهد که مسئله (problem، نه به معنی مشکل) جامعه چیست و اگر به این نتیجه برسد، راهحلها نیز خود را نشان میدهند.
ما در دوران انقلاب فکر میکردیم مسئله صرفاً شاه است و اگر او برود و جای او یک فقیه عالم و عادل بیاید، مشکل کشور حل میشود. ما مسئله را درست تشخیص نداده بودیم، مسئله در ساختار استبدادی رژیم سابق بود. ما در دوره انقلاب به جای اینکه نگاهمان به پایین باشد، به بالا بود و فکر میکردیم با یک تغییر مشکل حل خواهد شد و میتوانیم مطمئن شویم که تمام خواستهها و آرزوها محقق میشود. همینعدم درک مسئله باعث شد تا بهترین و مغتنمترین فرصت تاریخی ملت ایران یعنی انقلاب اسلامی مغفول واقع شود و یا درست از آن استفاده نشود. امروز اصلاحطلبها دقیقاً با این سوال مواجهاند که مسئله چیست؟ آیا مسئله ما دوگانه استبداد-آزادی است؟ آیا مسئله ما دوگانه توسعه-عدم توسعه است؟ آیا مسئله اصلی ما نسبت دین و سیاست و نحوه تعامل این دو است؟
البته که ما راجع به همه این مسائل فکر کردهایم، گفتگو هم داشتیم، اما هیچوقت تشخیص ندادیم و به نتیجهای نرسیدیم. الان در محافل مختلف سیاسی وقتی سوال میپرسند مشکل و مسئله چیست دقیقاً به یک نتیجه روشن نرسیدهایم. این سوالات ممکن است جاهایی با همدیگر همپوشانی داشته باشند، اما عین هم نیستند. البته پاسخ به این سوال نیز نیازمند کارزار واقعی و بحث و گفتگوهای گسترده عمومی و مشارکت و تضارب افکار است تا در نهایت بتوانیم به نتیجه و پاسخ روشنتری برسیم. دشواری در اینجاست که احتمالاً ما با پاسخهایی روبهرو میشویم که لزوماً غلط نیستند و عموماً درست هم هستند. اما عرصه سیاسی تابع منطق عملی است. درستی و نادرستی پاسخها تابع فرصتها، تهدیدها، محدودیتها و امکانات، هزینهها و فایدهها، موانع و… است. ممکن است پاسخهای خوبی هم باشند، اما هیچ تاثیری در عرصه عمل ندارند. اگر هم در عرصه سیاست از صحیح، ناصحیح، درست و غلط سخن میگوییم، مقصود ما این است که کدامیک از این سرمشقهایی که شاید همگی هم درست به نظر برسند، به نتیجه خواهند رسید. البته تلاش نظری لازم است، اما این تلاش باید معطوف به فهم و درک همین فرصتها و تهدیدها باشد و این کار سادهای نیست و دشواری عرصه سیاست نیز همینجاست. چراکه میشود پاسخ صحیح و نظری به مسائل مطرح کرد درحالیکه هیچوقت هیچ نسبتی هم با واقعیات ما نداشته باشند. از این منظر باید به مسئله سرمشقها و راهبردها نگاه کرد. راه صحیح این است که ابتدا تحلیل روشنی از وضعیت کشور داشته باشیم و بعد از آن ببینیم اصلیترین ریشههای این وضعیت چیست. پس قبل از اینکه به این موضوع بپردازیم که چه برنامهای داشته باشیم، باید مشخص کنیم اولاً مسئله ما چیست و ثانیاً این راهبردهای کلان و یا گفتمان ما براساس تشخیص مسئله باید چه باشند.
