تاریخ انتشار
يکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۰۹
کد مطلب : ۴۹۶۹۲۸
یادداشت ارسالی؛
جاشیر جمعکنون در سنت دیرینه ایل نجیب ساداتی؛ یادداشتی از سید کاظم فاضل
۲
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛سید کاظم فاضل (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی)؛ از مجموعه یادداشتهای «رسم و رسومات دیرینه را ثبت و ضبط کنیم؛ من، قلم و رسانه رسالت داریم». در ادامه میتوانید این یادداشت که درباره سنت جاشیر جمعکنون است را بخوانید.
سالِ جاشیری
سال جاشیری سالی بود که لاسهای ماده سبزرنگ با نرهای گُمبول دارِ زردرنگ در رقابت بودند و هرگاه ورد جاشیری پرچم زردرنگ گمبولها بر پرچم سبزرنگ لاسها، درخشش بیشتری داشت، آن سال، سال بدِ جاشیری بود و به کام و مراد جاشیرزنان نبود و بر عکس هرگاه پرچمهای سبزرنگ لاسها درخشش بیشتری بر نرهای گمبولی داشت،آن سال، سالِ خوب جاشیری بود و به کام و مراد آنها بود.
حوزههای جاشیری و نقشه راه
در توضیحات تکمیلی جاشیرزنون، مراکز استراتژیک و مورد اشاره شامل کوه ساورز، کوه سُهرو، بونههای تاهسبی (تاوه سفید)، چشمه شهن به مرکزیت دشتراق میباشد که مسیرهای خاطره انگیز دشتراق از سمت روستای سادات و دره آخوند، با بونه "روزَ رو "، "دره پازن خوس"، "نعلِ اِشکنون"، "تنگِ کذا بشکنون"، "قبرِ درویش"، "دره درازو"، "چشمه شهن"، "چشمه بَرَی" و "چشمه چرنگی" به دشتراق منتهی میشد. سانس و دوره اول تمام میشود و اکنون در طول جنگ دو هفتهای نابرابر داس با بُتههای سبزِ جاشیری، بین آن دو آتش بسی سالانه برقرار میشد و داسها به غلاف فرو میرفتند و از تیغ زدن و بریدن بازمیماندند و به جرم سرکشی و طغیان تا یک سال از کار بیکار میشدند و بُتههای سرسبزی که در اوان نوجوانی و نوبهاری خویش، ناز و کرشمه به دشت جادویی میفروختند، اکنون بُته هایِ جان از قالب خالی شدهای بودند کهتر و طراوت خویش را از دست داده بودند و نای و رمقی نداشتند و گویی دایه ابرِ بهاری، هرگز لبشان را به آبی طراوت نبخشیده بود و در عزایِ دشتِ داس زدهی داس خورده، لالههای واژگونِ سیاوشان چون ماتم رسیدهای بودند که بر سر هر بُتهای مُرده با چشمهای آویزانِ قرمز بر دشت گریه میکردند.
داسها تیغِ خود را زده بودند و جاشیر زنان به کامِ خود رسیده بودند و دشت عزازده زانویِ ماتم و گُرم به خود گرفته بود و تنها، بیلشکر و سربازمانده بود و مهتاب بود و نورش که در شبها دشت بیطفل و سرباز را دلداری میداد.بُتههای سرسبزی که در عمرِ شصت روزهی خود، بهارشان، خزان شده است و نقش بر زمین شدهاند، روز به روز بیاندامتر و خشکتر میشوند و هم اکنون وقت آن رسیده است که جهت رسیدن به آرامش در گورِ جاجخون دفن گردند.جاشیر زنان سخت کوش با سلام و درودی مجدد به پهن دشتِ دشتراق، کار ناتمام خود را شروع میکنند. بافههای خشک بر روی هم گذاشته، ماحصلِ دهها بوتهیتر و سنگین جاشیر بوده است که هم اکنون به بیوزنی خارهای خشکِ اوج گرفته در تند بادهای سرگردان است.
ابزارهای کاری
ابزارهای این دوره کاری،"سیخ"،"اوسه"،" چارشویی و کنفتر" میباشد.
