تاریخ انتشار
شنبه ۲۹ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۲۰:۵۳
کد مطلب : ۴۶۸۳۷۶
یادداشت ارسالی؛
قاتل واقعاً میان مردم بود؟ (به قلم: سیدعلی عباس محدث)
۱۹۳۹۹۴۴۶
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛سیدعلی عباس محدث: با دلی پر از حسرت و تأسف از قتل کارگردان شهیر سینما و چهرهای مطرح در عالم هنر و فرهنگ، مجبورم آنگونه که دوست ندارم، قلم بزنم. وقتی باور داریم که هنر تجلی روح آفریدگار در جهان هستی است، یعنی که این هنر در نهادِ برترین مخلوق عالم هستی به ودیعه گذاشته شده و انسانِ ترقی خواه، با تفکر، درک عالی و فهمِ برتر توانسته است از این جایگاه شایسته برای خدمت به مردم و اعتلای فرهنگ و جاودانگیِ انسان، استفاده کند. در این بین، سینما به عنوان یکی از مهمترین ارکان فرهنگ و شاید برترین دستاورد هنر، بیشترین تأثیر را در توسعه اقتصادی، فرهنگسازی، نخبه پروری و آگاهیرسانی به مردم و جامعه دارد. پس ایراد گرفتن از هنر و هنرمندان به همین سادگی نیست. اینجا روی سخنم با کسانی است که سنگینی نام «هنرمند» را به دوش دارند و بارها نام و تصویرشان را در صفحهٔ تلویزیون و پرده سینما دیدهایم و مثلاً نوجوانان و جوانان را با رفتار و گفتارشان رهبری میکنند. کسانی که هنرشان در شایعه پراکنی و موجسازی بر علیه امنیت و اعتبار دینی و مدیریتی نظام است و به لطایف الحیل ساختار شکنی خود را نشان دادهاند. روز سه شنبه در جلوی تالار وحدت تهران، عدهای با شعارهایی که حکایت از بیهویتی دینیشان بود و گروهی نیز با کف و سوت، در مراسم تشییع مرحوم مهرجویی و همسرشان، شرکت کردند. داریوش مهرجویی یکی از پرأفتخارترین کارگردانان سینمای ایران با آثاری فاخر و تأثیری بینظیر در فرهنگ و هنر این مملکت، باید برای مردم و جامعه ما مهم و یقیناً مرگشان نیز دردآور باشد.
متأسفانه دختر داریوش مهرجویی با بیان شعاری مضحک و مشمئزکننده که این هم برگفته از سخن نسنجیدهای بود که پدر مرحومشان در اغتشاشات سال گذشته بیان کرده بود، به نحوی خودنمایی کردند که حکایت از بیهنریشان داشت. از همه که بگذریم، و از بیتفاوتی این جماعت و سکوتِ ملالآورشان نسبت به وحشیگری رژیم جعلی اسرائیل در کشتن بچهها و مادران بیدفاع مسلمان را هم کنار بگذاریم، نمیشود از سخنِ بیوزن و مقدار مونا مهرجویی به سادگی گذشت. این درد را در فضایی بالاتر از ذهن این بچهْ هنرمند باید دید. آنجایی که قرار است نام هنرمند را بر انسان آزاداندیش و متعهد و مردم دار بگذاریم. جایی که باید هنرمند، همراه زندگی مردم باشد و تجلی آرامش و مهر، صداقت و عهد، وفاداری و مملکت خواهی باشد. اکنون که قاتل داریوش مهرجویی مشخص شده و مسائلی غیر از آنچه شایسته جایگاه هنر و هنرمند است و دختر مرحوم مهرجویی ادای مظلومیتش را درآورده بود، دلیل قتل، اعتراف کرد. آیا اکنون مونا مهرجویی میتواند با نوجوان و جوان این مملکت مواجه شده و به پلیس و نظام و مردمش طعنه بزند؟ آری، مونا هم مثل پدرش ژست مردم داری گرفت ولی عوامانه سخن گفت. پس هنرمند بودن به دیالوگ حفظ کردن و کات دادن و برداشت متعدد برای اصلاح بیان و لفاظی نیست، باید سواد داشت. باید درون آدمها شریانِ هنر باشد. باید خمیرمایهٔ جامعه شناختی داشت و ذاتاً هنرمند آفریده شده باشی. ولی متأسفانه خیلی از کسانی که بر آنها ردای هنرمند پوشیدهایم، «ادابازهای» سینما و تلویزیون هستند. به نظر میرسد این میزان صبر و سکوتِ نظام برای کسانی که لخت شدن و روسری از سرِ ناموس خود برداشتن و به هر بهانهای حرمت ملت و دین و فرهنگ و ادب این مملکت را نگه نداشتن، خیانتی بزرگ و هزینهای مضاعف بر مردم است. باید مونا بگوید که آیا «قاتلان واقعاً میان مردم» و مسئولان نظام بود؟ یعنی هویت اجتماعی و فرهنگی پدرت متعلق به امنیت و احترام این ملت نیست؟ مونا خانم باید بداند کسانی که شعار «نه غزه، نه لبنان» دادند و با مشاهده دیگر هنرمندان سوت و کف زدند و به دنبال سلفی گرفتن بودند، برای تجلیل از پدرشون نیامده بودند. آنها برای همین مقدار کمبودشان آمده بودند که ادا کردند و رفتند. اکنون شما ماندهاید و تاریخی که پدرتان متعلق به آن است و زبانی که بدون از فکر و به میل ابلهانِ مردم فروش، چرخاندید. اگر گاهی در خانه از درد مردم شنیده بودی، میفهمیدی که مرز مردم و هنرمند باریکتر از پرده سینما است. در آن صورت، پشت سر جنازه والدین محترمتان روسری به سر میکردی و با مردم، خردمندانهتر سخن میگفتی. چرا که ملت میفهمند، وقتی برای دارو و غذا و امنیت تحریم شدهاند، کسانی که چندین قلاده سگِ نگهبان، سگِ همراه و سگِ نشان دهنده هنرمند بودن، باغبان شخصی، بادیگارد، محافظ منزل، راننده شخصی و یک لشکر آدم و حیوانِ اجیر شده در ویلا و ویلاهای شخصی دارند، نمیتوانند الگو و مرادشان باشند. و مردم بالاخره فهمیدند که قاتل واقعاً در برج و باروی خودتان بود. قاتل کسی بود که از گَنجْ خانه و میخوانه و خانههای رؤیاییتان خبر داشت.