در این گفتار در تحلیل وضعیت موجود به دو بخش ساختار سیاسی و جامعه مرور مختصری خواهم داشت. ایران طی سالهای اخیر چه در سطح حاکمیت و چه در سطح جامعه دستخوش تغییرات و تحولات بنیادین شده است. نقطه عطف تحول در سطح حاکمیت را میشود از انتخابات مجلس یازدهم دانست که تحت عنوان اسلامی کردن بهسوی حاکمیت و ساختن جامعه با تمدن نوین اسلامی که لازمه آن ستیز با تمدن غربی است و با وعده سقوط قریبالوقوع تمدن غربی همراه بوده است. این یکپارچهسازی و یکدستسازی قدرت، ویژهگزینی، بیمعنا کردن انتخابات و… همگی با شعار اسلامی کردن حاکمیت در حال انجام است. متحد شدن و در کنار روسیه قرار گرفتن در طی جنگ اوکراین و در برابر غرب نیز که طرف مقابل آن غرب و آمریکا هستند، تعلل در امضای توافقات انجامشده برجامی دولت قبل همگی در جهت وجه دیگر این گفتمان حاکم یعنی مبارزه با تمدن غرب است چراکه تصور این است که غرب و تمدن غربی عامل اصلی جلوگیری از ایجاد تمدن اسلامی است. اما با توجه به قدرت غیرقابل انکار تکنولوژی غرب و وجه غالب این رویارویی، در حال حاضر مسئله ساختار، مقاومت در برابر غرب است نه تهاجم. در نتیجه مبارزه با غرب و طرح اقتصاد مقاومتی و عدم موافقت با برقراری روابط با کشورهای پیشرفته به منظور توانمندسازی اقتصاد کشور در چارچوب مقاومت در برابر غرب و در صورت امکان ضربه زدن به غرب تعریف میشود.
استراتژی بقا و فساد سیستمی
بر این اساس سرمشق حاکم بر مدیریت کشور تا رسیدن به موازنه واقعی قوا سرمشق مقاومت و راهبرد بقا است. برای اینکه عمق این راهبرد را بفهمیم، میتوانیم به برخی از اظهارنظرها توجه کنیم. زمانی که آن آقای روحانی با قاطعیت میگوید، برای حفظ نظام جان امام زمان را هم میشود فدا کرد [حسین جلالی، نماینده مردم در مجلس خطاب به شمخانی گفت: «حفظ نظام از اوجب واجبات است حتی از حفظ جان امامزمان (عج) هم مقدمتر است.»]این حرف چه مضمون و پیامی دارد؟ وقتی مسئله اصلی دغدغه ما بقا میشود، همه چیز حتی ایدئولوژی هم رنگ میبازد چراکه موضوعِ بقا مطرح است. این نگرانی برای بقا تنها چیزی است که میفهمیم، مواجه و مقابله با غرب با شعارهای ایدئولوژیک شروع میشود، اما چون این موازنه در رویارویی وجود ندارد و طرف مقابل دارای برتری تکنولوژیک، علمی و نظامی است و تولیدات فرهنگی بیشتری دارد، بنابراین در ادامه به مسئله بقا تبدیل میشود. البته شعارهایی هم داده میشود که مثلاً غرب در حال سقوط است تا انگیزه مبارزه در بدنه وفادار تقویت شود، اما واقعیت این است که غرب هم قدرت نظامی برتر دارد و هم قدرت اقتصادی و هم تولیدات کالاهای فکری و فرهنگی بالایی دارد. در نتیجه مبارزه با غرب به دفاع در برابر تهاجم غرب تبدیل میشود. البته این ادعای ما هم نیست و به صراحت میگویند غرب دیگر نمیتواند به ما حمله نظامی کند، اما صحنه رویارویی نفوذ غرب به صفهای نفوذ انقلاب و ایجاد بحران در کشور برای ضربه زدن و ایجاد بحران هر چند سال یکبار شیفت شده است. به صراحت میگویند غرب کاری کرده است که ما هر چند سال یکبار با بحران روبهرو شویم. اگر این را بخواهیم در یک کلمه خلاصه کنیم، باید بگوییم نگرانی و دغدغه بقا! لازمه راهبرد بقا حساسیت نسبت به هر حرکت و جریانی است که میتواند بهنوعی به تضعیف وضع موجود در این رویارویی ختم شود. البته برخورد سخت با هر حرکت و جریان اعتراضی بهدنبال آن در اولویت قرار میگیرد. یکی از مدافعان ادامه این وضعیت میگفت که