جاجخون؛ دایرهای سنگی یا حصارکی سنگی که از چیدمان منظم سنگها درست کرده بودند و معمولا جاجخون را در مرکز و وسط قرار میدادند تا هنگام جمع آوری بافهها از هر طرف به مرکز نزدیک باشد و در هر چند مرحلهای که بافهها را در آن قرار میدادند، باید بافهها را منظم بر روی هم قرار میدادند و آنها را پایکوبی میکردند که بافهها، بر روی هم بخوابند و بعد از این کار با درختهای خشک شده"شهن" حصارکی چوبی گرداگرد و بر روی حصارکِ سنگی،می چیدند و اینجا لبخندهای شادی و خوشحالی که کار تمام شده است و پایِ حدس و گمان های" چن شَله جاشیر ایابو به نظرت" در کار بود و سفره غدا را در کنار جاجخون پهن کرده بودند و هر کس لقمهای در دهان داشت و مدام به جاجخون نگاه میکرد و هر کس نظری میداد.یکی میگفت: " قرآن بیست شله تموم جاشیر داره و مِن یه کَش آورده ایابو" و دیگری میگفت:" قرآن اگه حیونَلِ میرسالاریل نَخَرنشون سی شَلَه جاشیر داره و مِن دو کَش آورده ایابو". و دیگری در حالی که لقمههای آخری را میخورد، میگفت:" سی شَله بکوب جاشیر داره اما و نظروم "خَر" و گیروم نیا که بِتَروم جاشیرَ بِکشوم. خلاصه جر و بحث بر سر ماحصل نهایی گرم بود و در این لحظه نهایی در جاجخون حدس بود و بحث بود و سفره پهن شده غدا و ته ماندهی نهایی تُنگِ سوخته و ته مانده چایِ کتری سیاه خُلخُلی، چون نهایت و پایان کار رسد همه چیز به نهایت میرسد الا شادی و شوق تمامی کار.
سیخ؛ همان چوبِ بلندِ خشک شده درخت سپیدار است که در هنگام گردو تکانی به آن "جلد" میگفتند، اما در این دوره کاری چون معمولا نوک آن را تیز میکردند که بافههای خشک جاشیر به راحتی بر آن قرار گیرد و سوار شوند و هر سیخ کاری حدود سی بافهی خشک شده در سیخ فرو میبردند و نباید سیخ زیاد سنگین میشد چون خطر" اُوشون کردن" در کمین بود و وقتی سیخ اُوشون میکرد، سیخ از وسط نصف میشد و کار لنگ میماند.
اوسه؛ همان چهار برادرِ سر تیزِ آهنی بودند که با هم عهد و پیمان بسته بودند که در هر کوششی و یورشی، انبوهی از بافههای خشک شده را به گور جاجخون برسانند تا اجساد مرده بافهها زودتر به آرامش برسند.
چارشویی؛ معمولا پارچهای مربعای گسترده بود که بر روی زمین پهن میکردند و بافههای انبوهی از دشتِ وسیع بافهها را در آن جا میدادند و چارشویی پر از بافه را یا بر پشت تا جاجخون حمل میکردند یا آن را در درون " کنفتر" بر پشت الاغ قرار میدادند.
جاجخون و ترفندِ مالَکیهای مقیم دشتراق
چون دشت پر آب و علف دشتراق، چراگاه بسیار مناسبی برای دامداران بود و دامداران فصلی مقیم دشتراق که مشهور به میرسالاریها بودند به چرایِ دامهای خود در این منطقه همت میگماشتند و گهگاهی یا از روی شیطنت یا از روی کینه و عداوت به جاجخونها دستبرد میزدند و شیوه کارشان به این صورت بود که خارها و حصارهای چوبی اطراف جاجخون را بر میداشتند و بافههای جاشیر را از وسط جخون بر میداشتند و به سمت بیرون در جلوی دامها و طیورشان جهت خوردن میانداختند و جخون را که از وسط خالی شده بود،بوته خاری در ته آن قرار میدادند و روی جخون را به صورت سطحی با بافه میپوشاندند و به طوری که بین بوته خار و صورت سطحی آن فضای خالی بود و در موقع جاشیرکشون که میخواستند جاشیر را "آخون" کنند، فردی مسئول این بود که باید بر بالای جاجخون قرار میگرفت که بافههای جاشیر را در زیر دست و پای و قوایم چهارپایان جهت آخون بیرون بریزد و از قضا همین که بر بالای جاجخون و در وسط آن قرار میگرفت چون زیر پایش خالی بود، به ته جاجخون میافتاد و سرکار کف پاهایش با خارها میافتاد و دیگر آه و فریاد و ناله....و فریاد زنان میگفت:"ای خدا حونشونه چول بکنه،ای خدا بزنشو و هزاران حرف و حدیث دیگر...قصه ما به سر رسید و مرحله نهایی جاشیرکشون را مفصل خواهم گفت ...