من که یقیناً ایراد را متوجه موناها نمیدانم. بلکه این درد کهنهٔ ملتی است که برخی از مسئولانش، تاریخ پر از افتخار قهرمانانش را به نام مصلحت و نصیحت و ترحم، سیاه میکنند و باز هم اقشار مردم باید در ابعاد سیاسی، مذهبی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی هزینهاش را تحمل کنند و این سزاور نیست.
متأسفانه دختر داریوش مهرجویی با بیان شعاری مضحک و مشمئزکننده که این هم برگفته از سخن نسنجیدهای بود که پدر مرحومشان در اغتشاشات سال گذشته بیان کرده بود، به نحوی خودنمایی کردند که حکایت از بیهنریشان داشت. از همه که بگذریم، و از بیتفاوتی این جماعت و سکوتِ ملالآورشان نسبت به وحشیگری رژیم جعلی اسرائیل در کشتن بچهها و مادران بیدفاع مسلمان را هم کنار بگذاریم، نمیشود از سخنِ بیوزن و مقدار مونا مهرجویی به سادگی گذشت. این درد را در فضایی بالاتر از ذهن این بچهْ هنرمند باید دید. آنجایی که قرار است نام هنرمند را بر انسان آزاداندیش و متعهد و مردم دار بگذاریم. جایی که باید هنرمند، همراه زندگی مردم باشد و تجلی آرامش و مهر، صداقت و عهد، وفاداری و مملکت خواهی باشد. اکنون که قاتل داریوش مهرجویی مشخص شده و مسائلی غیر از آنچه شایسته جایگاه هنر و هنرمند است و دختر مرحوم مهرجویی ادای مظلومیتش را درآورده بود، دلیل قتل، اعتراف کرد. آیا اکنون مونا مهرجویی میتواند با نوجوان و جوان این مملکت مواجه شده و به پلیس و نظام و مردمش طعنه بزند؟ آری، مونا هم مثل پدرش ژست مردم داری گرفت ولی عوامانه سخن گفت. پس هنرمند بودن به دیالوگ حفظ کردن و کات دادن و برداشت متعدد برای اصلاح بیان و لفاظی نیست، باید سواد داشت. باید درون آدمها شریانِ هنر باشد. باید خمیرمایهٔ جامعه شناختی داشت و ذاتاً هنرمند آفریده شده باشی. ولی متأسفانه خیلی از کسانی که بر آنها ردای هنرمند پوشیدهایم، «ادابازهای» سینما و تلویزیون هستند. به نظر میرسد این میزان صبر و سکوتِ نظام برای کسانی که لخت شدن و روسری از سرِ ناموس خود برداشتن و به هر بهانهای حرمت ملت و دین و فرهنگ و ادب این مملکت را نگه نداشتن، خیانتی بزرگ و هزینهای مضاعف بر مردم است. باید مونا بگوید که آیا «قاتلان واقعاً میان مردم» و مسئولان نظام بود؟ یعنی هویت اجتماعی و فرهنگی پدرت متعلق به امنیت و احترام این ملت نیست؟ مونا خانم باید بداند کسانی که شعار «نه غزه، نه لبنان» دادند و با مشاهده دیگر هنرمندان سوت و کف زدند و به دنبال سلفی گرفتن بودند، برای تجلیل از پدرشون نیامده بودند. آنها برای همین مقدار کمبودشان آمده بودند که ادا کردند و رفتند. اکنون شما ماندهاید و تاریخی که پدرتان متعلق به آن است و زبانی که بدون از فکر و به میل ابلهانِ مردم فروش، چرخاندید. اگر گاهی در خانه از درد مردم شنیده بودی، میفهمیدی که مرز مردم و هنرمند باریکتر از پرده سینما است. در آن صورت، پشت سر جنازه والدین محترمتان روسری به سر میکردی و با مردم، خردمندانهتر سخن میگفتی. چرا که ملت میفهمند، وقتی برای دارو و غذا و امنیت تحریم شدهاند، کسانی که چندین قلاده سگِ نگهبان، سگِ همراه و سگِ نشان دهنده هنرمند بودن، باغبان شخصی، بادیگارد، محافظ منزل، راننده شخصی و یک لشکر آدم و حیوانِ اجیر شده در ویلا و ویلاهای شخصی دارند، نمیتوانند الگو و مرادشان باشند. و مردم بالاخره فهمیدند که قاتل واقعاً در برج و باروی خودتان بود. قاتل کسی بود که از گَنجْ خانه و میخوانه و خانههای رؤیاییتان خبر داشت.
من که یقیناً ایراد را متوجه موناها نمیدانم. بلکه این درد کهنهٔ ملتی است که برخی از مسئولانش، تاریخ پر از افتخار قهرمانانش را به نام مصلحت و نصیحت و ترحم، سیاه میکنند و باز هم اقشار مردم باید در ابعاد سیاسی، مذهبی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی هزینهاش را تحمل کنند و این سزاور نیست.