جریان حاکم بدنهای از طرفدار برخی دیدگاههای خاص دارد که اگر اجرای این دیدگاهها مثلاً درباره حجاب را حفظ نکند این هسته و بخش محدود و وفادار را از دست خواهد داد. لازمه استراتژی بقا البته یکپارچهسازی بستن همه مجاری حضور نیروهایی است که به این راهبرد در حاکمیت اعتقادی ندارند. در سطح امنیتی رویکرد توطئهنگر به این نیروها مطرح است و میگوید باید از حضور و نفوذ نیروهایی که باوری به این اصول ندارند کاملاً جلوگیری شود و با وجود شرایط بحرانی اقتصادی بخش مهمی از بودجه کشور صرف نهادهای امنیتی و نظامی میشود. باقی ماندن و برقرار بودن علیالقاعده دستاورد نیست، اما برای آن ذهنیتی که دغدغهاش مسئله بقا است، باقی ماندن دستاورد حساب میشود. اما این یکپارچهسازی قدرت که از تبعات استراتژی و راهبرد بقا است، پیامدها و تبعات اجتنابناپذیری هم برای کشور به همراه دارد. از جمله ناکارآمدی نظام در حل بحرانها و حل مشکلات، فسادهای بیسابقه در تاریخ کشور که نمونه آن فساد چای دبش است. سخنگوی قوه قضائیه بعد از کشف این اختلاس گفت: «گرچه نفس پدیدار شدن این فساد در تخصیص ارز و منابع ملی امری نگرانکننده است، اما اهتمام قوه قضائیه و سایر دستگاهها در کشف و جلوگیری از ادامه آن و بستن گلوگاههای دیگر، امری پسندیده است، مقابله با فساد در کشور به صورت سیستمی و همهجانبه صورت خواهد گرفت.» این صحبت ایشان که دیگر گلوگاههای فساد و سیستمی را میبندیم من را یاد دوره ریاستجمهوری آقای احمدینژاد میاندازد. آن زمان در مجلس هفتم یا هشتم بود فکر میکنم که مدیرکل ریاستجمهوری پولهایی را به نمایندهها داده بود که این موضوع افشا شد و سروصدای زیادی هم کرد. آقای احمدینژاد مصاحبهای کرد و گفت، ما تمام راههای سوءاستفاده را بستیم و یک منفذ کوچک باز بود که جلوی آن منفذ را هم گرفتیم. الان آن اختلاسهای کوچک تبدیل به این اختلاسهای بزرگ شده است و باز از سخنگوی قوه قضائیه میشنویم که جلوی این گلوگاهها را میگیریم و میبندیم. ایشان نمیتوانند به این وعده عمل کنند، نه اینکه نخواهند، بلکه نمیتوانند اینگونه عمل کنند چراکه آنچه رخ داده واقعیت این امر است که ما با یک فساد سیستمی مواجه هستیم. این یک فساد فردی نیست که بگوییم سوءاستفاده شده و بتوانیم جلوی آن را بگیریم. سیستمی که راهبرد آن بقا است و فکر میکند باید خالصسازی و یکپارچهسازی کند، مسئلهاش نمیتواند این باشد که افراد کارآمد را باید سرکار بیاورم. اینکه اولویت اول و برترین شاخصها چقدر میشود مسئله نیست، استراتژی و راهبرد فرد را قبول دارد و اینکه چقدر وفادار است. در واقع وفاداری جای کارآمدی و تخصص را میگیرد. نتیجه میشود همین که زمینه برای حضور فرصتطلبها فراهم میشود و بعد سیستم به جایی میرسد که فساد در آن، سیستمی میشود. فساد سیستمی محصول سیستم ناکارآمد و رویکردهای غلط کلان در اداره کشور، استقبال از تحریم، مقاومت در امضای FATF و آتش زدن برجام، سیاستهای تنشآفرین در سیاست خارجی و قرار گرفتن در کنار روسیه در مقابل غرب است. تا اینجا شمایی از تحولی که در سطح حاکمیت با آن مواجه هستیم را گفتم. به هر حال مشکل ما الان در سطح کلان به دلیل رویکردهای موجود است. الان همه دوربینها در خیابان فعال هستند تا موضوع حجاب را مورد پیگرد قرار دهند، اما در مناسبات و ساختارهای دولتی هیچ دوربینی وجود ندارد که جلوی اختلاس را بگیرد، اختلاس چای را داشتیم، منتظر مسایل مشابه در حوزههای دیگر هم باشید.