سید کاظم فاضل
چله گاه سرد زمستان ۱۴۰۳
سالِ جاشیری
سال جاشیری سالی بود که لاسهای ماده سبزرنگ با نرهای گُمبول دارِ زردرنگ در رقابت بودند و هرگاه ورد جاشیری پرچم زردرنگ گمبولها بر پرچم سبزرنگ لاسها، درخشش بیشتری داشت، آن سال، سال بدِ جاشیری بود و به کام و مراد جاشیرزنان نبود و بر عکس هرگاه پرچمهای سبزرنگ لاسها درخشش بیشتری بر نرهای گمبولی داشت،آن سال، سالِ خوب جاشیری بود و به کام و مراد آنها بود.
حوزههای جاشیری و نقشه راه
در توضیحات تکمیلی جاشیرزنون، مراکز استراتژیک و مورد اشاره شامل کوه ساورز، کوه سُهرو، بونههای تاهسبی (تاوه سفید)، چشمه شهن به مرکزیت دشتراق میباشد که مسیرهای خاطره انگیز دشتراق از سمت روستای سادات و دره آخوند، با بونه "روزَ رو "، "دره پازن خوس"، "نعلِ اِشکنون"، "تنگِ کذا بشکنون"، "قبرِ درویش"، "دره درازو"، "چشمه شهن"، "چشمه بَرَی" و "چشمه چرنگی" به دشتراق منتهی میشد. سانس و دوره اول تمام میشود و اکنون در طول جنگ دو هفتهای نابرابر داس با بُتههای سبزِ جاشیری، بین آن دو آتش بسی سالانه برقرار میشد و داسها به غلاف فرو میرفتند و از تیغ زدن و بریدن بازمیماندند و به جرم سرکشی و طغیان تا یک سال از کار بیکار میشدند و بُتههای سرسبزی که در اوان نوجوانی و نوبهاری خویش، ناز و کرشمه به دشت جادویی میفروختند، اکنون بُته هایِ جان از قالب خالی شدهای بودند کهتر و طراوت خویش را از دست داده بودند و نای و رمقی نداشتند و گویی دایه ابرِ بهاری، هرگز لبشان را به آبی طراوت نبخشیده بود و در عزایِ دشتِ داس زدهی داس خورده، لالههای واژگونِ سیاوشان چون ماتم رسیدهای بودند که بر سر هر بُتهای مُرده با چشمهای آویزانِ قرمز بر دشت گریه میکردند.
داسها تیغِ خود را زده بودند و جاشیر زنان به کامِ خود رسیده بودند و دشت عزازده زانویِ ماتم و گُرم به خود گرفته بود و تنها، بیلشکر و سربازمانده بود و مهتاب بود و نورش که در شبها دشت بیطفل و سرباز را دلداری میداد.بُتههای سرسبزی که در عمرِ شصت روزهی خود، بهارشان، خزان شده است و نقش بر زمین شدهاند، روز به روز بیاندامتر و خشکتر میشوند و هم اکنون وقت آن رسیده است که جهت رسیدن به آرامش در گورِ جاجخون دفن گردند.جاشیر زنان سخت کوش با سلام و درودی مجدد به پهن دشتِ دشتراق، کار ناتمام خود را شروع میکنند. بافههای خشک بر روی هم گذاشته، ماحصلِ دهها بوتهیتر و سنگین جاشیر بوده است که هم اکنون به بیوزنی خارهای خشکِ اوج گرفته در تند بادهای سرگردان است.
ابزارهای کاری
ابزارهای این دوره کاری،"سیخ"،"اوسه"،" چارشویی و کنفتر" میباشد.