شکست بازتولید ایدئولوژی رسمی در جامعه
سوی دیگر این نامعادله یا معادله یا موازنه جامعه است که فاقد نهاد توانمند و در نتیجه ناتوان از استیفای حقوق خود است و فکر میکنم ما در این اشتراک نظر داریم. اما این ناتوانی به معنای تسلیم بودن مطلق نیست. جامعه ایران قادر به تحقق مطالبات خود نیست، اما از قدرت کافی برخوردار است که امکان تحمیل اراده غیر به خود را بگیرد. ناتوانی در تعریف سبک زندگی در اقشار مختلف، ناتوانی در جذب بخش اعظم جامعه بهعنوان پشتوانه اجتماعی، فاصله روزافزون بهویژه طبقات متوسط از جریان حاکم، اینها همه نشان میدهد که مسئولان در بازتولید ایدئولوژی مدنظر سیستم در سطح جامعه با شکستهایی مواجه شده و بخش عمده جامعه آن را نمیپذیرد. یعنی اگر جامعه قدرت مثبت ندارد که مطالبات خود را محقق کند این قدرت منفی را دارد که در برابر آنچه نمیخواهد، مقاومت کند و آن را نپذیرد. همچنین دستکم یکی از علل محرومیت جامعه از نهادهای مدنیِ توانمند همان نگرانیای است که در قالب استراتژی بقا خود را نشان میدهد. وقتی دستاندرکاران راهبرد و نگرانیشان این است، نمیتوانند نهادهای قدرتمند اجتماعی را حتی در سطح نهادهای عامالمنفعه و خیریه تحمل کنند. به هر حال نهادهای اجتماعی را رقیب خود میدانند و کاملاً نمونههای آن را در جامعه خود میبینیم. الان هم در سطح مقامات با چنین واقعیتی مواجه هستیم. ما سال گذشته با حرکت اعتراضی روبهرو شدیم. این حرکت، یک حرکت مدنی بود. حرکتهای مدنی اهداف محدود و مشخصی را دنبال میکنند و معمولا هم به آن اهداف یا در کوتاهمدت و یا در بلندمدت دست پیدا میکنند. مشکل اینجاست که اگر شما بخواهید حرکت مدنی که دارای ظرفیتها و امکانات محدودی است، اهدافی را به آن تحمیل و پمپاژ کنید که فراتر از توان این حرکت است؛ آنوقت تبعات آن بسیار ناگوار خواهد بود. بارزترین و مهمترین تبعات چنین کاری این است که حرکت اجتماعی ولو اینکه به اهداف مدنی خود هم دست پیدا کند، چون از اهدافی که به آن تحمیل شده فراتر است، آنها تحقق پیدا نمیکند درحالیکه همه فعالان آن حرکت اجتماعی، امیدوارند که اهداف محقق شوند. چراکه فراتر از توان و امکانات است. آنوقت به جای احساس موفقیت احساس شکست میکند و احساس میکند به نتیجه نرسیده است. این مشکلی است که ما در اتفاقات سال گذشته با آن مواجه بودیم. یعنی وضعیتی که در پایان اعتراضات پیش آمد نوعی احساس یأس و سرخوردگی بود که چرا آنچه شعار داده میشد، محقق نشد. البته اشاره کردم که اینها جزو طبیعت آن حرکت نبود و به آن تحمیل شده بود. اما بالاخره این اتفاق رخ داد. در عین حال اتفاقات سال گذشته جنبههای دیگری هم داشت و آن فرصتی است که برای کنشگران سیاسی پیش آمد. یعنی در آن جریان و اتفاقات آن رویکرد رادیکال خشونتمحور و خشونتگرا تجربه خود را به آزمون گذاشت و در این آزمون ناموفق هم بود؛ بنابراین به نظر میرسد که جامعه ما در واقع در سال گذشته تجربه گفتمان خشونتمحور و خشونتگرا را هم پشت سر گذاشته است.
گوش شنوا برای رویکردهای اصلاحطلبانه
اگر تا پیش از سال گذشته به دلیل اتفاقات سالهای قبل رویکردهای مسالمتجویانه و اصلاحطلبانه همیشه با پاسخ و یا ذهنیت منفی روبهرو میشد، به نظر میرسد که بعد از اتفاقات سال گذشته این ظرفیت به وجود آمده که در جامعه گوش شنوایی برای شنیدن رویکردها و راهبردهای مسالمتجویانه و اصلاحطلبانه فراهم شود. ایسپا یک نظرسنجی انجام داده است؛ (معمولاً نظرسنجیهای ایسپا تا حدود زیادی درست و قابل اعتنا است) در این نظرسنجی ظاهراً حدود ۷ درصد، موافقان وضع موجود هستند، ۴۸ درصد خواهان اصلاح امور هستند، ۴۵ درصد خواهان اصلاحات اساسی هستند. البته در جریان سوالات مطرحشده نیستم، به نظر میرسد که اصلاحات اساسی شاید تعریف مشخصی نداشته باشد و میتواند از اصلاح قانون اساسی شروع شود و تا اصلاحات ساختاری از جمله ترکیب مجلس خبرگان و بازگشت نیروهای نظامی به پادگانها و سیاست خارجی بهطور کلی باشد و در این صورت میتوانیم احتمال دهیم بخشی از آن ۴۵ درصد هم به حساب آن ۴۸ درصد ریخته شوند. در واقع میتوانیم مطمئن باشیم که حدود ۵۰ تا ۶۰ درصد جامعه آمادگی شنیدن سخن اصلاحطلبانه و رویکردهای اصلاحطلبانه را دارد. نمیگویم که الان شنونده است چراکه بخشی از این ماجرا به خود ما باز میگردد که تا چه حد میتوانیم از این فرصت استفاده کنیم، گفتمان خود را نوسازی کنیم تا اینکه با این جامعه بتوانیم ارتباط برقرار کنیم. اما به هر حال اصلاحطلبان میتوانند امیدوار باشند که اگر گفتمان خود را اصلاح کنند و اصلاح نوسازی گفتمانی انجام دهند، متناسب با تحولاتی که در جامعه رخ داده، گوشهای شنوایی پیدا میکنند. البته معتقدم اینگونه هم نیست که اتفاق سال ۷۵ یا ۷۶ تکرار شود، اما اصلاحطلبان بهعنوان یکی از نیروهای تاثیرگذار در آینده این کشور میتوانند در کنار نیروهای دیگر مطرح شوند؛ تازه اگر خیلی خوب عمل کنیم. باید ببینیم چه کارهایی را باید انجام دهیم و به گمان من اولین قدم خارج شدن از این حالت انفعالی است که اصلاحطلبان دچار آن شدهاند. ما الان به این دلیل که صدای اصلاحطلبان بلند نیست، رسانههای محدودی دارند، جامعهای که درصد بسیار بالایی از آن زیر خط فقر رفته و درگیر مسائل و مشکلات زندگی است، دیگر واکنش چندانی نشان نمیدهیم و مسئله اول آن نان است و طبیعی است که مسئله اول این جامعه سیاست نباشد و به موضوعات سیاسی حساسیت چندانی نشان ندهد. در بین نیروهایی هم که به مسائل سیاسی توجه دارند وفاق و اتفاق نظری وجود ندارد. فضای مجازی هم عمدتاً دست دو جریان ضداصلاحات در دو طرف ماجرا است. دو طرفی که در واقع اصلاحات را آلترناتیو خود میدانند. صدای اصلاحطلبان هم خیلی ضعیف است. همه این موارد باعث شده است که به یک نوع خودباختگی، یا انفعال گرفتار شویم. نتیجه چنین حالت انفعالی این است که ما به جز ابراز گله و نگرانی در جمعهای خود و اظهارنظرهای مأیوسانه و نهایتاً این دست اظهارات که چیزی درست نمیشود و از اساس باید همه چیز عوض شود، کلیگوییهایی میکنیم و هیچ نتیجه و اثر عملی ندارد و گرفتار چنین وضعیتی میشویم. اولین و ضروریترین مسئله این است که از این حالت خارج شویم و شرایط جامعه و واقعیتها را ببینیم و احساس کنیم آنقدرها هم غریب نیستیم و حداقل میتوانیم تلاش کنیم و با لایههایی از این جامعه ارتباط برقرار کنیم.