جاجخون؛ دایرهای سنگی یا حصارکی سنگی که از چیدمان منظم سنگها درست کرده بودند و معمولا جاجخون را در مرکز و وسط قرار میدادند تا هنگام جمع آوری بافهها از هر طرف به مرکز نزدیک باشد و در هر چند مرحلهای که بافهها را در آن قرار میدادند، باید بافهها را منظم بر روی هم قرار میدادند و آنها را پایکوبی میکردند که بافهها، بر روی هم بخوابند و بعد از این کار با درختهای خشک شده"شهن" حصارکی چوبی گرداگرد و بر روی حصارکِ سنگی،می چیدند و اینجا لبخندهای شادی و خوشحالی که کار تمام شده است و پایِ حدس و گمان های" چن شَله جاشیر ایابو به نظرت" در کار بود و سفره غدا را در کنار جاجخون پهن کرده بودند و هر کس لقمهای در دهان داشت و مدام به جاجخون نگاه میکرد و هر کس نظری میداد.یکی میگفت: " قرآن بیست شله تموم جاشیر داره و مِن یه کَش آورده ایابو" و دیگری میگفت:" قرآن اگه حیونَلِ میرسالاریل نَخَرنشون سی شَلَه جاشیر داره و مِن دو کَش آورده ایابو". و دیگری در حالی که لقمههای آخری را میخورد، میگفت:" سی شَله بکوب جاشیر داره اما و نظروم "خَر" و گیروم نیا که بِتَروم جاشیرَ بِکشوم. خلاصه جر و بحث بر سر ماحصل نهایی گرم بود و در این لحظه نهایی در جاجخون حدس بود و بحث بود و سفره پهن شده غدا و ته ماندهی نهایی تُنگِ سوخته و ته مانده چایِ کتری سیاه خُلخُلی، چون نهایت و پایان کار رسد همه چیز به نهایت میرسد الا شادی و شوق تمامی کار.
سیخ؛ همان چوبِ بلندِ خشک شده درخت سپیدار است که در هنگام گردو تکانی به آن "جلد" میگفتند، اما در این دوره کاری چون معمولا نوک آن را تیز میکردند که بافههای خشک جاشیر به راحتی بر آن قرار گیرد و سوار شوند و هر سیخ کاری حدود سی بافهی خشک شده در سیخ فرو میبردند و نباید سیخ زیاد سنگین میشد چون خطر" اُوشون کردن" در کمین بود و وقتی سیخ اُوشون میکرد، سیخ از وسط نصف میشد و کار لنگ میماند.
اوسه؛ همان چهار برادرِ سر تیزِ آهنی بودند که با هم عهد و پیمان بسته بودند که در هر کوششی و یورشی، انبوهی از بافههای خشک شده را به گور جاجخون برسانند تا اجساد مرده بافهها زودتر به آرامش برسند.
چارشویی؛ معمولا پارچهای مربعای گسترده بود که بر روی زمین پهن میکردند و بافههای انبوهی از دشتِ وسیع بافهها را در آن جا میدادند و چارشویی پر از بافه را یا بر پشت تا جاجخون حمل میکردند یا آن را در درون " کنفتر" بر پشت الاغ قرار میدادند.
جاجخون و ترفندِ مالَکیهای مقیم دشتراق
چون دشت پر آب و علف دشتراق، چراگاه بسیار مناسبی برای دامداران بود و دامداران فصلی مقیم دشتراق که مشهور به میرسالاریها بودند به چرایِ دامهای خود در این منطقه همت میگماشتند و گهگاهی یا از روی شیطنت یا از روی کینه و عداوت به جاجخونها دستبرد میزدند و شیوه کارشان به این صورت بود که خارها و حصارهای چوبی اطراف جاجخون را بر میداشتند و بافههای جاشیر را از وسط جخون بر میداشتند و به سمت بیرون در جلوی دامها و طیورشان جهت خوردن میانداختند و جخون را که از وسط خالی شده بود،بوته خاری در ته آن قرار میدادند و روی جخون را به صورت سطحی با بافه میپوشاندند و به طوری که بین بوته خار و صورت سطحی آن فضای خالی بود و در موقع جاشیرکشون که میخواستند جاشیر را "آخون" کنند، فردی مسئول این بود که باید بر بالای جاجخون قرار میگرفت که بافههای جاشیر را در زیر دست و پای و قوایم چهارپایان جهت آخون بیرون بریزد و از قضا همین که بر بالای جاجخون و در وسط آن قرار میگرفت چون زیر پایش خالی بود، به ته جاجخون میافتاد و سرکار کف پاهایش با خارها میافتاد و دیگر آه و فریاد و ناله....و فریاد زنان میگفت:"ای خدا حونشونه چول بکنه،ای خدا بزنشو و هزاران حرف و حدیث دیگر...قصه ما به سر رسید و مرحله نهایی جاشیرکشون را مفصل خواهم گفت ...
سید کاظم فاضل
چله گاه سرد زمستان ۱۴۰۳