ضرورت ارائه تعریفی روشن از اصلاحات
تداوم این خودکمبینی آفت اصلاحطلبان است. جریان اصلاحطلبی را با تمام جریانهای رقیب موجود؛ از جریانهای طرفدار جریان حاکم گرفته تا جریانهای اپوزیسیون و برانداز هیچکدام از این جریانها، کارنامهای درخشانتر از کارنامه اصلاحات ندارند. یک جریان را نشان دهید که به اندازه جریان اصلاحطلب کارنامه روشنی در اداره کشور داشته باشد. در طول دوران چهل و اندی سال بعد از انقلاب بهترین شاخصها در حوزههای مختلف، از اقتصادی گرفته تا اجتماعی و فرهنگی و سیاست خارجی، همه مختص به همین دوره اصلاحات است. هیچ جریانی را نمیتوانید سراغ بگیرید که چنین تجربه و کارنامه عملی داشته باشد و توانمندی خود را در عمل نشان دهد. شما هیچ جریانی را نمیتوانید پیدا کنید که به اندازه اصلاحطلبان سند و مانیفست برای حل مشکلات کشور داشته باشد؛ سندی که آقای خاتمی برای مسئله حجاب دادند، سندی که برای مسئله آموزش و پرورش منتشر کردند، سندهایی که مجموعههای کارشناسی ماهها روی آن کار کردند، در زمینههای مختلف از جمله حجاب و آموزش و پرورش و... ارائه دادند. الان هم سندی در زمینه آموزش عالی دانشگاهها در دستور دارند که در آینده نزدیک منتشر خواهد شد. هیچ جریانی را پیدا نمیکنید که اسناد بالادستی مدون داشته باشند که بگویند مردم، دیدگاه ما این است و مملکت را اینگونه میتوانیم اداره کنیم؛ بنابراین خیلی دچار خودکمبینی نشویم و فکر نکنیم جریانهای دیگر حرفهای خاص دیگری دارند. بله حرفهای کلی برای گفتن دارند، اما همانطور که گفتم عرصه سیاست عرصه حرفهای کلی نیست. حرفهایی که باید به صورت ملموس در جامعه منشأ تحول و تغییر باشد و هم هزینه کمی داشته باشد و هم امکان اجرا داشته باشد. اگر این مجموعه را در نظر بگیریم، من نمیخواهم بگویم اصلاحطلبان اشکال ندارند، نقصهایی هست، فرصتطلبیها، فرصتسوزیها، همه اینها در اصلاحطلبان بوده، اما وقتی در مقایسه با دیگر جریانها نگاه میکنید، میبینید جریان اصلاحطلبی یک سر و گردن بالاتر است. اگر در این تردید دارید در جهان خود فکر کنید و بررسی کنید که آیا واقعاً اینگونه است یا اینکه از خودمان تعریف میکنیم؟ به نظر من اینگونه نیست و منصفانه باید گفت که ما در مقایسه با بخشهای دیگر جامعه حرف بیشتری برای گفتن داریم. ما باید هرچه سریعتر برای اینکه بتوانیم از این شرایط تحولیافته جدید استفاده کنیم به تعریف روشنی از اصلاحات برسیم. نه اینکه تعاریف وجود نداشته باشند؛ وجود دارند، اما وفاق، اتحاد و اجماع بر آنها مهم است و جریانهای سیاسی باید بر روی اینها توافق و اجماع داشته باشند.
شکلگیری گفتمان اصلاحطلبی
ما باید اصول و مشخصات بخش اصلاحطلبی را مشخص کنیم و بعد براساس آن اصول گفتمان اصلاحطلبی را شکل دهیم. از این جهت البته مشکل هم داریم و بهویژه بخشهایی در بدنه ما به دلیل فشارها و موانعی که وجود دارد و ضربههایی که خوردند، دچار انفعال هستند و اینها برعهده احزاب اصلاحطلب است که بتوانند با بدنه خود صحبت کنند و جلسات و گفتگوهایی را برقرار کنند تا بتوانیم به یک وحدتنظر درباره تعریف اصلاحات و اصلاحطلبی برسیم. باید ببینیم مرزهای هویت گفتمانی ما با دیگر گفتمانها کجاست و ما در چه محدودهای از مرزهای گفتمانی میتوانیم حرکت کنیم. نمیخواهم قاطعانه سرمشقی ارائه دهم یا از سرمشقی دفاع کنم، اما دستکم میتوان گفت که باید علاوه بر اصول اصلاحطلبی بر ملاکهایی توافق کنیم و در پرتو آن ملاکها ببینیم کدامیک از سرمشقها و راهبردها مفیدتر، ممکنتر و کمهزینهتر است. برای مثال الان صحبت از این میشود که تکلیف ما با سیستم چیست؟ باید به این سوال یک جواب دهیم؛ یا میگوییم این سیستم را بهعنوان یک واقعیت باید دید، آنوقت طیفی از پاسخها را خواهیم داشت و یا اینکه میگوییم غیر از این است و آنوقت باید به نتایج دیگری تن دهیم. اگر سیستم را بهعنوان یک واقعیت نپذیرفتید، طبیعتاً تعامل با سیستم هم بیمعنا است و در این صورت طیفی از انتخابها را خواهیم داشت، برای مثال انجام کارهای خیریه و عامالمنفعه در جامعه انجام دهیم و یا اینکه سیاست «صبر و انتظار» در پیش بگیریم و از آن طرف اگر بپذیرید که این سیستم واقعیت دارد، باید بپذیرید که باید با آن تعامل کرد. یک سر این تعامل این است که در سیستم باشیم و سر دیگر این است که با سیستم برای تحقق منافع خود گفتگو کنیم و به میزانی که در جامعه تحقق اجتماعی داشته باشیم بیشتر میتوانیم وارد گفتگو شویم تا سیستم را قانع کنیم و به تعبیر آقای خاتمی یا وادار کنیم و یا قانع کنیم که امتیاز دهد و مطالبات اجتماعی را به رسمیت بشناسد. در مجموع باید تکلیف این مسائل را برای خودمان روشن کنیم. باید پاسخهای روشن داشته باشیم تا اگر به این نتیجه رسیدیم که باید با سیستم تعامل کرد، آنوقت گفتگو مورد قبول واقع شود و اگر ۴ نفر در جهت تحقق مطالبات مردم گفتگو کردند بهعنوان خائن به آنها انگ زده نشود. نمیگویم کدام را انتخاب کنیم، اما این سوالی است که باید به آن جواب روشن داد. ما باید روشن کنیم که منظور ما از جامعهمحوری چیست. یکی دو سال است که از این واژه سخن میگوییم، اما تعریف روشنی از آن نداریم. آیا جامعهمحوری با انتخابات و صندوق رای منافات دارد یا نه؟ باید به این سوال جواب داد. در چه شرایطی اصلاحطلبان میتوانند و باید در انتخابات شرکت کنند و در چه شرایطی نمیتوانند شرکت کنند؟ آیا جامعهمحوری با گفتگو منافات دارد یا خیر؟ گفتگو بهمعنای خیانت به آرمانهای جامعه هست یا خیر؟ آیا جامعهمحوری به معنای پذیرش همه مطالبات و خواستههای جامعه متکثر و دفاع از همه آنهاست؟ یا به معنای ایجاد نهادهای مدنی و اتحاد صنفی با آنهاست؟ آیا جامعهمحوری به معنای تعیین پایگاه اجتماعی و طبقاتی است که اصلاحطلبان براساس اصول و مبانی خود میتوانند از طریق بسط و گسترش سازمان حزبی و برقراری ارتباط و تعامل با آنها به شناخت و طبقهبندی مطالبات اجتماعی بپردازند؟ باید همه این موارد را روشن کرد. با شعار نمیتوان کاری کرد. اگر اینها را روشن کردیم، آنوقت مرزهای گفتمانی و اصول گفتمانی خودمان را میتوانیم روشن کنیم و مطمئن باشید اگر به این نقطه برسیم، راهکارها از دل آن به دست خواهد آمد. هنوز ما در این مباحث مهم و استراتژیک ماندهایم و کمتر به آنها میپردازیم، اما اینها موضوعاتی است که باید تکلیف آنها را روشن کرد.